کد خبر: 1320533
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۰
علامه ذوالفنون حسن حسن زاده آملی، آیینه‌دار لطف حق- بخش نخست
«عارفی یگانه» که دشمنی‌ها را به مهر پاسخ گفت فرزند علامه حسن‌زاده آملی: «از پدرم یکی دو بار شنیدم که در همان دوران تحصیل در تهران در مدرسه مروی یا مدرسه حاج میرزا ابوالفتح - تردید از من است- حتی تکه نان خشکی هم برای خوردن پیدا نمی‌شد! آنچنان گرسنگی فشار آورده بود که چندین بار وصیتنامه خودم را نوشتم و زیر سرم گذاشتم که من فلانی هستم و این اصل و نسب من است و از گرسنگی و فقر جان سپردم! اما خداوند عنایت فرمود و نخواست که این عبد صالحش به این زودی از دست ما برود...»
مجیدفرخزادی*

جوان آنلاین: سرعت گذر ایام به گونه‌ای است که سالگشت‌های متوالی فراق عزیزان، کمتر به باور انسان می‌نشیند! انگار همین دیروز بود که علامه ذوالفنون حضرت آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی، بانگ «الرحیل» سر داد و به دیدار جانان شتافت. در این ایام که زنگ بیدار باش محصلین (از مدارس و دانشگاه‌ها گرفته تا حوزه‌های علمیه و...) برای سال جدید تحصیلی به صدا در می‌آید، تشنگان معارف ناب اسلامی در چهارمین سالگرد ارتحال شخصیتی بی‌بدیل که از کودکی تا آخرین روز‌های حیات (به خصوص در کوران‌های طاقت‌فرسای دوران ستمشاهی) دمی از خواندن، نوشتن، تعلیم، تعلم و نصیحت غافل نبود، به سوگ می‌نشیند. به راستی در فقدان آن اسوه اخلاق و ادب و عرفان قرآن و عترت چه باید گفت؟ و چه باید نگاشت که حق مطلب ادا شود؟! اگر چه در این هجران چهار ساله درباره مقام و منزلت علامه حسن‌زاده آملی آثار و مقالاتی به زیور طبع آراسته شده، اما باید اذعان کرد که هنوز حق مطلب ادا نشده و باید آنان که سال‌ها در محضر استاد کسب فیض کرده‌اند، به فراخور افراد و اقشار جامعه به ترویج بی‌پیرایه تفکر استاد خویش کمر همت ببندند و عزم خود را جزم کنند. صاحب این قلم گرچه خود را لایق ورود به این وادی نمی‌داند، اما به لحاظ علاقه وافر به منش و رفتار و گفتار فقیه و ‏حکیم عارف علامه حسن‌زاده آملی با خویش عهد بسته که به سهم خود گامی هر چند کوچک دراین وادی بزرگ نهد و قطره‌ای از دریای مواج سیره و اندیشه‌های ناب این چهره تابناک مکتب امام صادق (ع) و نمونه‏اى نادر از تربیت یافتگان حوزه علمی تشیع را به پاس سال‌ها مجاهدت‌های دینی، علمی و فرهنگی و فتح قله‌هاى علمى و معنوى، ترسیم کند. شاید به پاس سال‌ها تلاش خستگی‌ناپذیر آن بزرگمرد برای حفاظت و صیانت از مکتب انسان‌ساز تشیع ادای دینی باشد. در این مقال نکته‌های درس آموز در زندگی این فقیه عارف که همچون یاقوت می‌درخشد و می‌تواند طالبان راه حق را با تمسک به آن برای رسیدن به جایگاه خلیفه اللهی یاری و مدد رساند، گلچین شده است. «تا که قبول افتد و که در نظر‌اید.»

علم آموزی در سایه فقر و فشار اقتصادی

فرزند ارشد زنده‌یاد علامه حسن حسن‌زاده آملی درباره شرایط دشوار معیشتی ایشان در دوران تحصیل به خاطره‌ای مهم و تکان‌دهنده از زبان آن بزرگ اشاره می‌کند: «یک یا دو بار از ایشان شنیدم که در همان ایام (دوران تحصیل)، در مدرسه مروی یا مدرسه حاج میرزا ابوالفتح - تردید از من است- حتی تکه نان خشکی هم برای سد جوع نبود! آنچنان گرسنگی فشار آورده بود که می‌گفتند چندبار وصیتنامه خودم را نوشتم و زیر سرم گذاشتم که من فلانی هستم و این اصل و نسب من است و از گرسنگی و فقر جان سپردم! اما خداوند عنایتی فرموده و نخواسته که این عبد صالحش به این زودی از دست ما برود... البته در آن دوره، اکثر آقایان اینگونه بوده‌اند. اگر در ابتدای زندگی هم فقیر نبودند، اما مرفهانه نیز زندگی نکرده‌اند. مثلاً مرحوم آقای مجتهدی که از عرفای معروف هستند، با اینکه خانواده‌شان متمکن بودند و ارث زیادی به ایشان رسیده بود و پول زیادی از سوی برادرشان به ایشان می‌رسید، اما این پول‌ها را می‌گرفت و به مردم می‌داد. چون نیاز او این چیز‌ها نبود، نیاز ایشان چیز دیگری بود. با اینکه داشتند بازهم در فقر زندگی می‌کردند و خودشان را از نظر مادی و خوراک و اینگونه موارد به پایین‌ترین سطح جامعه کشاندند. آقاجان در اکثر موارد، خوراک روزانه‌شان دو وعده بوده است....» (ویژه‌نامه نوروزی روزنامه قدس، در سال ۱۳۹۱)

حجت‌الاسلام والمسلمین علی بهجت (فرزند مرحوم آیت‌الله العظمی محمدتقی بهجت) از شاگردان علامه حسن‌زاده آملی می‌گوید: «ایشان یک عمر، تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سال‌های ۵۰ و ۶۰ بود که پیش خودم حساب می‌کردم، دیدم ایشان در ۱۷ رشته مافوق تخصص است و تسلط دارد. در آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان می‌داد، ولی در باطن همه نیرو‌ها و توانایی‌هایش مصرف شده بود. ایشان خودش هم اظهار می‌کرد که من رعایت این تن را نکردم و این بدن دیگر با ما همراهی نمی‌کند! ایشان می‌گفت: ما با پول مختصری که داشتیم، مقداری از این حلوا‌های بی‌کیفیت تهیه می‌کردیم و می‌خوردیم و این غذای ما بود. فقط درس می‌خواندیم و نیروی‌مان از دست رفته است....» (گفت‌و‌گو با خبرگزاری فارس، ۶ خرداد۱۳۹۲) 

پشت پا زدن به دنیا، به خاطر عدم تضعیف نهضت امام‌خمینی

حجت‌الاسلام حسین‌زاده در باب دقت علامه فقید، در موضوع حمایت از نهضت امام‌خمینی و عدم تضعیف آن، به خاطره‌ای مهم از زبان آن عارف راحل اشاره کرده است: «از خود علامه شنیدم که در طول زندگی تحصیلی، یعنی همان زمان که در خانه مشترک زندگی می‌کرد و در توصیف فقر و بی‌پولی خود می‌گوید که حتی نمی‌توانست برای همسرش یک پیراهن خریداری کند، در همان دوران از طرف مدارس آیت‌الله شریعتمداری، پیشنهاد تدریس فلسفه به ایشان می‌شود که در ازای هر درس مبلغ قابل اعتنایی به علامه دستمزد بدهند. این مبلغ در پیش از انقلاب، می‌توانست زندگی ایشان را به شدت متحول کند. علامه این پیشنهاد را قبول نمی‌کند. من از ایشان پرسیدم چرا این پیشنهاد را نپذیرفتید؟ علامه گفت: اگر در مدارس آقای شریعتمداری فلسفه تدریس می‌کردم، حاج‌آقا روح‌الله تضعیف می‌شد! ببینید که او چقدر مرید امام بود که فقر و نداری را تحمل کرد تا نهضت اسلامی و امام راحل تضعیف نشود....» (خبرگزاری رسا، ۱۱مهر ۱۴۰۰)

حوادثی تلخ، اما آموزنده 

یکی از موضوعاتی که طی آن نسبت به علامه حسن‌زاده جفا شد و زمینه هجرت دائمی ایشان از قم، یعنی همان جایی که ایشان می‌فرمود: «قم برای ما برکات بسیاری داشت» را فراهم کرد، دشمنی (نه مخالفت‌های علمی) فرقان‌گونه نسبت به شخصیت ایشان بود. یک وقت اندیشه‌ها و نوشتار‌های کسی نقد علمی می‌شود، چنانکه از دیرباز در حوزه‌های مبارکه شیعه، این رسم ستودنی با کمال احترام به نسبت به صاحب اندیشه رواج داشته و دارد، اما در مورد حضرت علامه متأسفانه از سوی برخی که داعیه... داشته و دارند، به گونه‌ای رقم خورد که انسان از بیان آن شرمسار می‌شود! اما در مقابل، عکس‌العمل حضرت علامه مثال‌زدنی بود. حجت‌الاسلام والمسلمین رضا مختاری با اشاره به اینکه علامه حسن‌زاده ادب بسیار بالایی در رد نظر مخالفان داشت، گفت: «ایشان از تعابیری مانند فرمایش می‌فرمایند و ساحل پیمایی می‌کنند، در نقد بیانات دیگران استفاده می‌کرد....» (خبرگزاری حوزه، ۱۳ آبان ۱۴۰۰)

بگذاریم و بگذریم و باقی مطالب و اتهامات و... نسبت به این عبد عبید الهی، بماند برای فردای قیامت که منادی ندا می‌دهد: «یوم تبلی‎ السرایر (سوره طارق، آیه ۹)، روزی که اسرار نهان انسان آشکار می‎شود.» حال دردمندانه به نمونه‌هایی از این کردار‌های ناصواب اشاره می‌کنیم:

۱- تبلیغات زهرآگین جامد اندیشان

حضرت علامه طی بیاناتی در خصوص افکار برخی گروه‌های انحرافی - که تشابهی میان آنان و برخی رویکرد‌های بنی‌امیه را نشان می‌داد، به نکات ذیل اشارت برده است: «از تفسیر فخر رازى به عرض رسانده‌ایم که بنى‌امیه دست به دست هم دادند تا آثار حضرت وصى، امام الموحدین، علی‌بن‌ابیطالب (ع) را محو کنند. تبلیغات سوء بنى‌امیه کار را به جایى کشانده بود که وقتى خبر ضربت خوردن آن حضرت در صبحگاه نوزدهم شهر رمضان در مسجد کوفه به اطراف و اکناف رسید، مى‌گفتند: مگر على به مسجد مى‌رفت؟ مگر على نماز مى‌خواند؟ غرض اینکه من خودم صحنه محاکمه آن رأس شیاطین گروهک معهود را که تنى چند از روحانیون ما را ترور کرده‌اند، مشاهده مى‌کردم و گوش مى‌دادم. از او سؤال شده است که آقاى مطهرى چه کرده است که او را ترور کرده‌اید؟ در جواب گفت: ایشان اسلام راستین نداشت! ببینید چه جسارتى را بدان عالم بزرگوار الهى روا داشته‌اند؟! با ترور مى‌خواهند منطق حق را خاموش کنند: شب پره گر وصل آفتاب نخواهد | رونق بازار آفتاب نکاهد [کلیات سعدى، گلستان، ص ۱۳۴.] دار دار حقیقت است، دار واقعیت است، نام حقیقت هستی‌ها حق است. با اینگونه چربک‌ها، نور خدا را نمى‌شود خاموش کرد: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» [سوره صف، آیه ۱۰.] کى شود دریا ز پوز سگ نجس |  کى شود خورشید از پف منطمس [مثنوی معنوی، دفتر ۶، بیت ۲۰۲۷](هزار و یک کلمه، کلمه ۵۷۰، ج ۶، ص ۳۵ - ۵۲؛ مقام معلم، ص ۴۶- ۴۷)

۲- دشنام و بدگویى، به خاطر تلاش برای فهم منطق وحى 

حضرت استاد درباره رذیله دشنام و بدگویی، خاطره‌ای به نقل از استاد بزرگوار خویش علامه طباطبایی بیان می‌فرمایند که قابل درخور تأمل می‌نماید:  «روزى مرحوم علامه طباطبایى را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان تا در منزل‌شان رفتم. به در منزل که رسیدیم، ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص مى‌شوم. ایشان در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم. رو به من کردند و گفتند: حکماى الهى این همه فحش‌ها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلم‌ها به دشنام و بدگویى آنها پرداختند، این همه فقر و فلاکت و بیچارگى را از تبلیغات سوء کشیدند، گاهى به کهک به سر مى‌بردند و گاهى... با این همه حقایق را در کتاب‌های‌شان نوشتند. گفتند: آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته‌ایم و براى شما گذاشته‌ایم، حال هر چه مى‌خواهید بگویید. آنها حرف حق‌شان را نوشتند و براى نفوس مستعد به یادگار گذاشتند، تمام تلاش این است که منطق وحى را بفهمیم.» (فضایل و سیره ۱۴ معصوم در آثار علامه حسن‌زاده آملی، عباس عزیزی)

۳- به جاى جنگ با افراد با نفس خود مى‌جنگیم

یکی از شاگردان علامه حسن‌زاده آملی، خاطره‌ای تلخ از تمسخر اندیشه آن بزرگ از سوی فردی که متوجه پاسخ ایشان به سؤالی نشده را به نقل از ایشان اینگونه روایت می‌کند: «یکى از آقایان از اهل معرفت، زمانی به من رسید و شروع کرد با من دعوا کردن که چرا شما این معانى بلند و سنگین و عرشى را به هر کسى مى‌گویید. گفتم چطور مگر؟ گفت روزى در جلسه‌اى بودیم و آقایى وارد شد و نشست و به محض ورود به جلسه و هنوز خوب ننشسته بود که با قهقهه‌اى تمسخرآمیز شروع کرد به اداى شما را درآوردن که... آقاى حسن‌زاده مى‌گوید لیله‌القدر به معنای بنیه محمدیه است و... او هم بعد از روایت کلام شما با قهقهه زیاد شروع به تمسخر کرد! من بسیار ناراحت شدم که جناب آقاى حسن‌زاده چرا باید این مطالب بلند را براى اینگونه افراد بگوید که آنها نفهمیده و اینگونه ایشان به باد تمسخر بگیرند؟ من به این آقاى بزرگوار عرض کردم که آقاجان من این جمله را به این سردى به او نگفتم، بلکه او سؤالى در مورد لیله‌القدر کرد و من حدود ۴۰ دقیقه براى او صحبت کردم و ابتدای مقدمه گفتم و روایات راجع به اینکه ائمه (ع) مى‌فرمایند: ما ایام‌الله هستیم را نقل کردم و حرف را به کلیت آن بیان داشتم. حدیث فرات کوفى از امام صادق (ع) را آوردم و برایش خواندم که امام آن امام همام فرمود: جده من فاطمه زهرا (س) لیله‌القدر است و نهایتاً اینکه با این صحبت‌ها و نقل روایات به او جواب دادم که لیله‌القدر بنیه محمدیه است. حالا این آقا چرا به من مى‌خندد و با قهقهه تمسخر مى‌کند، خودش می‌داند! پس او «العیاذ بالله»، به امام صادق باید بخندد که حضرت صدیقه طاهره را لیله‌القدر مى‌داند! آن مخاطب محترم گفت: آقا در همه این حرف‌ها حق با شماست، ولى شما با این حال، چرا این فرمایشات عرشى را به مثل این حلق‌هاى تنگ مى‌گویید؟ گفتم آقا جان ارتجالاً چیزى نگفتم، چون سؤال کرده بود که شما در مورد «انا انزلناه فى لیله‌القدر» چه مطلبى دارید که در فهم آن به کار آید؟ من هم، چون ایشان از من سن بیشترى داشت و سؤال کرد، جهت ادب و مراعات حال ایشان که اگر جواب ندهم جسارت مى‌شود، جواب دادم. برای اینکه مطلب بیشتر روشن شود، توضیح بیشتری دادم که لیله القدر در مرتبه زمان هم حق است و نمى‌گوییم که در این‌باره، شب و تاریکى و سایه زمین دخالت ندارد و خود قرآن هم به این سایه زمین که از آن به شب تعبیر می‌کنیم، ارزش داد و این معنى لیله‌القدر هم حق است. البته در این سایه و تاریکى شب، براى انسان تجمع حواس و توحد هست، ولى آنکه گرفته و به یکبارگى حقایق قرآن را اخذ مى‌کند، مربوط به جان جناب خاتم است. چه اینکه امام صادق (ع) هم فاطمه (س) را لیله‌القدر مى‌داند. تازه لیله القدر زمانى متغیر است، همانند ظهر و مغرب و صبح که به اختلاف آفاق در تغییر است. مثلاً امشب در ایران شب قدر است و شب قبل در عربستان و کشورهاى دیگر یا اینکه مثلاً دیروز آنجا عیدفطر بود و امروز اینجا یا این دقیقه و این ساعت در قم اذان است و نیم ساعت قبل مشهد اذان شد و گذشت و فلان شهر غربى ایران در ۴۰ دقیقه بعد موعد اذان مى‌شود. پس شب قدر زمانى، گرچه حق است، ولى به اختلاف آفاق متغیر است و این انزل مراتب لیله‌القدر است که فوق آن دهر و سرمد هم هست. سپس مطلب عرشى‌اى که لیله‌القدر بنیه محمدیه هست را با آن همه مقدمه و خواندن روایات به او جواب دادم. تازه اگر اشکالى داشت، حق آن بود که به خود من مى‌گفت، ولى اینکار را نکرد و... بعد از ارتحال مرحوم علامه طباطبایى (رضوان‌الله علیه)، همین آقا (که مرا مسخره مى‌کرد - پیرمردى بود که چندی بعد مرحوم شد) مرا دید و گفت: من به آقاى طباطبایى خیلى ارادت داشتم و ایشان هم خیلى به ما مهر و محبت داشتند، ولى من در زمان حیات ایشان چیزى را مى‌خواستم از او بپرسم که بالاخره یادم رفت و نشد که از او بپرسم. عرض کردم چه مى‌خواستى بپرسى؟ گفت مى‌خواستم بپرسم که به حضور امام‌زمان (ع) باید چه جورى رسید؟ گفتم خوب بود مى‌پرسیدى که الان ما هم از شما استفاده مى‌کردیم. بعد عذرخواهى کردم که من به‌طرف درس مى‌روم و الان دارد دیر مى‌شود و از او جدا شدم که دیگر ایشان را ندیدم تا شنیدم که به رحمت خدا رفت! حالا به‌جاى اینکه خداى ناکرده با اینگونه آقایان جنگ داشته باشیم با نفس خود مى‌جنگیم....» (شرح دفتر دل- شارح استاد صمدی آملی، ج ۲)

۴- رفتارعلامه با کسانی که نقشه قتل او را کشیده بودند

آقای محمود اسعدی دبیر همایش چهره‌های ماندگار، حادثه‌ای گرچه رقت انگیز، اما شایسته تأمل را در زمانی که به همراه گروه تصویربرداری خدمت علامه حسن‌زاده آملی رسیده بودند، از لسان آن بزرگوار و اینگونه روایت کردند: «علامه فرمودند تو آمده‌ای زندگی مرا تصویر کنی، اما من یاد دو نفری افتادم که چندی پیش پیاده و از هزار و ۲۰۰ کیلومتر دورتر به قصد کشتن من به قم آمده بودند! وقتی تعجب مرا دید، زمزمه کرد بله به قصد قربت! بالای پشت‌بام دستگیرشان کردند! من با خود گفتم چرا باید نقشه قتل مرا بکشند؟ خواستم آنها را ببینم. آوردن‌شان. پرسیدم آقاجان شما به چه جرمی می‌خواستید مرا بکشید؟ دو جوان بودند، با چهره‌های معصوم. با کمال سادگی و صداقت گفتند نوشته شما در باب معاد جسمانی قتل شما را واجب می‌کند! ما هم به قصد قرب الهی، می‌خواستیم چنین کنیم... نمی‌دانستم چه بگویم؟ چهره علامه غرق نور بود. انگار هنوز داشت، برای آنها دعا می‌کرد. خدایش بیامرزاد....» (خبرآنلاین: ۸ مهر ۱۴۰۰)

۵- کتاب‌های حسن‌زاده را نخوان، منحرف می‌شوی

صاحب این قلم، روزی برای خرید کتاب به کتابفروشی مرتضوی واقع در کوچه حاج نایب تهران مراجعه کرده بودم. از قضا فردی در غیاب حجت‌الاسلام آقای مرتضوی، پشت میز نشسته بود که تا آن موقع او را ندیده بودم. من به سراغ قفسه‌های کتاب رفتم و مشغول تورق آنها بودم که جوان خوش سیمایی وارد مغازه شد و از فروشنده، سراغ کتاب‌های آیت‌الله حسن‌زاده را گرفت. فرد پشت میز نشسته انگار به ناگاه منفجر شد! از او پرسید: طلبه‌ای؟ او با تعجب گفت: بله. فروشنده شروع کرد، به گفتن اباطیلی که بُهت جوان طلبه را برانگیخت! او گفت طلبه را چه به خواندن این افراد مهدور الدم؟! اینها دارای افکار انحرافی هستند و باید از میان بروند و بدزبانی‌های دیگر که از بیان آن شرم دارم. خلاصه طلبه جوان بالاخره از چنگال این فروشنده قداره بند؟! نجات یافت و از مغازه بیرون رفت. من هم بلافاصله از مغازه بیرون رفتم و جلوی پاساژ به او رسیدم و در مورد اراجیف این فرد توضیحاتی به او دادم و گفتم: اینها شبه فرقانی‌هایی هستند که از مبانی اسلام اطلاع درستی ندارند و... چند روز بعد که به آنجا مراجعه کردم، دیدم حجت‌الاسلام آقای مرتضوی آنجا نشسته‌اند و آن فرد هتاک در مغازه نیست. فرصت را مغتنم شمردم و اسائه ادب و افکار انحرافی شاگرد جدید مغازه، نسبت به علامه حسن‌زاده را برای‌شان شرح دادم. پیرمرد با تعجب از روی صندلی بلند شد و در حالی که آثار ناراحتی در چهره‌شان مشهود بود، دوبار گفت: عجب، عجب! خلاصه چند روز دیگر که مراجعه کردم، مرحوم مرتضوی گفت همان روز عذرش را خواستم!

* پژوهشگر رجال اسلامی

برچسب ها: علما ، مراجع ، تاریخ
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار