جوان آنلاین: در هفتم آذرماه، از صد و سومین سالروز مرگ دومین سرکرده بهائیت، یعنی میرزا عباس نوری (افندی) معروف به «عبدالبهاء» عبور کردیم. او در طول حیاتش، تلاش زیادی برای حفظ و تثبیت جریان بهائیت به کار بست و در این راه کاملاً به انگلستان متوسل شد و سرانجام به پاس خدمات شایان برای تحقق اهداف استعمار پیر، مفتخر به لقب «سِر» شد. وی در دوران ریاستش بر فرقه یاد شده، سعی کرد با استفاده از شعارهای محافل روشنفکری غربی همچون صلح بشر و وحدت عالم انسانی، بهائیت را به عنوان یک جریان با دستمایههای فکری غربی معرفی کند تا از این طریق جامهای نو بر جسم بهائیت کند. در مقال پی آمده، برای روشنشدن کارکرد وی، به گوشهای از اقدامات و خلقیاتش پرداختهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
دورویی «عبدالبهاء» در فلسطین
رهبران بهایی تقیه را حرام میدانستند. [۱]، اما با وجود این ادعا، عقاید خود را کتمان میکردند و در سرزمین فلسطین، خود را مسلمان سنی حنفی نشان میدادند و در نمازهای مسلمانان حضور مییافتند! عبدالبهاء از بهائیان میخواست تا در مراسم محرم و به ویژه تاسوعا و عاشورا شرکت کنند و خودش نیز در مراسم تعزیه ماه محرم حضور مییافت و به روضهخوان و مرثیهسرا خلعت میداد! در ماه رمضان روضه میگرفت و حتی زائران بهایی در حیفا را دعوت به حضور در مراسم اعیاد اسلامی میکرد. [۲]اشراق خاوری (مبلغ معروف بهائیت) به این مسئله اذعان میکند: «دانست که حضرت غصن اعظم، یعنی عبدالبهاء برای امامت صلوه حاضر شده و عدهای از اصحاب به آن حضرت اقتدا میکنند.» [۳]صبحی مهتدی از مبلغان برگشته از بهائیت نیز در اینخصوص مینویسد: «ما دانستیم از روزی که بها و کسانش را به عکا کوچاندند، به ظاهر روش و آیین مسلمانی را به عکا کوچاندند، به ظاهر روش و آیین مسلمانی را مانند نماز و روزه نگه میدارند و خود را به مردم مسلمان میشناسانند و پیرو روش حنفی مینمایند و هر آدینه عبدالبهاء به مسجد میرود و پشتسر پیشوای مسلمانان، مانند دیگران نماز میخواند....» [۴]صبحی روایتی را در مورد توصیه عبدالبهاء به شوقی نوه دختری و جانشینش، در مورد کتمان عقایدش نزد ادوارد براون و دیگران نقل میکند: «من با شوقی دوست بودم و در بیشتر گردشها با هم بودیم تا آنکه چند ماه پیش از مرگ عبدالبهاء به لندن رفت و همان روزها با یکدیگر نامهنویسی داشتیم و پیوسته دستور عبدالبهاء در چگونگی آمیزش و گفتوگوی با مردم، با نوشته دست من به او میرسید. خوب به یاد دارم در نامهای که با خط من عبدالبهاء برایش نوشت، سخن از پروفسور ادوارد براون به میان آورد و گفت: گاهی که او را میبیند، سخن از کیش و آیین بهایی به میان نیاورد و هرگاه پرفسور از بهاء بپرسید و بگوید شما او را چه میدانید، در پاسخ بگوید ما بهاء را استاد خویهای پسندیده و پرورشدهنده مردمان میدانیم دیگر هیچ و هم فرمود که در گفتوگوی خود با دیگران، باریکبین باشد و چیزی نگوید که با مزش (ذائقه فکری) آنان جور نیاید....» [۵]
برابری زنان و مردان در نگاه عبدالبهاء
دوره رهبری عباس افندی بر بهائیت را میتوان بعد از شروع سفرهای وی به اروپا و امریکا در شهریور ۱۲۹۰، متمایز از قبل دانست. او تلاش کرد تا با بیان شعارهای محافل روشنفکری غربی، وجه جدیدی برای بهائیت بسازد. سخنان عبدالبهاء درخصوص برابری حقوق زنان و مردان در جمعی که برخی از فعالان حقوق زنان برای ملاقات با عبدالبهاء تشکیل داده بودند، مورد توجه بسیاری از فعالان این حوزه قرار گرفت و موجب ملاقاتهای متعددی با برخی از آنها مانند امیلین پانکهرست و شارلوت دسپارد از بنیانگذاران و رهبران «جنبش حقوق زنان» در انگلستان شد. در این میان یکی از شعارهایی که عبدالبهاء و بهائیت روی آن تأکید داشتند، «نداشتن تفاوت میان زنان و مردان» بود. او میگفت: «مرد و زن هر دو بشرند و بندگان یک خداوند. نزد خدا ذکور و اناث نیست... زیرا هر دو بشرند و در جمیع مراتب مشترک، خدا تفاوتی نگذاشته....» [۶]، اما بهرغم این ادعا، عبدالبهاء با مخاطب قراردادن زنان، جنس زن را بیاستعداد و بیلیاقت و پیشرفت آنان را منوط به عنایت خود میداند و در یکی از مطالب خود مینویسد: «تا بلکه ان شاءالله در اندک زمانی، نساء حکم رجال یابند...ای کنیزان عزیز الهی، نظر به استعداد و لیاقت خود نکنید! بلکه اعتماد بر الطاف و عنایات جمال مبارک داشته باشید، زیرا آن فیض ابدی، گیاه را شجره (درخت) مبارکه کند و سراب را بارد و شراب کند. ذره مفقود را جوهر وجود کند و نمله معدوم را ادیب دبستان علوم فرماید. از خاک گل برویاند و از خاک سیاه ریاحین معطر پر بها انبات نماید. (برویاند)، سنگ را لعل بدخشان کند و صدف دریا را مملو از گوهر تابان نماید....» [۷]عباس افندی در حالی شعار تساوی زن و مرد را مطرح میکند که بارها غیربهاییها را آدم نمیشمارد و در این مورد میگفت: «یک کاکاسیاه احباب (بهایی)، بهتر از یک حوریه اغیار (غیربهایی) است....» در جای دیگری به این مطلب تأکید میکند: «بد بد احباء [بهائیان]، بهتر از خوب خوب اغیار است....» [۸]جالب است که در این زمان، بهائیت از زنان به عنوان ابزار تبلیغاتی بهره میبرند. ماجرا تا آنجا پیش میرود که حتی رهبر دوم آنان، زنان را حافظ و استقراردهنده صلح عمومی میداند: «و، چون نسوان در عالم انسانی نفوذ و تأثیر کلی یابند، از جنگ محققاً جلوگیری کند... نفرت و انزجار آنان نسبت به جنگ، باید برای استقرار و حفظ صلح عمومی مورد استفاده قرار گیرد....» [۹]افندی بعد از سفر به امریکا، چندین مبلغ زن امریکایی همانند سوزان مودی، لیلیان کپس و ژنویو کوی را روانه ایران کرد. موژان مؤمن (نویسنده بهایی)، درباره انگیزه حضور این دست از زنان غربی در ایران مینویسد: «هر چند از حضور زنان غربی در ایران مدتی میگذشت (برای مثال همسران دیپلماتها و مسیونرها و بریتانیایی)، ولی آنها در حلقههای اجتماعی مخصوص خود باقیمانده بودند و با عامه مردم ایران اختلاط نمیکردند برعکس، این زنان امریکایی بهایی با اعضای جامعه بهایی و حلقه گستردهتری معاشرت میکردند. جدا از اهمیت فعالیتهای آموزشی، آنها برای دیگران، بهویژه برای شاگردان مدارس دخترانه بهایی، الگو به شمار میرفتند....» [۱۰]
شیفتگی نسبت به غرب
از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. پس از خلع عبدالحمید از سلطنت، محدودیتهای عبدالبهاء برطرف شد و او در سال ۱۳۲۸. ش، به دعوت بهائیان اروپا و امریکا از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و یک بار دیگر به امریکا رفت. این سفر، نقطه عطفی در ماهیت بهائیت محسوب میشد. پیش از این مرحله، بهائیت بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام بروز کرده بود و حتی رهبران بهایی در برخی مواضع، در بلاد عثمانی خود را شاخهای از متصوفه معرفی میکردند. [۱۱]شرایط تاریخی و فاصلهگرفتن رهبران بهایی از ایران و نداشتن موفقیت در جلب نظر مخاطبان اولیه و نیز مهاجرت شماری از پیروان این تشکیلات به کشورهای غربی و آشنایی رهبران بهایی با اندیشههای جدید در دوره اقامت در بغداد، استانبول و عکا، عملاً سمت و سوی بهائیت را تغییر داد. عبدالبهاء در سفر سه ساله خود آنچه را که بهائیان به عنوان تعالیم دوازدهگانه (ترک تقلید، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیتالعدل، وحدت عالم انسانی، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومی، تساوی حقوق رجال و نساء، تعلیم و تربیت اجباری، صلح عمومی و تحریم جنگ) میشناسند، مدون و معرفی کرد و تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد.
آنچه در سفرهای عبدالبهاء به غرب بیش از هرچیز دیگر خودنمایی میکرد، شیفتگی او به تمدن پر زرق و برق این منطقه بود. وی در سخنرانی خود در کنگره ارتباط شرق و غرب در تالار کتابخانه ملی واشنگتن در ۳ جمادیالثانی ۱۳۳۰ گفت: «امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم. الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی میبینم که در روی آنان نور انسانیت در نهایت جلوه و شهور است... من میگویم که ممکن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام میان امریکا و ایران حاصل شود.». [۱۲]عبدالحسین آیتی معروف به آواره از بهائیان بازگشته از این مسلک، در نقد تبلیغات بهائیان در مورد افزایش تأسی مریدان این جریان در امریکا و اروپا پس از سفرهای افندی در کتاب کشف الحیل مینویسد: «در آن اوقات شایعات بسیار دائر شد که عباس افندی در اروپ و آمریک مورد توجه شده و تبلیغات کرده و باز تصور کردم که اگر تمامش راست نباشد، اقلاً قسمتی از این شایعات مقرون به صحت است تا آنکه از سفر دو سالهاش مراجعت کرد و مرا تلگرافاً احضار کرد. در سنه ۱۳۳۳ در بحبوبه جنگ بینالملل، باز به عکا سفر کردم. مجاهدت و مشاهدات بسیاری که تماماً برخلاف شایعات بین اتباع بود به دست آوردم و تنها چیزی که مانده بود، این بود که بر حد نفوذ او در اروپ و آمریک احاطه نیافته، مرعوب و مخدوع آن قضایا بوده.» [۱۳]
احوالات عبدالبهاء از زبان «آواره»
عبدالحسین آیتی (آواره) با حضور در نزد عبدالبهاء، با حقایق وجودی او آشنا شد و بعد از بازگشت به ایران، تصمیم گرفت از بهائیت جدا شده و به بیان حقایق بپردازد. خود در بیان این مسئله مینویسد: «سه ماه نزد عباس افندی ماندم و کمال تقرب را داشتم و روز و شب از حضورش استفاده کردم و دنیا دنیا مطلب فهمیدم! در هر غیبش عیبی یافتم و در هر نبوتش سفاهتی دیدم و در هر مزاحش اسراری جستم و در هر صحبت سیاسیاش رموزی ادراک کردم و هیچ یک از شرایطی را که یک مصلح مذهبی باید داشته باشد، در او ندیدم! تصور میکردم اگر او حق نیست، ملهم نیست، غیبدان نیست، عالم کامل نیست، ولی اقلاً اخلاقیاتی که در کلمات خود و پدرش اظهار شده را داراست، ولی خدا را گواه میگیرم که اثری از آن اخلاقیات در او ندیدم و همه را در او معکوس دیدم! مصلح باید حب جاه و ریاست نداشته باشد. بدبختانه عبدالبهاء، از همان اول یک آخوند جاهطلب، ظاهرساز و ریاکار بود.» [۱۴]آیتی در بیان مصادیق و نمونهای از رفتار جاهطلبانه عباس افندی مینویسد: «آری این عبدالبهاست که برای رفتن به عکا، برخر نشسته یکی از مریدان را بر آن داشته که رکاب و زانویش ببوسد و عکاس را واداشته که بدین حالت عکس بردارد! آیا کسی که پدرش در کتابش، تقبل ایادی (بوسیدن دستان) را حرام کرده و بالعکس خودش همیشه پای خود را کشیده، یعنی پای خود را دراز میکرده تا مریدانش ببوسند و هنوز لحافش را در اطاق مخصوصی گذاشتهاند که مریدان بروند ببوسند و عبدالبهاء هم بر همان رویه همواره پای خود را با پوتین دراز میکرد که مریدان ببوسند، به زبان میگفت دست و پا بوسیدن حرام است، ولی عملاً اگر کسی نمیبوسید، مکدر میشد و دامادهای خود را تحریک میکرد که به آن مسافر و مرد سرزنش کنند که تو آداب تشرف را بلد نبوده و بیاحترامی کردی، آیا یک همچو آخوند ریاستپرستی قابل هست که او را مصلح امور مذهبی یا اجتماعی در هر دوره، ویژه در این دوره بیداری مردم تصور کنیم؟!.» [۱۵]
کشتن مخالفان از سوی منادی صلح
یکی از نکات در خور توجه زندگی عبدالبهاء، نحوه رفتار او با مخالفان بوده است. همانطور که حسینعلی نوری افرادی مانند آیتالله ملا محمدتقی برغانی را شهید کرد، او هم به تأسی از پدر، رویه ترور و کشتن مخالفان را در پیش گرفت. در این میان، منابع ازلیه از کشتهشدن برخی از ردیهنویسان ازلی مانند حاج سیدمحمد اصفهانی، ملا رجبعلی قهیر، ملا علیمحمد سراج و ملا محمدجعفر به دستور بهاءالله اذعان کردهاند. [۱۶]به روایت اسدالله فاضل مازندرانی (نویسنده بهایی)، در سال ۱۲۸۸. ق در عکا عدهای از ازلیان به دست افراد بهایی به نامهای محمدعلی سلمانی اصفهانی، عبدالکریم خراط اصفهانی، آقااحمد کاشی و دو پسرش، حسن و حسین و نیز آقا حسین آشچی کاشی و محمدجعفر یزدی کشته شدند. [۱۷]صبحی مهتدی که از نزدیک شاهد روحیات و حالات عبدالبهاء است، در مورد نحوه مواجه دومین سرکرده بهائیت با مخالفان مینویسد: «بالاخره عباس افندی این رویه را دائماً تعقیب داشت، یعنی مخالف علنی خود را که در بساط محرم و مجرم شده و اسرار را شناخته و به کشف آن پرداخته بود، میکوشید برای افتا و اعدامش. اگر موفق میشد، عربده اقتدار معنوی میکشید که ببیند، قدرت حق فلان را بر کمرش زد، چنانکه عنقریب این کلمه را از اثر قلم خودش خواهید خواند و اگر موفق نمیشد، به سین و سوف وعده وعید دست میزد و هر دم در کلمات خود انذارش ترسانیدن میکرد، تا از طرفی خودش شاید بلغزد و تصوری برایش پیش آید و بدان بساط بازگردد و از طرفی مریدانش از قهر او اندیشه کنند و اگر احیاناً آدم ضعیف النفسی از این سین و سوفهای او متزلزل میشد یا احتیاط دامنگیرش شده نغمه مخالفت را کوتاه میکرد، عباس افندی باز او را به بساط دوستان خود راه نداده و دستور میداد که صور تا ریش خندش کنید و سرا درصدد اضمحلالش باشید.» [۱۸]مواجه عباس افندی با میرزا مهدی خان زعیمالدوله تبریزی به همین رویه است. زمانی که کتاب «مفتاح باب الابواب» به چاپ رسید، عبدالبهاء در برابر اصرارهای ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ و نویسنده بهایی) برای نگارش ردیهای بر این کتاب از طریق حسین روحی افندی (از بهائیان نزدیک وی) این پیام را به او ارسال کرد: «روحی افندی به میرزا ابوالفضل بگو: لو کل کلب عوی القیته حجراً لاصبح الصخر مثقالا بدینار، یعنی اگر هر سگی صدا کرد سنگی به دهان او بیندازم، طولی نمیکشد که هر مثقال سنگ دیناری قیمت خواهد یافت و به او بگو خداوند دکتر میرزا مهدی را اخذ خواهد کرد، اخذ عزیز مقتدر. چون بازگشتم پیغام مبارک را رساندم و ماهی نگذشت که اجل مؤلف کتاب مفتاح باب الابواب به آخر رسید....» [۱۹]
کلام آخر
حیات بهائیت در دوران رهبری عباس افندی، با محافظهکاری او همراه بود. حضور در نماز جماعت مسلمین و تظاهر به مسلمانی در دوران تملک عثمانی بر سرزمین فلسطین، دعا برای سلامتی الکساندر دوم، امپراتور روس به دلیل اجازه ساخت مشرقالاذکار در عشقآباد و دریافت لقب سر از دولت انگلستان به پاس خدمات او در جنگ جهانی اول به این دولت، از نشانههای تزویر در عملکرد اوست. تلاش برای معرفی بهائیت به یک جریان فکری روشنفکری متمایل به غرب، از اصلیترین اقدامات او در سالهای پایانی زندگیاش بود تا همانطور که مأموریت یافته بود، بهائیت را ابزار قدرتهای استعماری برای شکستن اقتدار دینی در ایران قرار دهد.
منابع:
۱- گنجینه حدود و احکام، باب ۷۲، در نهی تقیه.
۲- اشراق خاوری، رحیق مختوم، بیجا: مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع، ج ۲، ص ۱۷۱.
۳- صبحی مهتدی، پیام پدر، ص ۸۸.
۴- همان، ص ۱۴۶.
۵- پیام بهایی، شماره ۱۳۸، می۱۹۹۱، ص ۲۵؛ پیام بهایی، شماره ۱۹۳، دسامبر ۱۹۹۵، ص ۲۲.
۶- ریاض قدیمی، گلزار تعالیم بهایی، نسخه الکترونیکی، ص ۲۸۳.
۷- عباس افندی، مکاتیب، بیجا: مؤسسه ملی مطبوعات امری، ج ۷، ص ۱۳۶- ۱۳۵.
۸- خاطرات خلیل شهیدی، بیجا، بینا، بیتا، ص ۱۵۲.
۹- مقام و حقوق زن در دیانت بهایی، ص ۹۲.
۱۰- بهائیان ایران، به کوشش فریدون وهمن، سوئد، نشر باران، ۱۳۹۰ ش، ص ۱۷۹.
۱۱- اسلمنت، جی. ای. بهاءالله و عصر جدید، ترجمه ع. بشیر الهی، ه. رحیمی و ف. سلیمانی، برزیل، منشورات دار النشر البهائیه، ۱۹۸۸م، ص ۷۵.
۱۲- همان، ج ۲، ص ۳۰.
۱۳- عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، ج ۳، نسخه الکترونیک.
۱۴- همان.
۱۵- همان.
۱۶- [ناصر دولت آبادی]، مقدمه نسخه چاپی تنبیه النائمین، ص ۳- ۲.
۱۷- اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۱۶۳.
۱۸- فضلالله مهتدی صبحی، خاطرات انحطاط و سقوط، به کوشش علی امیر مستوفیان، نسخه الکتریک.
۱۹- روح الله مهرانجانی، شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، بیجا، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ص ۳۰۴- ۳۰۳.