کد خبر: 983882
تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۰
با بیراهه‌های دیگران مسیر را گم نکنیم
همیشه باید برای هر مشکلی نقشه «الف» تا «ی» طراحی کرد. زندگی‌ای که به ما هدیه داده شده است الکی نیست و باید آن را جدی گرفت. نمی‌شود بی‌فکر و بی‌گدار به آب زد و گفت: «هر چی پیش آید، خوش آید!» بعضی وقت‌ها مسئله پیش آمده، خوش نیامده! باید برای پیدا کردن راه حل و یک برنامه‌ریزی درست، تعریف دقیقی از مسئله برای خود ایجاد کنیم. باید ببینیم آیا اصلاً مسئله‌ای وجود دارد یا ذهن بزرگ بین ما از کاه، کوه ساخته است
نگین خلج‌سرشکی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: پدربزرگم خدابیامرز یک چرتکه و تسبیح داشت که هر وقت هر کجا از زندگی به مشکل برمی‌خورد، سراغ این دو تا وسیله‌اش می‌رفت! آنقدر دانه‌های تسبیح و مهره‌های چرتکه را بالا و پایین کرده بود که رنگ و رو برای آن‌ها نمانده بود. اینکه مشکل چه چیزی بود هیچ فرقی نداشت. می‌گفت چرتکه برای فکر کردن با خودم و تسبیح برای فکر کردن با خداست. جالب بود که همیشه سریع‌ترین و آسان‌ترین راه‌حل‌ها هم به ذهنش می‌رسید. هیچ کس متوجه نشد مگر یک چرتکه می‌تواند مشکلی جز مشکلات مالی را حل کند. اما انگار حل می‌کرد و از چرتکه جالب‌تر همان تسبیح رنگ و رورفته بود که همیشه روی آقاجان را سپید می‌کرد.

مشاوره از پشت یک پنجره هزار جداره!
شاید آن روز‌ها توکل و باور پدربزرگ به خود و خدای خود بود که همه چیز را مانند آب خوردن حل می‌کرد. چیزی که این روز‌ها کمتر و کمرنگ‌تر شده است. همه عادت کرده‌ایم تا مشکلی پیش می‌آید اینترنت را روشن کنیم و از پشت یک پنجره هزار جداره برقی! با یک آدم بلاتکلیف‌تر از خودمان مشورت کنیم. حداقل اگر برویم و از مشاور و روان‌شناسی کمک بخواهیم باز هم منطقی‌تر است تا اینکه بخواهیم از یک همه جا مانده‌تر از خودمان راهنمایی بگیریم. جالب‌تر و عجیب‌تر اینکه خودمان درباره‌اش فکر نمی‌کنیم. انسان امروزی با فکر کردن غریبه شده است و زنگ در خانه خدا را زدن برای او دشوارترین کار دنیا شده است.

آدم امروزی انگار برای پیدا کردن خداوند به لوکیشن و نقشه نیاز دارد. فراموش کرده‌ایم نزدیک‌ترین رفیق ما از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. فراموش کرده‌ایم داناترین آشنای ما همیشه گفته است: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.»، اما ما یک چیزی را خیلی خوب یادمان مانده است که بیراهه‌های به اصطلاح راه‌حل دیگران برای ما مفیدتر از مشورت کردن با خداست!

راه‌حل یا چاه حل؟!
انسان‌ها آنقدر درگیر شلوغی‌های اطراف خود شده‌اند که واضح‌ترین صدای درونی برای آن‌ها نشنیدنی شده است. به هر حال، خودمان و خدای خودمان همیشه با ما صحبت می‌کنند، اما ما حرف‌های دیگران را بیشتر دوست داریم، چون آن‌ها راه‌حل‌هایی را می‌گویند که به مزاج ما بیشتر خوش می‌آید.
راه‌حلی که به مزاج تنبلی و سرسری گرفتن ما خوش می‌آید بعد‌ها به چاه حل تبدیل می‌شود و ما را درون خود حل می‌کند. اگر همیشه به دنبال ساده‌ترین راه‌حل‌ها باشیم که در کوتاه‌ترین زمان ما را به نتیجه برسانند، پس باید بدانیم که بالاخره یک جا این مسیر به خاکی کشیده می‌شود. همیشه هم بهترین راه‌حل‌ها، کوتاه‌ترین و ساده‌ترین و اولین راهی که به ذهن ما رسیده، نخواهند بود.

پا روی پله اطمینان برای پرت نشدن
پیدا کردن راهی برای حل کردن مشکلات به نظر ساده و بی‌دغدغه می‌آید، اما برای کسانی ساده است که به نتیجه اهمیت نمی‌دهند و فقط می‌خواهند کاری را از سر خود باز کنند. پیدا کردن راه‌حل نیاز به برنامه‌ریزی دارد و بهترین نوع برنامه‌ریزی هم برنامه‌ریزی پله‌ای است. یعنی باید برای هر راه‌حلی که پیدا می‌کنیم یک پله اطمینان قرار دهیم. پله اطمینان پله‌ای است که اگر راه پیدا شده به نتیجه نرسید، با استفاده از آن از بالای برج مشکلات به پایین سقوط نکنیم بلکه پای خود را روی آن گذاشته و به دنبال راه دیگری بگردیم.
هیچ وقت دل به دریا زدن و با بی‌فکر راه‌حلی را انجام دادن کار درستی به نظر نمی‌رسد. خیلی از راه‌حل‌ها مشکل را تشدید می‌کنند و باری روی دوش افکار آدم می‌گذارند. هر راهی رفتن ندارد. قبل از حرکت کردن در راه‌حل باید نقشه راه را به درستی بررسی و چاله و چوله‌های آن را پیدا کرد.

نقشه «الف» تا «ی» طراحی کنیم!
همیشه باید برای هر مشکلی نقشه «الف» تا «ی» طراحی کرد. زندگی‌ای که به ما هدیه داده شده است الکی نیست و باید آن را جدی گرفت. نمی‌شود بی‌فکر و بی‌گدار به آب زد و گفت: «هر چی پیش آید، خوش آید!» بعضی وقت‌ها مسئله پیش آمده، خوش نیامده! باید برای پیدا کردن راه حل و یک برنامه‌ریزی درست، تعریف دقیقی از مسئله برای خود ایجاد کنیم. باید ببینیم آیا اصلاً مسئله‌ای وجود دارد یا ذهن بزرگ بین ما از کاه، کوه ساخته است.
باید از خود بپرسیم اصلا مسئله یعنی چه؟ بسیاری از ما تعریفی دقیق از مسئله نمی‌توانیم بیان کنیم. حتی نمی‌توانیم بین دغدغه، مشکل و مسئله خط مرزی را مشخص کنیم. همه انسان‌ها دغدغه فکری دارند، اما هر دغدغه‌ای مشکل‌آفرین نیست و هر مشکلی به مسئله تبدیل نمی‌شود. مسئله باید چیزی باشد که چند عامل مجهول دارد و حل نکردن آن‌ها مشکلات زندگی را افزایش می‌دهد و هر چه مشکلات بیشتر شوند، دغدغه فکری ما هم زیادتر خواهد شد.

حل کردن مسئله‌های زندگی اصلاً مثل حل کردن مسائل ریاضی و فیزیک دوران مدرسه نیست. زمان مدرسه، اول درس داده می‌شد، راه‌حل‌ها توضیح داده می‌شد و بعد مسئله طرح می‌شد. آن وقت دشوارترین کار ما انتخاب کردن راه‌حل بهتر بود. اما در زندگی واقعی هیچ درسی داده نمی‌شود بلکه اول مسئله طرح می‌شود و ما باید با آزمون و خطایی محتاطانه راه‌حل پیدا کنیم و درس بگیریم. برای همین است که می‌گویند با دیگران مشورت کنید. چون خیلی از مشکلات ما قبلاً برای افراد دیگر پیش آمده و برطرف شده‌اند و با مشورت کردن می‌توان گزینه‌های احتمالی را زودتر از امتحان کردن آن‌ها مورد بررسی قرار داد.

حل مسئله، خود یک مسئله است!
حل مسئله موضوعی است که باید از کودکی و از دوران مدرسه و تحصیل به بچه‌ها آموزش داده شود. باید درسی جداگانه برای آن قرار دهند. اگر یاد نگیریم مسئولیت زندگی را به عهده بگیریم و برای خوشبخت کردن خود مسئولانه مسائل خود را حل کنیم، ممکن است جایی از زندگی به شدت دچار شوک شویم. باید یاد بگیریم بار زندگی ما فقط روی دوش خودمان است و والدین تا آخر عمر نمی‌توانند حل‌المسائل ما باشند.
باید یاد بگیریم که انسان به طور فطری اجتماعی خلق شده است و باید از دیگران و تجربه‌های آن‌ها درس عبرت بگیرد و لازم نیست همه راه‌ها طی شوند تا ما به نتیجه برسیم. باید یاد بگیریم که به طور افراطی وابسته راه‌حل‌های دیگران نشویم و از خلاقیت خود هم استفاده کنیم. در نتیجه حل مسئله، خود یک مسئله است! که اگر مجهول‌های آن معلوم نشوند، به یک هزار توی پیچیده تبدیل خواهد شد و ما فقط در آن گم‌تر خواهیم شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار