فضایمجازی، به ویژه شبکههایی مانند اینستاگرام، پر از تصاویر و سبکهای زندگی است که باعث میشود افراد، مخصوصاً نوجوانان، احساس کم ارزشی کنند. هر کسی وارد این فضا میشود، هر ظاهری که داشته باشد یا هر تلاشی که بکند، همیشه کسی را میبیند که از او زیباتر، ثروتمندتر یا موفقتر به نظر میرسد. نتیجه این مقایسههای بیپایان، از دستدادن اعتماد به نفس فرزندانمان است جوان آنلاین: قهرمان شدن یکی از نیازهای طبیعی دوران نوجوانی است. نوجوانان دوست دارند دیده شوند و ارزش خود را احساس کنند. اما امروز آنها در دنیایی زندگی میکنند پر از قهرمانهای خیالی و شخصیتهای رسانهای، جایی که تصاویر جذاب و داستانهای هیجان انگیز گاهی باعث میشود فکر کنند؛ برای موفقشدن باید شبیه این شخصیتها شوند، شخصیتهایی که ممکن است واقعی نباشند و حتی ارزشها و فرهنگ ما را نشان ندهند. حسین امیدیان، دبیر جبهه فرهنگی استان البرز، معتقد است قهرمان واقعی کسی است که تواناییهای خود را در مسیر درست به کار میگیرد و با تلاش خود زندگی دیگران را بهتر میکند، نه اینکه فقط مشهور یا محبوب شود. او تأکید میکند خانواده و مدرسه نقش مهمی دارند و باید استعدادهای فرزندان شناسایی و پرورش داده شود تا نوجوانان به جای تقلید از زندگیهای غیرواقعی، خودشان قهرمان زندگی خود باشند. این کارشناس درباره شبکههای اجتماعی هم هشدار میدهد، شبکههایی مثل اینستاگرام که اعتماد به نفس نوجوانان را تهدید میکنند. وقتی مدام خودتان را با زندگیهای غیرواقعی مقایسه میکنید، حس کم ارزشی پیدا میکنید. باید به جوانان یاد بدهیم هرچه در فضای مجازی میبینند را بی چون و چرا باور نکنند. او همچنین میگوید در تربیت کودکان و نوجوانان مهم است که هیچکس را به عنوان الگوی کامل زندگی نپذیرند و آموزش تشخیص، تحلیل و انتخاب الگوهای مناسب باید با سن کودک متناسب باشد. مثلاً در دوران کودکی قصه و داستان و در نوجوانی با گفتوگو و مثالهای واقعی. در ادامه این گفتوگو، امیدیان توضیح میدهد چگونه با الگوسازی درست و پرورش استعدادها میتوان نوجوانان را با اعتماد به نفس و ارزشهای واقعی پرورش داد تا خودشان قهرمان زندگی خود شوند.
باتشکر از وقت مصاحبهای که در اختیار ما گذاشتید، ابتدا بفرمایید از نگاه شما تعریف واقعی قهرمان ملی چیست و به چه کسی قهرمان گفته میشود؟
قهرمان ملی، ترکیبی از دو واژه مهم «قهرمان» و «ملی» است. درک درست این عنوان، نیازمند توجه به هر دو بخش آن است.
در تعریف قهرمان باید گفت که این واژه چند ویژگی اساسی دارد. اولین ویژگی، قدرت واقعی است. قدرتی که با تلاش به دست آمده باشد، نه قدرتی خیالی یا وابسته به دیگران. این قدرت میتواند در حوزههای مختلف باشد، جسمی، علمی، روحی، روانی یا معنوی، اما نکته مهم این است که این توانایی حاصل تلاش و مجاهدت شخصی او باشد. ویژگی دوم قهرمان این است که قدرتش را درست به کار ببرد. یعنی از تواناییاش برای حل مشکلات مردم، کمک به دیگران و کسب افتخار برای جامعه استفاده کند. قهرمان واقعی کسی است که از قدرتش برای منافع شخصی یا شهرت طلبی بهره نمیبرد، بلکه آن را در مسیر درست و به سود دیگران خرج میکند. اگر فردی توانمندیهایی داشته باشد، اما آنها را در راه درستی به کار نگیرد، نمیتوان او را قهرمان یا به تعبیر ادبی ما «پهلوان» نامید. اما در تعریف واژه «ملی» باید گفت، قهرمان ملی کسی است که توانایی و تلاشش به سود ملت و سرزمین خودش منجر شود. این سود ممکن است یک دستاورد ورزشی باشد، مثل مدال، یا خدمتی بزرگتر در عرصههای علمی، فرهنگی یا نظامی. همانطور که رهبر انقلاب در دیدار با مدالآوران فرمودند، مدالهای شما فقط یک افتخار شخصی نیست بلکه در دوران جنگ نرم، موجب امید و نشاط مردم میشود، یعنی مدال وقتی ارزش واقعی پیدا میکند که اثرش از گردن دارندهاش فراتر برود و به دل مردم بنشیند. با این نگاه، شهید حاج قاسم سلیمانی نیز نمونهای درخشان از قهرمان ملی است. او توانمندیهای گوناگونی داشت، از نظر نظامی، معنوی، فکری و معرفتی، در بصیرت و دشمنشناسی بینظیر بود و همه این ظرفیتها را خالصانه و بدون ذرهای خودخواهی، در خدمت مردم، کشور و آرمانهای الهی قرار داد. حتی میتوان گفت حاجقاسم تنها یک قهرمان ملی نبود، بلکه قهرمان جهانی بود، چون تأثیر و برکت حضورش از مرزهای ایران فراتر رفت. مبارزه او و یارانش با داعش، امنیت را نه فقط برای منطقه، بلکه برای سراسر جهان به ارمغان آورد. در نهایت، قهرمان ملی کسی است که توانمندی واقعی، نیت خالص و خدمت به مردم و میهن را در کنار هم داشته باشد. اگر این ویژگیها در کنار هم نباشند، هرچقدر هم فرد موفق یا مشهور باشد، باز نمیتوان او را قهرمان نامید. قهرمان کسی است که وجودش نفعی برای ملت، سرزمین و آرمانهای الهی اش داشته باشد.
چرا الگوسازی قهرمان برای نسل امروز مهم و با اهمیت است؟
در طول تاریخ، همه انسانها برای رسیدن به زندگی بهتر و یافتن سبک زندگی درست، به دنبال الگو بودهاند. قرآنکریم نیز همین مسیر را نشان داده و پیامبر اکرم (ص) را به عنوان «اسوهحسنه» معرفی کرده است، یعنی الگویی کامل که میتوان بر اساس او مسیر زندگی را تنظیم کرد. امروز هم جوان ما برای اینکه بفهمد کدام راه درستتر است و کدام رفتار بهتر، نیاز به الگو دارد. اما تفاوت این دوران با گذشته در این است که رسانهها میدان انتخاب را بی نهایت گسترده کردهاند. جوانان در معرض صدها مدل زندگی، شخصیت و سبک فکری هستند. برخی این الگوها سازنده و زندگی بخشاند، اما بسیاری از آنها ویرانگر و حتی خانمان سوز. در چنین فضایی، صاحبان امپراتوری رسانهای جهان آگاهانه تلاش میکنند، الگوهای جعلی و ساختگی خود را جایگزین الگوهای واقعی و الهام بخش ما کنند. اینجاست که ضرورت معرفی الگوهای واقعی به نسل جدید معنا پیدا میکند. متأسفانه در نظام آموزشی ما این موضوع هنوز جدی گرفته نشده است. برای مثال، داستانهایی مانند «پتروس» که از اساس ساختگیاند، سالها در کتابهای درسی حضور داشتند، اما بسیاری از قهرمانان واقعی دفاعمقدس، نامشان حتی به گوش دانشآموزان نرسیده است. مدتی هم نام شهید فهمیده از کتابها حذف شده بود که خوشبختانه دوباره بازگشته است. الگوسازی اهمیت حیاتی دارد، چون انسان میتواند براساس الگو، مسیر زندگی خود را بسازد، مسیری که یا او را به رشد و صعود میرساند یا به سقوط. انسان فقط یکبار فرصت تجربهزندگی دارد و اگر الگوی درستی پیش رویش نباشد، ممکن است بارها زمین بخورد و در سردرگمی و ابهام گرفتار شود. در چنین لحظاتی، الگوهای حقیقی به یاری انسان میآیند، راه را روشن میکنند و از لغزش و گم گشتگی نجاتش میدهند.
چگونه میتوانیم مرز میان قهرمان دروغین و قهرمان واقعی را به جوانان امروز نشان دهیم تا دچار اشتباه نشوند؟
اول از همه باید معنای جنگ شناختی را بدانیم. در این جنگ، سلاح اصلی «روایت» است. دشمن با ایجاد اختلال در دانستهها و دادههای ورودی ذهن مردم سعی میکند، تصمیمها و رفتارها را به نفع خود شکل دهد. وقتی برای کودک یا نوجوان ما، شخصیتهای خیالی غیرواقعی مثل بتمن و سوپرمن الگو میشوند، چه اتفاقی میافتد؟ آنها رفتار، پوشش، نگاه و حتی خطاها و خودپسندیهای قهرمان نمایشی را وارد ذهن خود میکنند. بعد از مدتی، آن الگوها در زندگی روزمره شان نمود پیدا میکند مثلاً پوششهایی که ۲۰ سال پیش قابل قبول نبود، امروز در میان برخی جوانان دیده میشود. نکته این است که صاحبان «امپراتوری رسانهای» جهان، مهارت دارند، اول یک عنصر قهرمانی میسازند و آن را بزرگنمایی میکنند، سپس حاشیهها و سبک زندگیای را که میخواهند، آرام آرام کنار همان قهرمان به خورد مخاطب میدهند. اگر مراقبت نکنیم، جامعه ما هم ممکن است به سمت الگوها و پیامدهایی برود که امروز در برخی جوامع غربی میبینیم از جمله ترویج رفتارهای خشن یا الگوهای ناسالم. برای مقابله با این تهدید، باید روایتهای دقیق، باورپذیر، دلنشین و جذاب به نسل جوان ارائه کنیم. امروز در تربیت میگویند باید از تکنیک «فورس» استفاده کرد این بدان معناست که روایتها ساده، صمیمی، کوتاه و سریع منتقل شوند و جذاب و اثرگذار باشند.
این یعنی همان چیزی که در پلتفرمهایی مانند اینستاگرام میبینیم؟
بله دقیقاً. مانند این پلتفرمها، پیامها باید در قالبهای کوتاه، گیرا و قابل تکرار باشند تا در ذهن بچهها بنشینند. به جای حرفهای کلی و کلیشهای، باید مهارتهای روایتسازی را بیاموزیم و حرفهای درست را جذاب ارائه دهیم تا شناخت نسل جدید را درست تنظیم کنیم.
کدام نهاد تربیتی در این زمینه میتواند اثرگذارتر باشد؟
در این میدان، مدرسه نقش بسیار مهمی دارد و مهمترین دوره هم دوره دبستان است. زیرا همان هفت سال دوم زندگی است که پایههای شناخت و رفتار شکل میگیرد. اگر از همان ابتدا الگوهای واقعی، سالم و متناسب با ارزش هایمان را به بچهها نشان دهیم، شانس مقابله با روایتهای جعلی و مخرب بسیار بیشتر میشود.
در این شرایط چگونه به فرزندانمان کمک کنیم تا خود باوری واقعی پیدا کنند و قهرمان زندگی خودشان شوند؟
ما امروز با پدیدهای روبهرو هستیم که به طور جدی اعتماد به نفس و خودباوری نسل جوان را هدف گرفته است. همانطور که اشارهکردم فضای مجازی، به ویژه شبکههایی مانند اینستاگرام، پر از تصاویر و سبکهای زندگی است که باعث میشود افراد، مخصوصاً نوجوانان، احساس کم ارزشی کنند. هر کسی که وارد این فضا میشود، هر ظاهری که داشته باشد یا هر تلاشی که بکند، همیشه کسی را میبیند که از او زیباتر، ثروتمندتر یا موفقتر به نظر میرسد. نتیجه این مقایسههای بیپایان، از دستدادن اعتماد به نفس فرزندانمان است. انگار همه در مسابقهای بیپایان شرکت کردهاند، مسابقهای که هیچکس نمیداند چه کسی سوت آغازش را زده و هدفش چیست. در این فضا، سبکهای زندگی عجیب و غیرواقعی تبلیغ میشود و جوان احساس میکند، همیشه عقب است. در حالیکه باید به بچهها یاد بدهیم ارزش واقعی انسان در آن چیزی است که خودش با تلاش به دست میآورد، از علم، ادب، مهارت و حتی توان جسمی که با ورزش به دست میآید. بسیاری از چیزهایی که در فضای مجازی میبینند، دروغ یا ساخته هوش مصنوعی است. امروز حتی دیدن و شنیدن هم دیگر نشانه حقیقت نیست. باید به فرزندانمان یاد بدهیم که هرچه را میبینند، باور نکنند.
برای تقویت این خودباوری چه باید کرد و چه کسی یا کسانی موظفند؟
در این زمینه، تربیت نقش مهمی دارد و باید یاد بگیریم چگونه خودباوری را در بچهها تقویت کنیم. یکی از روشها، آموزش فرد به فرد است، یعنی شناخت استعدادهای خاص هر کودک و پرورش همان ویژگی. یکی ممکن است در نقاشی استعداد داشته باشد، دیگری در شعر یا کار فنی. اگر این استعدادها شناسایی و تقویت شوند، رشد و انگیزه در دانشآموز شکل میگیرد و وقتی این رشد دیده و تشویق شود، احساس ارزشمندی در او نهادینه میشود. متأسفانه در نظام آموزشی ما تمرکز بیشتر بر آموزشهای تئوری است، نه بر پرورش و شناسایی استعدادهای فردی. در نتیجه، بسیاری از نخبگان کشور احساس میکنند دیده نمیشوند و برای همین از کشور میروند. درحالیکه اگر همان افراد در رسانهها معرفی شوند یا موفقیتشان بازتاب پیدا کند، انگیزهای قوی برای ماندن و خدمت پیدا خواهند کرد.
به نظر شما در این سیستم آموزشی این امکان وجود دارد؟
بله، شدنی است البته اگر ارادهاش باشد. بخشی از آموزش عمومی است، اما مشاوران مدارس میتوانند با آموزش و مهارت بیشتر، استعدادهای خاص هر دانشآموز را شناسایی کنند و با همکاری خانوادهها آن را پرورش دهند. وقتی خانواده و مدرسه دست در دست هم بدهند، استعداد کودک رشد میکند و شکوفا میشود. اما در اینجا باید گفت، این تربیت تنها وظیفه مدرسه نیست. در واقع، تربیت اساساً متعلق به خانواده است. هیچ نهادی حق ندارد تربیت را از خانواده بگیرد، همانطور که خانواده هم نباید آن را به دیگران واگذار کند. ولی او به تنهایی نمیتواند همه ابعاد تربیت را پوشش دهد؛ بنابراین در اینجا مدرسه، رسانه و نهادهای اجتماعی نقش پشتیبان را دارند. برای مثال، در دوره دبستان، یعنی هفت سال دوم زندگی، خانواده نیاز به کمک مدرسه دارد تا آموزشهای علمی و رفتاری درست پیش برود. در حوزه معنویت نیز مسجد، هیئت و بسیج در کنار خانواده قرار میگیرند. رسانهها هم باید با ارائه اطلاعات درست، به رشد فکری کودکان کمک کنند. اما اگر هر کدام از این نهادها از جای خود خارج شوند و به جای کمک، محور شوند، تربیت دچار اختلال میشود. اگر تربیت را تماماً به مدرسه بسپاریم، آموزش محور میشود و از پرورش غافل میماند. اگر رسانه محور شود، خطر انحرافات اجتماعی زیاد میشود. بنابراین، تربیت نتیجه همکاری سه ضلع اصلی خانواده، مدرسه و رسانه است و در کنار آنها، نهادهای اجتماعی مثل مساجد، بسیج، کانونها و حتی افراد اثرگذار جامعه مانند سلبریتیها نیز نقش مکمل دارند. این هماهنگی است که میتواند خودباوری، اعتماد به نفس و رشد واقعی را در نسل آینده تقویت کند.
اگر چهرهای که قهرمان یا الگوی جامعه معرفی شد، مرتکب اشتباهی شود، چه تبعاتی بر اعتماد مردم و نسل جوان خواهد داشت و چگونه باید با این واقعیت برخورد کنیم؟
در تربیت کودکان و نوجوانان، نکته مهمی که رخ میدهد این است که آنها یاد میگیرند کسی را به عنوان الگوی کامل زندگی شان در نظر نگیرند. وقتی ما به فرزندمان میگوییم، یک ورزشکار میتواند الگوی او باشد، منظور این است که در همان عرصه خاص مثلاً ورزش میتواند الهام بخش باشد، نه در همه جنبههای زندگی.
خطر وقتی ایجاد میشود که یک فرد با یک ویژگی یا تخصص، به عنوان الگوی همه جانبه کودک معرفی شود. کاری که غرب معمولاً انجام میدهد، همین است، یک نفر را برجسته میکنند و کودک را به این باور میرسانند که همه زندگیاش باید شبیه آن فرد باشد. در حالی که ممکن است آن فرد در یک یا چند حوزه ضعف داشته باشد. بنابراین لازم است کودکان و نوجوانان بیاموزند؛ حتی افراد موفق هم میتوانند اشتباه کنند و هیچ انسانی کامل نیست. این آموزش در مراحل مختلف رشد باید با روشهای مناسب سن انجام شود. مثلاً در هفت سال دوم زندگی، کودک آماده آموزش مستقیم است، اما توان استدلالهای پیچیده را ندارد، بنابراین باید از قصه، داستان و خاطره برای تربیت استفاده کنیم. در هفت سال سوم یا ۱۴–۱۳ سالگی به بعد، نوجوانان آماده گفتوگو و تحلیل هستند. در این مرحله میتوان با آنها بحث کرد و مثال زد که حتی ورزشکاری که روزی الگو بوده، ممکن است مسیرش خراب شود یا دچار مشکلاتی مثل اعتیاد شود. این مثالها به آنها میآموزد که همیشه باید مراقب خود باشند و انتخاب هایشان را عاقلانه بسنجند. به این ترتیب، آموزشوپرورش مهارت تشخیص، تحلیل و انتخاب الگوهای مناسب را در طول زمان و با روشهای متناسب با سن، به کودکان و نوجوانان منتقل میکند؛ و در آخر اگر نکتهای دارید، بفرمایید.
نکتهبسیار مهم اینکه تربیت هرگز نباید از خانواده خارج شود. حتی اگر خانواده در مسائل مالی با مشکلاتی مواجه باشد، این موضوع قابلحل است، اما وقتی تربیت دچار اختلال شود، حل آن بسیار دشوار است و ممکن است از یک کودک با صفات پاک، فردی بزهکار و خطرناک شکل بگیرد. در این مسیر، خانواده هیچگاه نباید مسئولیت تربیت را به گردن دیگران بیندازد. دولت، مسئولان، کانونها، مؤسسات، مدارس و رسانهها وظایفی دارند، اما وظیفه اصلی تربیت بر عهده خانواده است. وقتی یک کودک یا نوجوان دچار بزه یا انحراف اجتماعی میشود، اولین متهم خانواده است. بنابراین خانواده باید تلاش کند، تربیت را عنصر اصلی خانه قرار دهد. اعضای خانواده باید یاد بگیرند، آموزش ببینند و مهارت پیدا کنند تا بتوانند با فرزندان خود و حتی بین همسران، ارتباط درست و تربیتی برقرار کنند. تنها از این طریق است که میتوان نسل سالم و با اعتماد به نفس و ارزشمدار تربیت کرد.