کد خبر: 1325438
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۱:۲۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهیدان «محمدمهدی و زهرا نظری» از شهدای حمله رژیم تروریستی اسرائیل به تهران 
۲ فرزند شهیدم را به رهبر اسلام و کشورم هدیه کردم دختر شهیدم حافظ کل قرآن و مربی قرآن در آستان قدس‌رضوی بود. در کلاس‌های جهادی که برای زندانیان می‌گذاشتند؛ شرکت می‌کرد و به دختران قرآن آموزش می‌داد. به فکر مستضعفین بود. به او می‌گفتند انقدر زحمت می‌کشی باید پول بگیری. می‌گفت باشد برای رضای خدا. فقط دغدغه آخرت داشت. به فکراین دنیا نبود و واقعاً شهادت را دوست داشت
زینب محمودی‌عالمی

جوان آنلاین: در تجاوز آشکار رژیم جعلی و تروریستی اسرائیل و امریکا به تهران در روز ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ تعداد زیادی از مردم عادی به شهادت رسیدند. زهرا و محمدمهدی نظری دو برادر و خواهر بودند که به همراه خانواده برای گذراندن اوقات فراغت به مجتمع تفریحی دوکوهه در چیتگر تهران رفته بودند. در لحظاتی که مشغول استراحت بودند؛ ساختمان دوکوهه براثرحملات موشکی اسرائیل تخریب و ویران شد و حدود ۳۰ نفر شهید و تعدادی نیز مجروح شدند. در همکلامی با «فاطمه شکاری ثابت» مادر شهیدان، بیشتر از ابعاد زندگی پربار و قرآنی شهیدان «محمدمهدی و زهرا نظری» خواهیم خواند. 

از فرزندان شما دو نفرشان در یک زمان به شهادت رسیدند. خدا به شما و همسرتان چند فرزند داده بود؟
ما چهار فرزند داشتیم، دو پسر، دو دختر. پسر و دختر بزرگ‌ترم محمدمهدی و زهرا در روز ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ به شهادت رسیدند و ششم تیر در خواجه ربیع مشهد به خاک سپرده شدند. 
شهدا متولد چه سالی بودند؟
پسرم محمدمهدی متولد سال ۱۳۷۰ و دخترم متولد ۱۳۶۳ بود. 
در روز حمله موشکی رژیم تروریستی اسرائیل به مجتمع تفریحی دوکوهه تهران شاهد چه جنایاتی از اسرائیل بودید؟
 ما برای درمان بیماری همسرم قرار بود به بیمارستانی در تهران برویم. وقت ویزیت همسرم مشخص نبود چه روزی است. برای همین دو، سه روز به صورت خانوادگی در مجتمع تفریحی دوکوهه چیتگر میهمان شدیم. ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه عصر روز دوشنبه ۲۶ خرداد به بچه‌ها گفتم وسایل را جمع کنید تا یک هفته در منزل اقوام باشیم. دقایقی از این حرف نگذشته بود که بمباران آغاز شد. از ساختمانی که در آن بودیم صدا می‌آمد. ساختمان می‌لرزید. چند دقیقه همه سکوت کردیم و به همدیگر نگاه می‌کردیم. تعجب کردیم صدا از کجاست؟ دیدیم ساختمان به شدت می‌لرزد. من و همسرم و پسرکوچک‌ترم از اتاق بیرون رفتیم. به پسر بزرگم و دو دخترم گفتم شما بروید ما می‌آییم. دختر بزرگم که شهید شدند؛ چادر سرشان نبود. رفته بودند چادرسرشان کنند. پسرم به برادرش گفت:شما مادروپدر را ببرید من با دو خواهرانم می‌آیم. من، همسرم و دخترکوچک‌ترم براثر شدت موج انفجار به حیاط مجتمع دوکوهه پرت شدیم. یک دفعه ساختمان روی ما فرو ریخت. خون صورتم را گرفته بود. حس کردم رفتم. به خدا گفتم بچه‌هایم را به تو سپردم. با صدای همسرم و پسرم که صدایم می‌زدند، فهمیدم زنده هستم. در همان لحظه دو دختر و پسرم که بالا بودند موج آنها را پرت کرد و آوار ساختمان روی‌شان ریخت. پسر و دختر بزرگم به شهادت رسیدند. دختر دومم زیرآوار مانده بود و بیهوش شد. او را از زیرآوار بیرون کشیدند. از ناحیه دست جانباز شد. آسیب‌های زیادی دید. سرش شکست و بخیه زدند. تمام بدنش کبود شد و دو روز در آی‌سی‌یو بود. دچار فراموشی شده بود. پزشکان احتمال دادند خونریزی داخلی داشته باشد ولی با نذر و توسل به اهل بیت برگشت و هوشیاری‌اش را به دست آورد. الان حالش درحال بهبود است. من، همسرم و پسرم زیرآوار ماندیم. سرم شکست و خون شدیدی از من می‌رفت. پسرم از ناحیه گوش آسیب دید. همسرم از ناحیه پا مجروح شد. آوارساختمان روی ما ریخته بود، اما سالم ماندیم. سه فرزندم یکجا بودند، اما قرعه شهادت به نام محمدمهدی و زهرا شد. 

چند نفر در آن انفجار تروریست‌های صهیونیست به شهادت رسیدند؟
حادثه دلخراشی را که اسرائیل به وجود آورد در زمانی بود که جمعیت زیادی در مجتمع تفریحی دوکوهه بودند. از این جمعیت ۳۰ نفر به شهادت رسیدند و تعدادی مجروح شدند. افرادی که در ساختمان دوکوهه بودند؛ به دلیل ناامنی و وضعیت جنگی به این مجتمع آمده بودند. یک دفعه نزدیک ما موشک زدند و صدا‌های عجیب می‌آمد. ساختمان لرزید و فرو ریخت. بعد از انتقال ما از آنجا کل ساختمان پنج طبقه ریخت و اطرافش ویران شد، وقتی ما را به بیمارستان بردند خیلی مجروح آورده بودند. 

به نظر شما دو فرزند شهیدتان چه خصوصیات اخلاقی داشتند که شهادت نصیب‌شان شد؟
من چهار فرزند داشتم؛ این دو فرزند شهیدم خیلی خوب و سر به راه بودند. زندگی‌شان طوری دیگر بود. همیشه برای خدا کار می‌کردند. زندگی‌شان زمینی نبود. زمین برای آنها سنگین بود. واقعاً شهادت لیاقت‌شان بود. خیلی شهادت را دوست داشتند. به هرکسی که شهید می‌شد؛ غبطه می‌خوردند. روزی که سرداران ما را زدند، همه ناراحت شدیم. ولی دو فرزند شهیدم گفتند؛ خوشا به سعادت‌شان. وقتی شهدا را می‌آوردند؛ اشک می‌ریختم و بچه‌هایم هم غبطه می‌خوردند. همیشه می‌گفتند، روزی شهید می‌شویم. پسرم گفته بود به قول سردار سلیمانی باید شهیدوار زندگی کنید تا شهادت نصیب‌تان شود. گفتم هنوز آنگونه نشدیم که شهیدانه زندگی کنیم. چنین چیزی درباره ما فکر نکنم بشود. پسرم گفت: خدا را چه دیدی؟ شاید یک روزی ما هم به شهادت رسیدیم. هر دو خیلی اخلاق خوبی داشتند. با ایمان بودند و برای دیگران کار می‌کردند برای خودشان هیچ چیزی نمی‌خواستند. 
 دخترم حافظ کل قرآن و مربی قرآن در آستان قدس‌رضوی بود. در کلاس‌های جهادی که برای زندانیان می‌گذاشتند شرکت می‌کرد و به دختران قرآن آموزش می‌داد. به فکر مستضعفین بود. به او می‌گفتند آنقدر زحمت می‌کشی باید پول بگیری. می‌گفت باشد برای رضای خدا. فقط دغدغه آخرت داشت. دغدغه این دنیا را نداشت. به فکر این دنیا نبود و واقعاً شهادت را دوست داشت. 
 به قدری این دو فرزندم خوب بودند که واقعاً می‌گویم لیاقت شهادت را داشتند. به من وابسته بودند. همیشه حرف‌شان این بود ما طاقت از دست دادن پدرومادر را نداریم. برای همین اول اینها رفتند. 
عزاداری بچه‌ها مصادف با محرم و صفر شده بود. بعد از شهادت دخترم خوابش را دیدم. گفتم آن دنیا جایت چطور است؟ کنارم نشسته بود. گفت: جایم خیلی خوب است؛ مثل اینکه به سفری رفته باشد. گفتم تو که نمی‌توانستی از ما جدا شوی، وابسته ما بودی الان چند روزی است از ما دوری! گفت:هیچ مشکلی ندارم. در خواب می‌دیدم امام رضا (ع) به یک عده هدیه می‌دهد. از امام رضا خواستم که به زهرای ما هم هدیه بدهد. 

شما اهل مشهد هستید، شهدا با امام‌رضا (ع) چقدر مأنوس بودند؟
ما هر سال در ماه محرم تا حرم امام رضا (ع) پیاده‌روی می‌کردیم. دخترم مثل کبوترحرم بود. کلاس قرآنش در حرم امام رضا (ع) بود. خیلی بچه‌های خوبی بودند. مرگ حق است، اما حیف بود به مرگ طبیعی از دنیا بروند. خدارا شکر می‌کنم به شهادت رسیدند. برای خودمان یک ذره سخت است، اما تقدیر ما این بود. از خدا صبر خواستم. علمایی که به منزل ما تشریف آوردند فرمودند؛ جایگاه این بچه‌ها بهشت است. خوشا به سعادت‌شان. بعد از شهادت بچه‌ها، مردم به ما خیلی احترام می‌کردند. من در آن شرایط حواسم به حضرت زینب (س) می‌رفت و می‌گفتم شما چه کشیدید؟ ما جز احترام از مردم ندیدیم. ما که ارزشی نداریم اینقدر احترام کردند. ولی حضرت زینب (س) و اهل بیت اسارت کشیدند. از خانم زینب کبری (س) صبر خواستم و واقعاً صبردادند. 
دشمن صهیونیستی و امریکا فکر می‌کنند با این جنایت‌ها در اهداف‌شان موفق می‌شوند، هرچه از ما شهید شوند؛ قائدتاً عقب‌نشینی نمی‌کنیم. وفاداری‌مان نسبت به انقلاب و رهبر محکم‌تر می‌شود. دشمن فعلاً در لجن افتاده و دست و پا می‌زند. 
با تقدیم فرزندان شهیدم به اسلام، دینم را به رهبر، مملکت، قرآن و مردم ادا کردم. هرگز از آرمان‌های امام خمینی و انقلاب اسلامی کناره‌گیری نمی‌کنیم. خیلی هم سرافراز و خوشحالم که فرزندانم با پاکی به شهادت رسیدند. نفرت‌مان به امریکایی‌ها نه تنها کم نشد بلکه بیشتر شد. از امام‌زمان (عج) می‌خواهم مملکت ما را نگه‌دارد. برای رهبرمان حضرت سیدعلی خامنه‌ای (حفظه الله) دعا می‌کنم که امام‌زمان از رهبر ما محافظت کند. ما مدیون خون شهدا هستیم. از اول پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون شهدای زیادی دادیم تا به راحتی زندگی کنیم. دو فرزندم قابلی ندارند این هدیه کوچک را خدا قبول کنند. 

پسرتان طلبه بودند؟
هر دو پسرم طلبه بودند. پسر شهیدم محمدمهدی وقتی کلاس سوم راهنمایی را تمام کرد وارد حوزه علمیه شد. مشغول کار‌های مذهبی و فرهنگی بود. بیشتر اوقات‌شان را با افرادی که از مذهب و دین کناره‌گیری کردند و زیاد مذهبی نبودند سپری می‌کردند. با آنها صحبت می‌کردند و می‌گفتند به پدر و مادر خدمت کنید. نماز بخوانید، مسجد بروید و... مشغول ارشاد این‌طور افراد بودند. 

در مورد شهادت حرفی می‌زدند؟
وقتی کانال شهدا را نگاه می‌کردیم پسرم فقط اشک می‌ریخت. می‌گفتم اینقدر گریه نکن. این شهدا بهترین جا هستند. می‌گفت دلم برای شهدا و خانواده‌های‌شان می‌سوزد. 
پسرم و دخترم خیلی به شهدا غبطه می‌خوردند. وقتی دشمنان ایران، فتنه زن، زندگی، آزادی را به وجود آورده بودند، پسرانم شب‌ها به گشت بسیج می‌رفتند. یک شب از گشت برگشته بودند؛ گفتم نروید. اتفاقی برای‌تان می‌افتد. گفتند اگر جنگ بود برای دفاع از وطن می‌رفتیم. الان هم جنگ با نفوذی‌های داخلی است. پسرانم غسل شهادت می‌کردند و به خیابان می‌رفتند. با فتنه‌گران مبارزه می‌کردند و صبح برمی‌گشتند. پسر بزرگم بعد از اتمام فتنه گفت: مادر ترسیدی؟ نترس. بادمجان بم آفت ندارد. دیدی ما شهید نشدیم. لیاقت نداریم. رفتاری که پسر و دخترم در زندگی با مردم داشتند و ارتباطی که با خدا داشتند وسیله تقرب‌شان به خدا شد. دخترم یکسره قرآن دستش بود. اگر گوشه‌ای می‌نشست همیشه مشغول قرآن بود. طوری زندگی کردند که لایق شهادت شدند. حیف بود با تصادف یا مرگ طبیعی می‌مردند. برای من خیلی سخت است. خیلی جوان بودند؛ هنوز زود بود. واقعاً این دو فرزندم را به جگرم بسته بودند. خیلی صبور، آرام و مظلوم بودند. فکر می‌کنم تقدیرشان این بود. 

شما هم فعالیت قرآنی دارید؟
چند سال فعالیت قرانی داشتم. همسرم استاد حوزه هستند. خانواده مذهبی هستیم. مجتمعی داریم که بیشتر عزاداری‌های اهل‌بیت در آنجاست. بچه‌ها در مراسم عزاداری امام حسین (ع) بزرگ شدند. 

در بستگان‌تان سابقه شهادت و جهاد وجود داشت؟
پسرخاله‌ام، شوهرخاله‌ام و عمویم شهید هستند. حاج آقا زمان جنگ در جبهه بود. طینت بچه‌ها پاک بود که دو پسرم طلبه شدند و دخترم حافظ و مربی قرآن در آستان قدس رضوی بود. دختر دیگرم مشغول درس حوزوی بود، ولی الان دچار جانبازی شدند و نمی‌توانند ادامه بدهند. 

با توجه به اینکه دو فرزند‌تان در مقابله با رژیم جعلی اسرائیل به شهادت رسیدند در مورد ایستادگی و در مقابله با دشمن بفرمایید؟
در جنگ ۱۲ روزه دیدیم؛ تعداد زیادی از افرادی که شهید شدند؛ مردم عادی بودند. امریکا و اسرائیلی‌ها می‌گویند ما با هیچ‌کسی جز نظامی‌ها کار نداریم. اولاً که نظامی‌ها چه‌کار با شما دارند. اگر نظامی با دشمن درگیرشد تو درگیر شو. ولی نظامی که نشسته زندگی‌اش را می‌کند یا در محل کارش کار می‌کند، چرا به آنها حمله می‌کنید. مگر ما نظامی بودیم که دو فرزندم شهید شدند. مردم فریب حرف‌های دشمن را نخورند. همه مردمان عادی که در خانه‌های‌شان به شهادت رسیدند آیا نظامی بودند؟ همه خانواده‌هایی که جانباز شدند داشتند زندگی خودشان را می‌کردند. احمقانه است اگر کسی فریب حرف دروغین امریکا و اسرائیل را بخورد. دشمن صد‌درصد دروغ می‌گوید. من دو فرزندم را در راه اسلام هدیه دادم. پایبند به قرآن و دین هستیم. دشمن می‌خواهد دین و قرآن و مذهب را از بین ببرد. بی‌حجابی و بی‌عفتی در جامعه به وجود آورد. باید دین‌مان را نگه‌داریم. حجاب‌مان را کامل نگه داریم. فریب دشمن را نخوریم. دخترم در اتاق نشسته بود که دشمن حمله کرد. می‌توانست بی‌حجاب بدود و از ساختمان پایین بیاید. ولی دخترم اینطور بزرگ نشده بود. رفته بود چادرش را بردارد که به شهادت رسید. 
از همه مردم درخواست می‌کنم حجاب‌شان را رعایت کنند. خون شهدا را پایمال نکنند. از شروع پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون جوانان زیادی به شهادت رسیدند که مردم راحت و با امنیت کامل دین و حجاب‌شان را داشته باشند. خانم‌ها حجاب‌شان را رعایت کنند. مردم دین‌شان را حفظ کنند. نمازشان را بخوانند. 

در آن لحظات حمله موشکی اسرائیل چطور نجات پیدا کردید؟
 امدادگران خیلی با سرعت کمک کردند و از زیر ساختمان همه را بیرون آوردند. من و همسرم را بیرون کشیدند. وقتی دشمن موشک زد. گفتم ما هم رفتیم. در اندک زمانی چشمانم باز شد و فهمیدم زنده هستم. در ساعت ۱۵ و ۳۰ عصر موج انفجار ما را به حیاط پرت کرد. با اینکه روز بود، اما همه جا تاریک شد. وقتی از ساختمان من را بیرون آوردند؛ پنج، شش قدم که رفتم گفتم سه تا بچه‌ام بالا هستند. ۱۰ قدم رفتم انگارخدا دلم را آگاه کرد. گفتم یکی از فرزندان زنده است ولی دو تا شهید شدند. می‌گفتم مهدی و زهرا از دستم رفتند. حتی به من گفتند در بیمارستان هستند، اما دلم گواهی می‌داد به شهادت رسیدند. 
خیلی سخت بود. سعی می‌کنم خودم را آرام کنم. از خدا خواستم به قلبم نگاه کند. خوشا به حال‌شان که شهید شدند. دیدارمان به قیامت شد. تحملش سنگین است ولی، چون برای رهبرم، دینم و کشورم فرزندانم را هدیه کردم ناراحت نیستم. برای رهبرم دعا می‌کنم. از مردم می‌خواهم از دین، کشور، رهبر، نماز و حجاب دست نکشند. اگر دست بکشید شیطان‌هایی که دور ما هستند راه برای‌شان باز می‌شود. همیشه از خدا می‌خواهم راه راست را به ما نشان بدهد. خدا را شکرعاقبت دو فرزندم بخیر شد. فرزندانم لیاقت شهادت را داشتند.

برچسب ها: تروریسم ، اسرائیل ، ایران
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار