سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: اینجا چقدر تاریک و چقدر تنهایی ترسناک است. فکر میکنم چیزی پشت پنجره نشسته است و به من نگاه میکند. گاهی بلند بلند میخندد و سوت میزند و گاهی فقط خیره میشود. چشمهای او قرمز هستند و دندانهای سیاهی دارد. نمیدانم از من و وسایلم چه میخواهد. شاید آمده است من و عروسکهایم را ببرد.
این موجود عجیب همان چیزی است که مامان گفته بود میآید و من را به خاطر اشتباهاتم میخورد، اما من بیتقصیر هستم و فقط دلم کمی سر و صدا و جایی برای دویدن میخواهد. اصلاً تقصیر من نیست که بابا عینک خود را روی زمین میگذارد و من آن را اشتباهی میشکنم. این موجود همان تنبیهکننده بچههای بد است که آمده تا من را به غار خود ببرد و دست و پایم را قطع کند. فقط میخواهم زیر پتو بروم و از ترس گریه کنم، اما این زیر اصلاً هوایی وجود ندارد. من دارم از ترس خفه میشوم.
کودک را با ترس از موجودات خیالی تربیت نکنیم
امان از آن روزی که بخواهیم کودک خود را با ترس از موجودات خیالی تربیت کنیم. ما به خیال خود او را از کار اشتباه منع کردهایم و او کمکم متوجه خواهد شد که اشتباه چیست، درست چیست، اما یک نفر پیدا نمیشود به ما هشدار بدهد هیچ کودکی با ترس راه درست و غلط را یاد نمیگیرد. کودک با تنها ماندن در اتاق تاریک و غرق شدن در افکار ترسناک هیچ وقت رشد نمیکند.
این دنیای وحشی و بیرحم که ما برای او به وجود میآوریم، هیچوقت زمینهساز بزرگمنشی و تربیت او نخواهد بود. شاید ما فکر کنیم چهار تا موجود خیالی هیچ ضرری ندارند و برعکس ابزار خوبی برای جبران تنبلی ما در تربیت هستند، اما در حقیقت آن چهار تا موجود خیالی به موجودات واقعی دنیای تنگ و تاریک کودک تبدیل میشوند و او را ذرهذره از بین میبرند. کودک به ظاهر از نظر جسمی بزرگ میشود، اما روح کوچک و آسیبپذیری خواهد داشت. چشمهای ضعیف ما توانایی دیدن درد و رنج کودک را ندارد و متوجه نیستیم چه بلایی سر او آوردهایم.
ترساندن کودک وسیلهای برای جبران تنبلیهای ما شده است. ما حوصله نداریم با کودک حرف بزنیم، حوصله نداریم قصهدرمانی داشته باشیم، حوصله نداریم در بازیهای کودکانه او شرکت و اینگونه او را تربیت کنیم. ما فقط دلمان کوتاهترین راه را میخواهد تا به سرعت نتیجه بگیریم. ترساندن بسیار سریع نتیجه میدهد و دل ما را خوش میکند که کودک خود را تربیت کردهایم و به او درس خوب و بد دادهایم. اما نتیجه واقعی آن بسیار ماندگار و مخرب است. کودک از درون میمیرد و زنده میشود.
توهمهایی که برای کودک واقعیت میشود
یک کودک چهار یا پنج ساله نمیداند هیولای ششسر فقط یک افسانه است. او در این توهم غرق میشود. این توهم به واقعیت زندگی او تبدیل میشود و حتی از سایه خود نیز میترسد. کودک ساعتها در دنیای خود در برابر این هیولا زانو میزند و التماس هیولا را میکند تا از خطای او بگذرد. کودک از ترس به نفس نفس افتاده است، زمین خورده است، خون گریه میکند و روح او میمیرد. به همین دلیل است که ترساندن، تربیت مرگبار است. ترسهای کودک برای او واقعی و جدی هستند و اگر ما باعث ایجاد آنها شدهایم، پس به سرعت باید به فکر راهی برای از بین بردن آن هیولاها باشیم.
کودک پدر و مادر خود را قهرمان میداند. او از آنها انتظار هیولا آفرینی ندارد بلکه فکر میکند مامان و بابا ابرقهرمان همیشگی زندگی او هستند. پس چرا ما آنقدر بیرحمانه این تصویر زیبای ذهن او را خراب میکنیم؟ ما باید برای او پل بسازیم تا خود را از ترسها نجات دهد، ولی همه پلهای نجاتدهنده او را خراب میکنیم و به دور کودک و ترسهایش یک دیوار میسازیم. ما کودک را تنها میگذاریم. به راستی عجب موجودات ترسناکی شدهایم.
ما که باید پناه او باشیم بدتر فراریاش میدهیم و برای او تصویری از عدم اعتماد میسازیم. خداوند پدر و مادر را فرشتههای زندگی کودک خلق کرده است، پس برای او همین قدر معصوم و نجاتدهنده باشیم. کودکی که چشم به این جهان میگشاید، اول پدر و مادر را میبیند و بعد با خدا آشنا میشود. ما حق نداریم با تربیت بد و تنبلی این باور زیبا را خراب کنیم.
کودک را به خاطر شیطنت جهنمی نکنیم
جالب است خیلی وقتها کار از این حرفها هم فراتر میرود و از اسم خدا برای ترساندن کودک و تربیت او استفاده میکنیم. ما در ذهن او یک تصویر مجازاتگر از خداوند میسازیم که به محض کوچکترین خطا از طرف کودک به فکر مجازات او میافتند. بهشت و جهنم را چنان پیچیده تعریف میکنیم که نگو و نپرس و سریع بدها و خوبها راه میاندازیم و کودک را به خاطر شیطنتهای کودکانهاش جهنمی میکنیم و غافل هستیم چه جهنمی در وجود کودک به پا کردهایم.
ما عجب آدمهای به ظاهر بزرگ و به حقیقت کوچکمنشی هستیم. خداوند را وسیله تربیت کردن خود قرار دادهایم. خداوند هیچ وقت به خاطر شیطنتهای کودکانه و شلوغکاریها کودک را مجازات نخواهد کرد، بلکه خود خداوند وجود او را پر از هیجان، نیرو و تحرک آفریده است. خداوند بسیار مهربانتر از این حرفهاست که حتی در ذهن ما بگنجد، اما باطن پاک و معصوم کودک توانایی فهم آن را بیشتر از ما دارد. ما حق نداریم به جای آشنا کردن کودک با خداوندی بسیار مهربان و بخشنده او را از خداوند بترسانیم. خالق هستی زیباترین دوست ما آدمهاست. بهتر است به جای ترساندن کمی از زیبایی و مهربانیهای او را به کودک نشان دهیم.
جالب است هر روز ابزار تربیتی و ترساندن ما بهروزتر میشود. وقتی کودک به سن مدرسه میرسد سعی میکنیم موقع تأدیب کودک از اسم مدرسه استفاده کنیم. «اگر غذا نخوری، اگر اتاق را تمیز نکنی، اگر حرف بد بزنی به معلمت خواهم گفت تا تو را به سیاهچاله مدرسه ببرد.» اصلاً نمیدانیم این چه حرفهایی است که ما میگوییم. آن وقت انتظار داریم بچه از مدرسه رفتن و درس خواندن لذت ببرد. انتظار داریم هیچ وقت از ترس فردا و خانم معلم شبادراری نگیرد.
ما واقعاً والدین جالبی هستیم. از طرفی بچه را میترسانیم و از طرفی به دنبال مشاور خوب هستیم تا مشکل افسردگی او را برطرف کنیم. جالب است. گاهی بزرگترین کمدی قرن هستیم. کارهای ما خنده تلخ دارند. اگر فقط کمی از آن نیروی خیالپردازی را برای قصهدرمانی صرف کنیم، نتیجهای دو برابر بهتر به دست خواهیم آورد.
ترس شنیدنی است نه دیدنی!
مامان و باباهای عزیز! ترس بچهها بیشتر از دیده شدن به شنیده شدن نیاز دارد! وقتی پسربچه یا دختربچه ما از ترسهای خود حرف میزند، بهتر است یک گوش ما در و دیگری دروازه نباشد. اگر آنها را الان که به ما نیاز دارند نشنویم، پس هرگز دیگر صدای آنها را نخواهیم شنید. ما انتظار داریم فرزندانمان زمان پیری و سالمندی به داد ما برسند، اما شده تا حالا فکر کنیم چقدر زمان ترس به آنها کمک کردهایم و چند درصد از این ترسها تقصیر خود ما بوده است؟ کودکی که از ترسهای خود حرف میزند، به یک آغوش گرم و دستانی آرامکننده نیاز دارد. به تکیهگاهی مانند کوه نیاز دارد تا از ترسهای خود به آن پناه ببرد و اصلاً دلش نمیخواهد جملههایی مانند «مرد که گریه نمیکند... دخترخانم بزرگی شدهای... ترس مال نینی کوچولوها است» را بشنود.