کد خبر: 1257741
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۳ - ۰۳:۲۰
برگی از کتاب «بچه‌های مسجد طالقانی» خاطراتی از آبادان در دفاع مقدس
از فردای آن روز که بچه‌ها، حضور افراد منافقین و گروهک‌ها را در مسجد به عنایت (مسئول بچه‌های مسجد) گزارش دادند، عنایت هر روز مسافت دو را بیشتر و تمرینات را سنگین‌تر کرد و به همین ترتیب کم‌کم از جمعیت کاسته شد و آن‌هایی که دلشان واقعاً با دفاع نبود و همه افراد وابسته به گروهک‌ها، مسجد را ترک کردند

جوان آنلاین: متنی که پیش رو دارید، برگی از کتاب «بچه‌های مسجد طالقانی» به قلم سیده‌سادات حسینی است که به روایت‌ها و خاطرات علیرضا فخارزاده، از رزمندگان دوران دفاع مقدس می‌پردازد. در این بخش از کتاب، راوی در خصوص حضور منافقین در میان صفوف رزمندگان و همین طور شناسایی و ترد آن‌ها می‌پردازد. 
 ریزش منافقین 
از فردای آن روز که بچه‌ها، حضور افراد منافقین و گروهک‌ها را در مسجد به عنایت (مسئول بچه‌های مسجد) گزارش دادند، عنایت هر روز مسافت دو را بیشتر و تمرینات را سنگین‌تر کرد و به همین ترتیب کم‌کم از جمعیت کاسته شد و آن‌هایی که دلشان واقعاً با دفاع نبود و همه افراد وابسته به گروهک‌ها، مسجد را ترک کردند. 
کلاس‌های آموزشی علیرضا هم از روز ۹ مهر تمام شد و او در روز آخر، پس از تدریس اعلام کرد: «دیگه آموزش تموم شده. از‌ای به بعد مونم کنار شمام!» او بلافاصله رفت و در کنار بچه‌ها نشست. بچه‌ها تعجب کردند ولی کسی چیزی نگفت. نیم ساعت بعد، آموزش نظامی شروع شد و علیرضا هم در کنار بچه‌ها در آن شرکت کرد. 
این آموزش هم که تمام شد، بزرگ‌تر‌ها دور علیرضا جمع شدند و از اینکه او هم در کنار بچه‌ها مانده بود، اظهار خوشحالی کردند. بعد هم شروع به پرسیدن سؤالاتی کردند. بین آن‌ها بهرام ذبیح زاده و اسماعیل سوری هم حضور داشتند که خیلی اظهار محبت کردند. این صحبت‌ها علیرضا را خیلی دلگرم کرد و سردی حضور در یک جمع غریبه به یک‌باره تبدیل به نشاط و دوستی شد. بدین ترتیب، او هم از آن روز از اعضای مسجد شد. 
بهرام و اسماعیل جزو عده‌ای بودند که با شروع جنگ از مسجد طالقانی به مسجد علی بن ابیطالب (ع) آمده بودند. علیرضا تازه همان روز عنایت‌الله رئیسی را شناخت و فهمید که او دبیر ورزش آموزش‌وپرورش و مسئول مستقیم بچه‌های مسجد است. هر روز در مسجد، دویدن از ۶:۳۰ صبح شروع می‌شد و بچه‌ها از مسجد تا میدان طیب یا استادیوم را از مسیر‌های مختلف می‌دویدند. 

 دو گروه کمونیست
آن دو گروه کمونیستی هم که در مقابل مسجد و آن طرف خیابان اروسیه بودند، صبح‌ها می‌دویدند. آن‌ها گاهی حین دو، سرود‌های چپی می‌خواندند و چند دختر هم همیشه آخر صف آن‌ها بودند. گاهی که گروه مسجد و گروه آن‌ها در دو به هم می‌رسیدند، بچه‌های مسجد با پاهایشان ضرب چهارم می‌زدند و صدای سرود آن‌ها در بین صدای پای بچه‌ها گم می‌شد. بعضی مواقع هم در مقابل آن‌ها به پشت می‌دویدند یا مانور می‌دادند. 

 لین ۱ احمد آباد
بچه‌ها احساس غرور عجیبی می‌کردند؛ به‌خصوص زمانی که از «لین ۱» احمدآباد رد می‌شدند. با ابهتی که در چهره عنایت و بچه‌ها وجود داشت، با زبان بی‌زبانی به مردم اطمینان می‌دادند که می‌مانند و مقاومت می‌کنند و ترسی از دشمن ندارند. مردم در حال عبور می‌ایستادند و با شوق و غرور، به بچه‌ها نگاه می‌کردند. بعضی‌ها با گفتن: ماشاءالله... زنده باشین...، به آن‌ها قوت قلب می‌دادند. 
بچه‌ها بعد از دویدن، در حیاط مسجد به‌صف می‌شدند و شروع به تمرین و نرمش‌های بدنی می‌کردند. بعد از تمام شدن کلاس‌ها، همه دور هم می‌نشستند و صبحانه می‌خوردند. محمود مسئول آبدارخانه بود و صبحانه را او آماده می‌کرد و بقیه هم به او کمک می‌کردند. عنایت با مشورت اسماعیل، محمود، عباس، بهرام، غلام و علیرضا، وظایفی را برای بچه‌های مسجد همچون نگهبانی و گشت، نظافت، تدارکات و تسلیحات، امداد، توزیع ارزاق، شناسایی محرومان و ... مشخص کرده بود. با تقسیم‌کاری که عنایت بین گروه‌ها انجام داده بود، روزانه همه مشغول انجام وظیفه بودند. عنایت از بچه‌ها خواسته بود تا درست کردن کوکتل مولوتف و نارنجک‌های سه راهی را که از زمان انقلاب در جمع جوانان انقلابی مطرح‌شده بود، یاد بگیرند و تولید کنند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار