کد خبر: 1004785
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۴:۰۰
«فراز و فرود‌های زندگی یک کارگزار دیرین نظام اسلامی» در گفت‌و‌شنود با زنده‌یاد حسین کاظم‌پور اردبیلی
شهیدآیت‌الله بهشتی در واپسین لحظات حیات خود اشاره کردند که: «عده‌ای معتقدند پس از عزل بنی‌صدر من باید رئیس‌جمهور بشوم. از آنجا که من جزو منتقدین اصلی عملکرد ایشان بوده‌ام، ممکن است این شبهه ایجاد شود که همه این انتقادات در واقع نوعی جنگ قدرت بوده است. بنابراین صلاح این است که چنین موضوعی مطرح نشود...»
احمدرضا صدری
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روز‌هایی که بر ما گذشت، زنده‌یاد حسین کاظم‌پور اردبیلی، کارگزار دیرین نظام اسلامی، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت شد. او از فعالان انقلاب اسلامی و جانبازان فاجعه هفتم تیر نیز بود. در گفت‌و‌شنودی که پیش رو دارید، مرحوم کاظم‌پور اردبیلی به بیان پاره‌ای از خاطرات خویش از جریان انقلاب و چالش‌های سال‌های آغازین استقرار نظام اسلامی پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.

ابتدا مختصری درباره پیشینه خانوادگی و تحصیلی خود مطالبی بفرمایید تا سؤالات بعدی را مطرح کنیم؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. بنده حسین کاظم‌پور اردبیلی مهر سال ۱۳۳۱ در تهران به دنیا آمدم. تا سال پنجم دبستان در تهران تحصیل کردم و بعد با خانواده به بابل رفتیم و کلاس ششم دبستان و کلاس هفتم دبیرستان را در آنجا خواندم. سپس بار دیگر به تهران برگشتیم تا دیپلم در دبیرستان عدلیه در خیابان لاله‌زار نو، روبه‌روی ساختمان کیهان تحصیل کردم و دیپلم طبیعی گرفتم و در مدرسه عالی بازرگانی (دانشگاه علامه طباطبایی فعلی) ادامه تحصیل دادم و لیسانس خود را در سال ۵۳ در رشته بازرگانی گرفتم. قبل از سربازی در آزمون اعزام دانشجو به خارج شرکت کردم و برای ادامه تحصیل در مقطع فوق‌لیسانس در رشته بازرگانی، به دانشگاه اوکلاهمای امریکا رفتم.

اصالتاً آذری هستید؟

خیر، ما اصالتاً اهل بابل هستیم. به دلیل پسوند اردبیلی، اکثراً تصور می‌کنند که ما اهل اردبیل هستیم، ولی این پسوند برای خودش حکایت جالبی دارد. پدربزرگ من تاجر بود و بین شهر بارفروش (بابل) و بادکوبه شوروی تجارت می‌کرد و به زبان آذری تسلط داشت و مشهور به مشهدی کاظم بادکوبه‌ای بود. در دوره رضاخان موقعی که شناسنامه می‌دادند، چون ایشان اهل ایران بود، نمی‌شد پسوند بادکوبه‌ای را برایش گذاشت و به تصور اینکه آذری است، برایش پسوند اردبیلی را گذاشتند و این پسوند روی فامیل ما ماند!

از چه دوره‌ای و چگونه وارد فعالیت‌های مبارزاتی سیاسی شدید؟
 
افراد تحصیلکرده مذهبی در آن دوره به دلیل بافت فکری و پایگاه طبقاتی اجتماعی، بیشتر به مرحوم دکتر شریعتی و شهید‌آیت‌الله مطهری گرایش داشتند. محیط مدرسه عالی بازرگانی هم - که دوره لیسانس را در آن گذراندم- به‌گونه‌ای بود که افراد خود به خود به مسائل سیاسی توجه پیدا می‌کردند و دانشجویان آنجا در کنار دانشجویان دانشکده پلی‌تکنیک (امیرکبیر)، از بقیه دانشجو‌ها سیاسی‌تر بودند. من در جلسات سخنرانی مرحوم دکتر شریعتی و پرویز خرسند شرکت می‌کردم و با جریانات سیاسی سال‌های ۴۹ تا ۵۳ آشنایی داشتم.

در امریکا هم به فعالیت‌های خود ادامه دادید؟

بله، در آنجا هم با انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم امریکا و کانادا ارتباط برقرار کردم و همراه با آنها، در تظاهرات ضدرژیم شاه شرکت می‌کردم. در برگزاری نمایشگاه‌ها و فروش کتاب‌هایی، چون رساله حضرت امام و دفاعیات مهندس بازرگان و آثار دکتر شریعتی هم، با دانشجویان ایرانی همکاری داشتم. در آن دوره رئیس انجمن اسلامی دانشجویان مقیم امریکا و کانادا، آقای ابراهیم یزدی بود. انجمن سمینار‌های مختلفی را برگزار و سخنرانان مختلفی را دعوت می‌کرد.

پس از بازگشت به ایران، فعالیت‌های خود را چگونه ادامه دادید؟

بازگشت من به ایران، همزمان با اوج‌گیری مبارزات بود. ابتدا سعی کردم با دانشجویانی که در امریکا با آن‌ها هم‌دوره بودم و به ایران برگشته بودند، ارتباط برقرار کنم و از این طریق با فعالیت‌های مسجد قبا آشنا شدم. در آنجا بیشتر با آقای صادق‌پور و آقای بنی‌اسدی- که بعد از پیروزی انقلاب در کابینه شهید رجایی، وزیر مشاور در امور اجرایی جهادسازندگی شدند- ارتباط داشتم.

چه کاری بر عهده شما بود؟

وظیفه من این بود که به سراغ خبرنگاران خارجی بروم و از آن‌ها دعوت کنم که از تظاهرات و راهپیمایی‌هایی که علیه رژیم شاه صورت می‌گرفتند، گزارش تهیه و از شبکه‌های خارجی پخش کنند و، چون به زبان انگلیسی هم تسلط داشتم، در این برنامه‌ها نقش مترجم را هم ایفا می‌کردم تا زمانی که انقلاب به پیروزی رسید.

مسئولیت‌های شما پس از پیروزی انقلاب چه بود؟

هنگامی که دولت موقت تشکیل شد، آقای رضا صدر مسئولیت وزارت بازرگانی را بر عهده گرفت و به سراغ کسانی که از قبل می‌شناخت، آمد. من با دعوت ایشان مسئول سازمان گسترش خدمات بازرگانی شدم. در سال ۱۳۵۹ و تشکیل کابینه شهید رجایی، بنی‌صدر با انتخاب کاندیدا‌های ایشان برای وزارت بازرگانی، وزارت امور اقتصادی و دارایی و ریاست سازمان برنامه و بودجه مخالفت کرد و سرانجام مرحوم محسن نوربخش، وزیر اقتصاد شهید صادق اسلامی، وزیر بازرگانی و آقای موسی‌خیر، رئیس سازمان برنامه و بودجه شدند. بعد هم من با وساطت مرحوم حاج‌احمدآقا خمینی، وزیر بازرگانی شدم و از مجلس رأی اعتماد گرفتم.

ظاهراً موقع گرفتن رأی اعتماد در مجلس دچار مشکل شدید. قضیه چه بود؟

موضوع این بود بعضی از نمایندگان تصور می‌کردند که من، چون با آقای رضا صدر ارتباط دارم و ایشان هم با جریان نهضت آزادی در ارتباط است، من هم به نوعی به آن‌ها وابسته هستم، در‌حالی‌که اینگونه نبود. به هر حال من از مجلس رأی اعتماد گرفتم و وارد کابینه شهید رجایی شدم. در آن دوران از هر دو طرف زیرفشار بودم. هم بنی‌صدر مدام تلاش می‌کرد مرا به سمت خود بکشاند و هم شهید رجایی اشاره می‌کردند که وزیر بنی‌صدر بودن اسباب افتخار نیست! ایشان همیشه می‌گفتند: من وزرایم را از سرچشمه گرفته‌ام که منظورش حزب جمهوری اسلامی بود. شهید دیالمه که به‌عنوان مخالف در مجلس صحبت کرد، به این حرف شهید رجایی تعریضی زد و گفت: این‌ها از سرچشمه تگزاس هستند، نه سرچشمه تهران! به هر حال دوران بسیار دشواری بود که با تمام فراز و فرودهایش تمام شد.

بعد از قضیه ۷ تیر، موقعی که آقای موسوی، وزیر امور خارجه شد، ابتدا قرار بود سفیر ایران در کانادا بشوم، ولی به پیشنهاد ایشان معاون اقتصاد بین‌الملل وزارت امورخارجه شدم و تا زمانی که ایشان نخست‌وزیر و دکتر ولایتی وزیر امورخارجه شدند، در این پست به خدمت ادامه دادم. بعد هم حدود سه سال معاون دکتر ولایتی بودم و سپس با حفظ سمت، جایگزین آقای نوری، معاون کنسولی پارلمانی وزارت خارجه شدم. مدتی هر دو سمت معاونت پارلمانی و اقتصادی وزارت امور خارجه را بر عهده داشتم و سپس معاونت کنسولی و پارلمانی را تحویل آقای میرمحمدی دادم و برای چهار سال دیگر معاون اقتصادی وزارت امور خارجه بودم. با حضور آقای غلامرضا آقازاده در وزارت نفت، مدتی معاون اقتصاد بین‌الملل و عضو هیئت عامل نفت ایران در اوپک بودم. پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، به وزارت امورخارجه برگشتم و عضو هیئت مذاکره‌کننده با عراق و مدتی هم عهده‌دار ستاد این گروه بودم.

مسئولیت شما در تیم مذاکره‌کننده با عراق چه بود؟

همراه با عده‌ای از دوستان، ملاقات‌های دکتر ولایتی و طارق عزیز، نخست‌وزیر بعثی صدام و عضو تیم مذاکره‌کننده را تنظیم و محور‌های دیپلماتیک در گفتگو‌ها را دنبال می‌کردیم؛ و مسئولیت‌های بعدی؟

مدت سه سال سفیر ایران در ژاپن بودم و در این دوره با وجود سقوط قیمت نفت، توانستیم بیشترین حجم اعتبارات را از طریق تأمین ماشین‌آلات و... از ژاپن دریافت کنیم و در زمانی که آقای روغنی زنجانی، وزیر نیرو بودند، توانستیم برای ساخت سد کارون، وامی با بازپرداخت ۲۵ سال و سود ۵ درصد از ژاپن بگیریم. هر چند ژاپنی‌ها بعد‌ها به خاطر درگیری عراق و اسرائیل و حمایت ایران از فلسطین، به بخشی از تعهدات خود عمل نکردند! بعد از بازگشت از ژاپن، بار دیگر به وزارت نفت رفتم و عضو هیئت عامل اوپک شدم و مدت هشت سال با آقای زنگنه، وزیر نفت همکاری کردم. سرانجام در دوره وزارت آقای نوذری در وزارت نفت، در دولت نهم بعد از ۳۱ سال بازنشسته شدم. پس از بازنشستگی هم به دلیل تجربه و سابقه‌ای که در صنایع غذایی داشتم، با همکاری بعضی از دوستان یک شرکت تولید صنایع غذایی را راه‌اندازی کردیم.

اگر پس از بیش از ۳۰ سال مدیریت بخواهید به یک ویژگی مدیریتی خود اشاره کنید، کدام ویژگی را برجسته‌تر می‌بینید؟

به نظر خودم مهم‌ترین ویژگی مدیریتی بنده این بوده که در طول دوران خدمتم، هرگز به سلیقه‌های سیاسی افراد توجه نکردم و میان نیرو‌هایی که در چارچوب نظام سلایق فردی خود را داشتند، تفکیک قائل نشدم. در این مورد بد نیست به یکی دو خاطره اشاره کنم. در دوره‌ای که بنی‌صدر رئیس‌جمهور و شهید رجایی نخست‌وزیر بودند، من در غیاب آقای رضا صدر وزیر بازرگانی، در بعضی از جلسات هیئت دولت شرکت می‌کردم. در یکی از این جلسات از من خواستند درباره علل تورم حرف بزنم. اداره جلسه با بنی‌صدر بود. من صراحتاً اشاره کردم که یکی از علل عمده، اختلاف‌نظر بین مسئولان و جناح‌هاست، چون در چنین فضایی مردم احساس امنیت نمی‌کنند و بیش از حد خرید و کالا‌ها را انبار می‌کنند و تقاضا بر عرضه پیشی می‌گیرد. در آن دوران از گرایش‌های مختلف در دولت حضور داشتند و چالش‌های بین آن‌ها سد بزرگی بر سر راه پیشرفت مملکت بود و کار‌ها کند پیش می‌رفت. یادم است وقتی این حرف را زدم، جلسه دچار همهمه شد و بنی‌صدر هم که همیشه می‌خواست از آب گل‌آ‌لود ماهی بگیرد، از فرصت استفاده کرد و به جریان اصولگرای آن موقع - که دنبال دستگیری قاسملو بود- طعنه زد که: «اگر قاسملو را بگیرید، قیمت‌ها بالا می‌روند!» یادم است بعد‌ها موقعی که آقای هاشمی رفسنجانی هم سرپرست وزارت کشور بود، در پاسخ به بنی‌صدر گفت: «اگر نوار دکتر آیت را منتشر کنید، قیمت‌ها بالا می‌روند!»

خاطره دیگر هم برمی‌گردد به ۱۲ فروردین سال ۶۰ و چند ماهی قبل از فاجعه ۷ تیر. ما شهید آیت‌الله بهشتی را به وزارت بازرگانی دعوت کردیم که در جمع مدیران حضور پیدا کنند. من در آن جلسه به ایشان - که رئیس دیوان عالی کشور بودند- عرض کردم: «اغلب جریانات سیاسی به دنبال اخذ موافقت اصولی، گشایش اعتباری، دستیابی به رانت یا تغییر تعرفه سود بازرگانی به نفع خودشان هستند. بعضی‌ها هم می‌خواهند مجوز واردات بگیرند. به اعتقاد من اگر مسئولان سیاسی وارد کسب و کار و تجارت بشوند، مفاسد بسیار زیادی به بار می‌آید.» شهید بهشتی با این نظر من کاملاً موافق بودند.

شهید‌آیت‌الله بهشتی را از چه زمانی می‌شناختید؟

من تا قبل از پیروزی انقلاب با شهید بهشتی آشنایی نداشتم و بعد از انقلاب به واسطه ارتباط با بعضی از دوستان، با ایشان آشنا شدم و در بعضی از جلسات کارشناسی به حضورشان می‌رسیدم.

نحوه مواجهه شهیدبهشتی با اشتباه و خطای افراد چگونه بود؟

ایشان بعضی جا‌ها سکوت می‌کرد و هر جا که لازم بود قاطعیت به خرج می‌داد، اما در مجموع اهل دعوت به آرامش و پرهیز از جنجال و اهل گفت‌وگوی مستدل بود. کلاً سعی می‌کرد با نصیحت و راهنمایی مشکلات را حل کند، ولی اگر این شیوه‌ها جواب نمی‌داد، با قاطعیت تمام عمل می‌کرد.

شما در حزب جمهوری اسلامی هم عضو شدید؟

خیر، اما به دلیل مسئولیتی که در وزارت بازرگانی داشتم، گاهی در جلسات کارشناسی حزب حضور پیدا می‌کردم، از جمله در شب حادثه هفتم تیر که به همراه ۹ تن از مسئولان و مدیران ارشد وزارت بازرگانی - که بعضی از آن‌ها عضو حزب بودند- در جلسه شورای مرکزی حزب حاضر شدیم.

به نظر شما که از نزدیک شاهد جریانات سیاسی بودید، علت مخالفت حزب جمهوری با بنی‌صدر چه بود؟

اگر به فهرست مسئولان ارشد حزب جمهوری اسلامی مانند: شهیدبهشتی، شهیدباهنر، مقام‌معظم رهبری و آقایان هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و... توجه کنید، پاسخ سؤال خود را دریافت خواهید کرد. این افراد سال‌های سال با امام همراه بودند و کاملاً از آرای ایشان خبر داشتند و می‌دانستند که نگاه بنی‌صدر با نگاه امام همسو نیست.

پس چرا بنی‌صدر رأی آورد و کاندیدای حزب جمهوری رأی نیاورد؟

برای اینکه بنی‌صدر از تمام عناصر جذاب در صحبت‌ها و سخنرانی‌هایش استفاده می‌کرد. مثلاً وقتی به دانشگاه صنعتی شریف رفت، با دوربین مدار بسته برای دانشجویان صحبت کرد که آن روز‌ها ابزار جالب و جدیدی بود یا وقتی از جلسات دیدار با امام بیرون می‌آمد، جلوی دوربین‌های تلویزیونی می‌گفت: من کاندیدا هستم و تلویزیون هم پخش می‌کرد! اما ما در حزب چه می‌کردیم؟ در مقابل این تبلیغات گسترده و تأثیرگذار بنی‌صدر، پوستر دکتر حبیبی را به در و دیوار می‌چسباندیم! بنی‌صدر توانست با استفاده از این شیوه‌ها برای خودش علاقه‌مندان زیادی را به‌خصوص در میان روشنفکران و دانشجویان- که اقشار تأثیرگذاری بودند- پیدا کند. مضافاً بر اینکه جامعه روحانیت مبارز هم که می‌خواست طرف برنده را بگیرد، به دلیل انتساب او به خانواده‌ای روحانی و موضع‌گیری‌های به ظاهر اسلامی او در فرانسه، از او حمایت کرد.

علت دشمنی مجاهدین خلق و نهضت آزادی با حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

اعضای سازمان مجاهدین خلق از همان زمانی که در زندان بودند، سودای حکومت بر کشور را در سر می‌پروراندند و وقتی دیدند چنین زمینه‌ای فراهم نیست، به فکر براندازی رژیم افتادند. آن‌ها ابتدا ترور شخصیتی سران انقلاب را در دستور کار قرار دادند و مخصوصاً شهیدبهشتی را به دلیل توانایی‌های بالای مدیریتی با بدترین اتهام‌ها مورد هجمه قرار دادند و سپس ترور فیزیکی را در پیش گرفتند. نهضت آزادی هم معتقد بود که حزب جمهوری انحصارطلب است و با مسائل به صورت صنفی برخورد می‌کند! آن‌ها مدعی بودند که سیاست داخلی و خارجی را بهتر از اعضای حزب جمهوری بلدند و آن‌ها هستند که باید مملکت را اداره کنند و به این دلیل با حزب مخالفت می‌کردند.

به نظر شما علت برکناری بنی‌صدر از قدرت با وجود ۱۱ میلیون رأی- که در آن مقطع رأی بالایی بود- چه بود؟

بنی‌صدر بسیار آدم خودشیفته‌ای بود که تصور می‌کرد در تمام زمینه‌ها صاحب‌نظر است! امکان نداشت که از او سؤالی در هر زمینه‌ای، از اقتصاد گرفته تا ادبیات و فقه بپرسید و بالاخره جوابی به شما ندهد! البته خودباوری حقیقی نعمتی است، ولی بنی‌صدر حتی در همان رشته اقتصاد هم اطلاعات ناقصی داشت و برای اینکه نقایص خود را مخفی کند، یک پسوند توحیدی به همه چیز می‌چسباند و تصور می‌کرد که کار تمام است! هیچ وقت هم به سراغ آدم‌های توانا و مخلص و فداکار نمی‌رفت و افراد منزوی را دور خود جمع می‌کرد! سرانجام هم که دیدیم ریاکاری و خودباوری کاذب، کارش را به تقابل با نیرو‌های انقلاب کشاند و از صحنه قدرت خارج شد. یادم نمی‌رود که در اوایل جنگ تحمیلی، مشکلی در مورد بازرگانی خارجی پیش آمده بود که لزوماً باید با رئیس‌جمهور مذاکره می‌کردم. باخبر شدم که بنی‌صدر به اهواز رفته و، چون کار فوریت داشت، به اهواز رفتم. در آنجا دیدم که پیراهن سپاه و شلوار کردی پوشیده است! وقتی از او سؤال کردم که روی چه منطقی این لباس‌ها را با هم ترکیب کرده است، گفت: «پیراهن نشانه لباس سپاه اسلامی و شلوار نشانه ملیت است!» از این جور تظاهرات عجیب و غریب - که به هیچ کدامشان هم اعتقاد نداشت- زیاد داشت!

از حادثه ۷ تیر که در آن حضور داشتید، برایمان بگویید؟

من در آن مقطع وزیر بازرگانی بودم و با اینکه عضو حزب نبودم، ولی به پیشنهاد و با ابتکار شهید‌آیت‌الله بهشتی در جلسات کارشناسی حزب شرکت می‌کردم. آن شب قرار بود در حضور عده‌ای از وزرا و وکلای مجلس درباره مسائل مهمی، چون تورم صحبت و راه‌حل‌هایی را که به ذهنم می‌رسند، مطرح کنم. شهیدبهشتی با کمی تأخیر به جلسه آمدند و من قبل از ایشان صحبت کردم. بعد از من ایشان پشت تریبون قرار گرفتند و اشاره کردند که: «عده‌ای معتقدند پس از عزل بنی‌صدر من باید رئیس‌جمهور بشوم. از آنجا که من جزو منتقدین اصلی عملکرد ایشان بوده‌ام، ممکن است این شبهه ایجاد شود که همه این انتقادات در واقع نوعی جنگ قدرت بوده است. بنابراین صلاح این است که چنین موضوعی مطرح نشود.» ایشان مشغول صحبت بود که ناگهان نور قرمز و طلایی شدیدی در فضا دیده و صدای انفجار هولناکی شنیده شد! من به گوشه‌ای پرتاب شدم و صدای زنگ عجیبی در گوشم پیچید! حدود ۵/۲ ساعت زیرآوار بودم. گاهی به هوش می‌آمدم و باز از حال می‌رفتم. در زیر آوار صدای ناله و دعای مجروحان را می‌شنیدم. سرانجام با تلاش مردم و امدادگران، در بالای سر من روزنه‌ای باز شد و من دستم را بیرون آوردم و افراد متوجه حضورم شدند و مرا بیرون کشیدند و به بیمارستان بردند. در این حادثه پرده گوش‌هایم پاره شدند، مهره‌های سوم و چهارم کمرم شکستند و نخاعم آسیب دید! بعد‌ها مهره‌هایم جوش خوردند، اما شنوایی گوش‌هایم در حد ۴۰ درصد و ۷۰ درصد باقی ماند! در فاجعه ۷ تیر تنها وزیری که زنده ماند، من بودم و متأسفانه انسان‌های کاربلد و متعهدی چون: شهیدعباس‌پور، قندی، کلانتری، فیاض‌بخش و... شهید شدند. بعد‌ها شنیدم که منافقین به همین قدر هم اکتفا نکرده بودند و قصد داشتند تحت‌عنوان امدادرسانی، مجروحان را هم با چند آمبولانس از محل دور کنند و به شهادت برسانند!

تمام هدف و منظور منافقین این بود که با ایجاد چالش و بحران، نظام را از هستی ساقط کنند. جالب اینجاست که استکبار جهانی ما را به تروریست بودن متهم می‌کند، درحالی‌که گروهک خطرناک منافقین با این همه جنایت، مورد حمایت آنهاست. در کل تاریخ فقط یک نمونه شبیه منافقین می‌شود مثال زد و آن هم نازی‌ها و فاشیست‌ها هستند! بعد از این فاجعه هم دیدیم که منافقین چگونه به جان مردم بی‌گناه افتادند و حتی به کودکان هم رحم نکردند. سرانجام هم به دشمن ملت ایران، صدام جنایتکار پناه بردند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار