کد خبر: 1328968
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۰
نظر و گذری بر «شهید سیدعباس موسوی در حافظه شیخ محمدعلی خاتون»
«قلبی که دو بار فروریخت» در آیینه روایت‌های ماندگار اثری که هم اینک در معرفی آن سخن می‌رود، همانگونه که از عنوان آن هویداست، «شهید سید عباس موسوی، در حافظه شیخ محمدعلی خاتون» را بازمی نمایاند
سمانه صادقی

جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن می‌رود، همانگونه که از عنوان آن هویداست، «شهید سید عباس موسوی، در حافظه شیخ محمدعلی خاتون» را بازمی نمایاند. این اثر از سوی غیداء ماجد به نگارش درآمده، کریم اسدی اصل آن را به فارسی برگردانده و انتشارات سوره مهر، روانه بازار کتابش کرده است. تارنمای ناشر در توصیف مضمون و محتوای این مجموعه، به نکات پی‌آمده اشارت برده است: «قلبی که دوبار فروریخت، به نویسندگی غیداء ماجد و ترجمه کریم اسدی اصل، درباره شهید سیدعباس موسوی، دومین دبیرکل حزب‌الله لبنان است. او در سال‌های اول فعالیتش، در کنار نیرو‌های فلسطینی با اسرائیل جنگید و وقتی برای تحصیل به عراق رفت، با رژیم بعث به مقابله برخاست و هنگامی که به لبنان برگشت، با تشکیل حزب‌الله به صورتی جدی‌تر وارد نبرد با اسرائیل شد. موسوی، از مؤسسان و دومین دبیرکل حزب‌الله لبنان بود. او که در ۱۶ فوریه ۱۹۹۲، برای شرکت و سخنرانی در مراسم سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به روستای جبشیت رفته بود، در راه بازگشت و به‌علت حمله هلی‌کوپتر‌های اسرائیل به خودروی حامل او، همراه با همسر و فرزندش به شهادت رسید. در مقدمه کتاب آمده است: و، اما آن قلب، قلب کیست که فروریخت؟! برای چه دوبار؟! اینها پرسش‌هایی است که در صفحه‌های پیش‌رو از زبان شیخ بزرگوار به آنها پاسخ داده می‌شود. شیخ ما هرگز برای حضور در قرار‌های دیدار - که برای انجام مصاحبه‌ها مشخص کردیم- تعلل نمی‌کرد و با هر وضعیتی سر قرار‌ها حاضر می‌شد. آن روز را هرگز فراموش نمی‌کنم که او درحالی آمد که بیماری و خستگی امانش را بریده بود. عمامه‌اش را برداشت و نفسی تازه کرد و بر ادامه مصاحبه اصرار ورزید. گویی بزرگی مسئولیت استخراج داستان‌ها و حوادث را از گنجینه حافظه‌اش، احساس می‌کرد. آن زمان بود که عمق رابطه او با سیدعباس را فهمیدم، رابطه‌ای که به ایجاد جنبش مقاومت منجر شد. این جنبش از حوزه علمیه امام‌زمان (عج) در شهر بعلبک و با افرادی معمولی آغاز شد، تا آنکه امروز بعد از گذشت حدود ۳۷ سال، به اندازه‌ای در اوضاع سیاسی و نظامی عرصه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی مؤثر است که نمی‌توان آن را دست‌کم گرفت». 
در بخشی از «قلبی که دوبار فروریخت»، چنین می‌خوانیم: «روزی یکی از شیوخ به دیدارش آمد تا درباره مسائل و امور حوزه با او صحبت کند. شیخ، شب‌زنده‌دار حرفه‌ای بود و فقط نزدیک صبح می‌خوابید! سیدعباس با او شب‌نشینی کرد تا آنکه ساعت یک نیمه‌شب شد و سید در عالمی دیگر سیر کرد! شیخ به سید گفت: می‌خواهم نظرت را درباره مسئله‌ای بپرسم. سید گفت: البته، بفرما. شیخ چند دقیقه حرف زد، سپس از سید پرسید: نظر شما درباره برنامه حوزوی‌ای که پیشنهاد دادم، چیست؟ سید گفت: نظر من این است که روی دیوار پشت منبر، یک طاقچه بزنیم و عکس امام‌خمینی را روی آن بگذاریم! شیخ متوجه حرف‌های سید نشد و با تعجب گفت: سید، چه می‌گویی؟ منبر چه ربطی به موضوع من دارد؟ خوابی؟ سید بلافاصله متوجه شد و برای اصلاح وضعیت گفت:‌ای شیخ، تو به شب‌بیداری عادت داری، اما من طاقت این کار را ندارم! بعد هردو باهم خندیدند. آن لحظه سیدعباس هنگام چرت‌زدن، در خواب می‌بیند که وارد حسینیه روستایش، النبی‌شیث می‌شود و وقتی به منبر نگاه می‌کند، با خود می‌گوید: چرا یک طاقچه روی دیوار پشت منبر درست نکنیم تا عکس امام‌خمینی را روی آن قرار دهیم؟...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار