روشنفکر ایرانی از همان آغاز مرده به دنیا میآید، و لاجرم مرده زیست میکند. مفهوم این ادعا با یک مثال عینی بهتر درک میشود. گاهی یک هنرمند یا شخصیتی داریم (مرحوم تقوایی را در این مقطع در ذهن دارم) که روشنفکر ایرانی او را اهمیت میدهد، دوست دارد، پای او میایستد، به دیگران بهخاطر کمتوجهی به آن هنرمند، حملهور میشود، گویی همه چیزش همان هنرمند و شخصیت است (اصولاً روشنفکر ایرانی شخصیتپرست است)، اما در نهایت وقتی آن هنرمند یا شخصیت از دنیا میرود، روشنفکر ایرانی در مراسم تشییع و ختم او شرکت نمیکند! شاید کسی در دفاع از این عمل آنان مدعی شود که روشنفکر ممکن است به مرگ چونان گذر به حیات تازهتر نگاه نکند و آن را نابودی ابدی بشر بداند و لذا با این فرض، کسی که میمیرد، ذکر و فکرش دیگر چه اهمیتی دارد؟! اگر چنین باشد، این قابلتطبیق و تقلیل به زمان حیات هر انسانی هم هست، که چیز فاجعهباری است.
در تازهترین رخداد، ناصر تقوایی، هنرمند مؤلف و خاص در ۸۴ سالگی از دنیا رفت. او خالق سینماییها، مستندها و نوشتههای ادبی با ارزشی است که فقط «ناخدا خورشید» او در نظرسنجیها بارها در صدر بهترین سینمایی تاریخ ایران نشسته است. عاشق ایران بود و البته از ضوابط وزارت ارشاد هم ناراضی بود و دوست نداشت که کارش نظارت یا، چون وچرا شود. عموم دوستداران او نیز با همین محور تأسف میخوردند که فرصتی نشد تا آثار ماندگار بیشتری بسازد و به ناظران و ضابطان حملهور میشدند. اما همینها به مراسم ختم او نرفتند! حاضران از غیبت چشمگیر مردم و کارگردانان و بازیگران سینما و حتی کسانی که پیش او شاگردی کردند و از او آموختند، نوشتند و تأسف خوردند. مراسم مرحوم تقوایی بدون شعائر دینی معروف و با نواختن سنج و دهل و کفزدن، پوشیدن لباس سفید با پاپیون (نماد صلیب)، و تشییع درون تابوت (شبیه مسیحیان) برگزار شد و فرصت خوبی بود تا روشنفکر ایرانی با حضور گسترده در این مراسم، نشان دهد که با این مراسمات موافق و همسو است، اما تنبلی، محافظهکاری، ترسوبودن، نانخوری به نرخ روز (اینجا فکر نانی که در آینده میتوان خورد)، حسادت، روح مرده و نداشتن تعصب و تحرک مانع آن میشود که حضور پرشور داشته باشند. عجیب آنکه اغلب با تفکر و کلیدواژههای جامعهشناسانه سخن میگویند، اما در هیچیک از اجتماعات مردمی- چه مذهبی، چه ملی، چه خودجوشها- شرکت نمیکنند. حتی در انتخاباتها هم حضور ندارند، یا کم دیده میشوند. ممکن است بگوییم سازوکار انتخابات را قبول ندارند، اما حتی وقتی از آن اجتماعاتی که دوست دارند و آرزویش را میکنند هم رخ میدهد، کف خیابان اثری از آنان نیست!
در حوزه فلسفه، نقدی به روشنفکران ایرانی وارد میشود که «به آثار یکدیگر بیاعتنا هستند» و درباره دلایل آن از حسادت گرفته تا محافظهکاری تا خودکمبینی فرهنگی، و غربزدگی (یا با تعبیری که نخواهد نامی از جلال در آن باشد «آشنایی با بیگانگانی که ما را ذلیل تواناییهای خود کردهاند»)، نام برده میشود، یعنی روشنفکر ایرانی نه اینکه فطرتاً بیاعتنا به آثار همترازان خود باشد، بلکه در فرایندهای اجتماعی و البته سیاسی چنین آموخته است که فقط به آثار بیگانه کرنش و تواضع کند نه به آثار دیگر روشنفکران ایرانی. چنین است که در صفحات بسیاری از روزنامهها عکس مرحوم تقوایی «تمامصفحه» کار میشود، اما همان روزنامهنگار اگرچه اکنون و در زمان مرگ به یاد او افتاده حاضر به حضور در مراسم تشییع او نیست.
تحلیل پیامی که آقای خاتمی برای درگذشت تقوایی داده است، نیز بیفایده نیست. ایشان مینویسد: «پرسیدنی است که چرا این سرمایهها [آثار انتشاریافته ادبی و سینمایی تقوایی]چه در رژیم گذشته، چه در سامان و نظام تازه، از دسترس جامعه دور مانده است و حال این محرومیت تا چه حد به خاطر سامان و سازمان مدیریت و سیاست و فرهنگ جامعه بوده است؟ و تا چه اندازه حاصل سختگیری و مشکلپسندی خود استاد تقوایی؟». خب آقای خاتمی حساب کتاب کرده است که اگر در پیامش بخواهد منتشرنشدن برخی آثار تقوایی را نقد کند، پای خودش هم در میان است، بنابراین بازی با واژهها را برگزیده و به جای وزارت ارشاد که ۱۰ سال در سه دولت پیاپی وزیر آن بوده و هشت سال ریاستجمهوری که نهاد بالادست وزارت ارشاد است و مسئولیتهای فرهنگی دیگر، از واژه «سامان تازه» بهره برده است. نتیجه اینکه آن شجاعت و صداقت روشنفکران ما ساری و جاری است و به هرکس که از نزدیک آنان رد شود، سرایت میکند!
روشنفکر ایرانی از کف خیابان، از مردم، از تبادل اندیشه و اهمیتدادن به آثار همترازان ایرانی خود، از حضور در مراکز علمی و نظامی و آشنایی با واقعیات این مراکز، از رفتن به کنج شهر و روستا دور است و خودش را محروم کرده است. منزوی است و گوشهنشین. در اتاقی تنها زیست میکند. فکرش در حصار آن اتاق است، اما برای هر چیزی خارج از اتاق ایده دارد! مراسم کارگردانی که سزاوار بود هرکس در سینما نقشی دارد، زیر تابوت او را میگرفت، نشانی از این مردهبودن روشنفکر ایرانی است.
سردبیر