گفت‌وگوی «جوان» با مادر سرباز شهید یاسین طالشی از شهدای حمله تروریستی اسرائیل و امریکا به ایران
دخترم اسرا از دوری برادرش خیلی بی‌قراری می‌کند. دخترم هر شب بی‌قرار برادرش می‌شود. نوازشش می‌کنم و خاطرات یاسین را برایش می‌گویم تا آرام شود. یک ماه قبل از اینکه یاسین به دوره آموزشی سربازی برود دخترم گریه‌هایش را شروع کرده بود. خیلی وابسته به برادرش بود
گفت‌و‌گوی «جوان» با خانواده شهید سرباز علیرضا وفایی که در حملات اخیر رژیم‌صهیونیستی به شهادت رسید
علیرضا علاقه داشت که به زبان عربی مداحی کند و برای همین تلاش می‌کردیم برایش شعر‌های عربی تهیه کنیم و از منابع مختلف، حتی از کسانی که در عراق و قم بودند، کمک می‌گرفتیم تا او بتواند لحن مناسب را تمرین کند و به خوبی بخواند
گفت‌و‌گوی «جوان» با پدرومادر پاسدار شهید علیرضا سبزی‌پور از شهدای پادگان امام علی(ع) در مقابله با تجاوز رژیم صهیونیستی 
روز ۳۰‌خرداد و چند ساعت قبل از شهادت علیرضا، برایش به خواستگاری رفته بودیم. خانه دختر خانم در نورآباد بود و از مرکز خرم‌آباد تا آنجا ۸۰ الی ۹۰ کیلومتری فاصله است. آن روز وقتی به خواستگاری رفتیم، تازه رسیده بودیم که به پسرم اطلاع دادند مأموریتی در پیش دارد. علیرضا تا موضوع مأموریت را شنید، گفت باید همین الان به خرم‌آباد برگردیم
گفت‌وگوی «جوان» با همسر و پسر سردار شهید مهدی‌بصائری از شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی و امریکا به ایران‌
بابا به معنای واقعی کلمه «ولایتمدار» بود. ما که بچه بودیم وقتی به بیت رهبری مشرف می‌شدیم چندین ساعت جلوی در‌های بیت معطل می‌شدیم تا بتوانیم در صف‌های مردمی قرار بگیریم. ما هیچ وقت به عنوان مسئولان در صف جلو قرار نمی‌گرفتیم. برای همین به خاطر این معطلی به پدرمان غر می‌زدیم. ولی وقتی عشق و شوق و اشتیاق پدر را به رهبر عزیزمان می‌دیدم، ما هم ترغیب می‌شدیم این معطلی‌ها را در صف ایستادن به جان بخریم
گفت‌وگوی «جوان» با پدر شهید استواریکم حمید آزکات از شهدای فراجا که درحملات هوایی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
آثار جراحات روی چهره حمید پیدا بود. گوشش شکسته بود، صورتش بر اثر اصابت ساچمه‌های پهپاد سوراخ و زخمی شده بود. با این حال، با وجود تورم صورتش، مطمئن شدیم خودش است. مادرش هم وقتی چهره‌اش را دید، آرام شد و پذیرفت فرزندمان شهید شده است؛ بعد‌ها هم می‌گفت: «من تا آن لحظه آرام نبودم، فقط وقتی چهره‌اش را دیدم، آرام گرفتم.»
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر پاسدار شهید محسن قمی از شهدای تجاوز امریکا و رژیم صهیونیستی
روز شهادت، همسرم دو امتحان در دانشگاه داشت. صبح امتحان اول را داد و بعد از ناهار، به دانشگاه رفت تا امتحان دوم را هم بدهد. خانه ما نزدیک محل کارش است. بعد از امتحان مستقیماً به سپاه برگشته بود. تنها چند دقیقه از حضورش نگذشته بود که صدای انفجار مهیبی بلند شد. مردم سراسیمه بیرون آمدند. کمی بعد خبر آوردند، محسن را به بیمارستان برده‌اند... همانجا به شهادت رسیده بود
گفت‌وگوی «جوان» با پدر شهید علی تیزکار از شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی به میدان قدس تجریش
پسرم وقتی مظلومیت مردم غزه را از تلویزیون می‌دید اشک می‌ریخت. از ظلم و ستم رژیم تروریستی اسرائیل به مردم بی‌دفاع غزه عصبانی می‌شد. می‌گفت چرا صهیونیست‌ها اینقدر بی‌وجدان هستند که به اطفال و زنان رحم نمی‌کنند. می‌گفتم پسرم جنگ است. می‌گفت بابا آخر چرا بچه‌ها را می‌کشند؟
روایت یک روز حضور در کنار شهدای حماسه اقتدار در بهشت زهرا (س)
مردم برای زیارت مزاری که بر سنگش نوشته شده شهید امیرعلی حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از هم پیشی می‌گیرند. عطر گلاب و بوی خوش گل‌هایی که گرداگرد مزار را پوشانده‌اند، فضای اطراف را پر کرده است. کمی آن‌سوتر، مزار همرزم شهیدش سردار سرلشکر پاسدار محمود باقری، فرمانده موشکی نیروی هوافضای سپاه است که کنار هم آرام گرفته‌اند؛ مردانی که رفاقت‌شان تا آخرین لحظه و تا پای شهادت پایدار ماند
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهید مهدی کمالی از شهدای تجاوز نظامی امریکا و رژیم صهیونیستی به ایران
برادرم نیمه‌شعبان سال ۷۴ متولد شده بود. به همین خاطر نامش را مهدی گذاشتند. بعد‌ها که به سن ازدواج رسید، من یکی از دوستانم را به ایشان معرفی کردم و بعد از صحبت‌های اولیه قرار خواستگاری گذاشته شد. شبی که به خواستگاری رفتیم، شب سالروز ازدواج امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) بود و امسال هم ایام ولادت امام رضا (ع) ازدواج کرد
گفت‌وگوی «جوان» با همسر پاسدار شهید حسن مهدی‌پور از شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی و امریکا به ایران
بعد از خواستگاری حسن آقا، دو دل بودم و می‌خواستم به ایشان جواب منفی بدهم تا اینکه یک روز به یکی از دوستانم که از من بزرگ‌تر بود، ماجرای خواستگاری‌ام را تعریف کردم. دوستم گفت عکسی از او داری؟ من هم عکسی از حسن آقا داشتم که به دوستم نشان دادم. دوستم با دیدن عکس به من گفت: «این خیلی شبیه شهداست! انگار شهید زنده است.»
۴