دیروز بیستم مهرماه روز بزرگداشت حافظ بود. به همین مناسبت در این روزها بسیاری کسان و گروهها درباره این شاعر شهیر ایرانی سخن میگویند و از بیتها و غزلهایی که دوست دارند و از خاطراتی که با فالهای حافظ دارند یاد میکنند. یادم میآید یک بار ماهنامه کیهان فرهنگی در اواسط سال ۶۷ به مناسبت کنگره بزرگداشت حافظ ویژهنامهای وزین منتشر کرد و در آن صاحبنظران و حافظپژوهان برتر کشور درباره این شاعر بزرگ و سبک شعری او و بهترین بیتی که از او خواندهاند اقتراحی برگزار کرده بود و از جمله پرسیده بود آیا شما به فال حافظ اعتقاد دارید، پاسخهای این استادان زبان و ادبیات به همراه نمونههایی از تفألهای شگفت، این شماره کیهان فرهنگی را بهیادماندنی کرد.
اما خاطرهای که به نظرم رسید به همین مناسبت آن را نقل کنم، مربوط به همین کنگره بزرگداشت حافظ در سالی است که یونسکو آن را «سال حافظ» اعلام کرده بود. سال ۷۰ یا ۷۱ بود که یکی از دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد برای نگارنده تعریف کرد که در سال ۶۷ و در آستانه کنگره بزرگداشت حافظ در شیراز، از دانشجویان ادبیات دانشگاههای مختلف برای حضور در این کنگره ثبتنام میشد. ما هم ثبتنام کردیم و اسم ما درآمد. گفته بودند که در این کنگره شخصیتهای نامدار ادبی کشور درباره حافظ سخن خواهند گفت و از جمله قرار است آقای خامنهای رئیسجمهور وقت به همین مناسبت سخنرانی کند.
این دوست میگفت استادان ما در دانشکده ادبیات سر کلاس به این موضوع انتقاد میکردند و میگفتند حالا، چون آقای خامنهای رئیسجمهور است باید درباره همهچیز نظر بدهد و حتی درباره حافظ هم سخنرانی کند؟! میگفتند چه ارزشی دارد که رئیسجمهور بدهد به دفترش یک متن با موضوع حافظ برایش بنویسند و او بیاید آن را از رو در کنگره بخواند و وقت گرانبهای حضار را بگیرد؟ دیگری میگفت آخوند را چه به سخنرانی درباره حافظ و خلاصه هر کسی به اعتراض، سخنی و حرفی میزد و راستش ما هم به آنها حق میدادیم.
خلاصه به شیراز رسیدیم و در روز موعود در کنار استادانمان در کنگره حاضر شدیم. نوبت سخنرانی آقای خامنهای شد. بسیاری از ما و استادانمان با نوعی دلخوری پای صحبتهای رئیسجمهور نشسته بودیم. اما آقای خامنهای برخلاف تصور همه، متن آمادهشدهای که بخواهد از رو بخواند نیاورده بود و شروع به سخن کرد. هرچه از آغاز سخن بیشتر میگذشت، توجه ما و دیگران به اظهارات عالمانه و پرنکته آقای خامنهای بیشتر میشد. در اواسط سخن نفسهایمان در سینه حبس شده بود و واقعاً انتظار چنین سخنرانی عمیق و بکری نداشتیم؛ مطالبی که اکثر آنها را برای نخستینبار میشنیدیم که مستند به روایتهای محکم قدمای فرهنگ و ادبیات و شعر نتیجهگیری شده بود و برخی مستند به جغرافیای شیراز بود و شعر حافظ با این توجه معنا شده بود. سخنرانی آقای خامنهای کوتاه نبود و طول کشید، اما هیجکس متوجه طولانی بودن زمان سخنرانی نشد از بس که موضوعات مطروحه در آن جذاب و شنیدنی بود و تازگی داشت.
دوست ما میگفت به محض اینکه سخنرانی رئیسجمهور تمام شد، تمام جمعیت بلند شدند و یکپارچه و از سر ذوق بسیار تا چند دقیقه برای آقای خامنهای کف زدند و او را تشویق کردند. اما نکته اینجا بود که دیدیم تمام همان استادانی که پیشتر در دانشگاه درباره سخنرانی آقای خامنهای پیشداوری کرده بودند و نسبت به آن اعتراض داشتند، هم بلند شده و با شور و حال خاصی چه بسا بیشتر از ما برای ایشان دست میزدند.
آنموقع نه من و نه آن دوستی که این خاطره را نقل کرد، نمیدانستیم که مطالعات ادبی آقای خامنهای چه در حوزه شعر و چه در حوزه رمان نه تنها از تمام سران کشورمان در ادوار مختلف بیشتر است، بلکه از بسیاری از سران کشورهای دیگر جهان نیز بیشتر است.
همین اواخر هم آقای عطاءالله مهاجرانی این خاطره را از «طارق متری» وزیر فرهنگ لبنان در سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ نوشت: «همراه سعد حریری به تهران سفر کردیم. قرار ملاقات با آیتالله خامنهای بود [آذرماه ۱۳۸۹]. قبل از دیدار قرار شد جلسهای با سعد حریری به عنوان نخستوزیر داشته باشیم. شش وزیر هم همراه بودیم. جلسه در محل اقامت حریری در کاخ سعدآباد برگزار شد. سعد حریری گفت: باید مسئله سلاح حزبالله را به عنوان مسئله اصلی لبنان مطرح کنیم. من سخنی نگفتم، اما همه تأیید کردند.
وقتی وارد دفتر آیتالله خامنهای شدیم، ایشان بسیارگرم و صمیمانه سعد حریری را در آغوش گرفت. جوانی و هوشمندیاش را تحسین کرد. از مرحوم «رفیق حریری» ذکر خیری به میان آورد. از لبنان بسیار تعریف کردند. ناگاه از سعد حریری پرسیدند: آقای نخستوزیر! شما رمان «گوژپشت نتردام» را خواندهاید؟! خب پیداست که نخوانده بود! سری تکان داد که معلوم نبود خوانده یا نه. آیتالله خامنهای گفت در این رمان یک زن بسیار زیبایی تصویر شده که زیباترین زن پاریس است. طبیعی است که قدرتمندان در صدد دستیابی به این زن هستند؛ لاتهای پاریس، قدارهکشان، با نفوذها. اما همه میدانند که آن زن زیبا، اسمش چی بود؟!
طارق گفت: من گفتم: ازمیریلدا. آیتالله خامنهای با تمام چشمانش خندید و گفت: احسنت! شما وزیر فرهنگ بودید!
همه میدانستند که ازمیریلدا یک دشنه ظریف دستهصدف سپید بسیارتیز و کارا به همراه دارد. هرکس به او سوء نظری داشته باشد، ازمیریلدا از استفاده از آن دشنه تردید نمیکند. آقای نخستوزیر! لبنان مثل همان زن زیباست. لبنان عروس خاورمیانه است. خیلیها به کشور شما نظر دارند. اسرائیل خطری است که شما را تهدید میکند. مگر تا خیابانهای بیروت نیامدند؟ مگر مردم را نکشتند؟ ویران نکردند؟ سلاح مقاومت مثل همان دشنه ازمیریلداست. دشمن را نومید میکند و امکان عمل را از او میگیرد.
گفتوگوها ادامه پیدا کرد. اما سعد حریری کلمهای درباره سلاح حزبالله سخن نگفت. بعد از جلسه پرسیدم: نگفتی! گفت: دیدی جلسه را چگونه اداره کرد و بحث را پیش برد. میشد مطرح کرد؟!»
آری:
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن، انکار کار ما نرسد
اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد