کد خبر: 973871
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۸ - ۰۳:۳۷
دورنمایی از حیات مبارزاتی- تبلیغی زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین غلامرضا گلسرخی‌کاشانی
خاطرات فراوانی از دوره همراهی گلسرخی با سیدمجتبی نواب صفوی برای ما به جا مانده است، از جمله اینکه در آن شرایط سخت مبارزه با همه گرفتاری‌ها گلسرخی برای عده‌ای از آنان تدریس می‌کرد و خود نیز جلسات درسش را ترک نمی‌کرد و این روشی بود که خود سیدمجتبی نواب به آنان آموزش داده و خود نیز ملتزم بدان بود
سرويس تاريخ جوان آنلاين: حجت‌الاسلام محمدامین گلسرخی کاشانی
این روز‌ها که دور، دور فضای مجازی است، به مناسبت سالگشت درگذشت والد مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا گلسرخی کاشانی مطلبی را تهیه و در صفحه خصوصی خودم منتشر کردم که صدیق فاضلم جناب کائینی را خوش آمد و محبت کرد و با تلفن احوالپرسی نمود و از چندوچون یکی از نکات مذکور در آن مطلب جویا شد. پس از شرح آن و از آنجا که می‌دانست مشغول نگارش کتابی تحت عنوان «سرگذشت پدر» هستم، از این کمترین خواست به همین مناسبت متنی را برای چاپ آماده کنم که به‌رغم کثرت مشغله در این روز‌ها نتوانستم درخواست حضرت را اجابت نکنم. آنچه از محضر خوانندگان گرامی می‌گذرد مروری بسیار فشرده بر ۵۸ سال زندگی پر فراز و نشیب پدرم است.

مبدأ یک زندگی پرفراز و نشیب
غلامرضا گلسرخی کاشانی، فرزند مشهدی عباس بنا بر آنچه در شناسنامه‌اش درج شده است، در بیست‌وهشتم خرداد ماه سال ۱۳۱۱ در محله ترک‌آباد دیده به جهان گشود. مادرش صغری خانم نگارساز هفت فرزند خود را همان بدو تولد از دست داده بود و با توسل به حضرت ثامن‌الحجج علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) این پسر زنده ماند و به همین جهت نام او را غلامرضا گذاشتند. گلسرخی در شش سالگی به دبستان دولتی گوهرمراد رفت و مشغول تحصیلات ابتدایی شد. در سال ششم دبستان و همزمان با تبعید آیت‌الله شیخ محمد خالصی‌زاده به کاشان به حلقه مستمعین سخنان پرشور وی پیوست و به دست او طلبه شد و عمامه به سر نهاد. خود او از این ماجرا اینگونه یاد می‌کند:

«من کارگرزاده‌ای فقیر ۱۱ ساله بودم و تازه به کلاس ششم ابتدایی می‌رفتم که مرحوم آیت‌الله خالصی‌زاده به کاشان تبعید شد. با شنیدن بیانات پرشور او دبستان را کنار گذاردم و طلبه شدم و هر شب پای سخنرانی‌های پر سوز او بودم و از آن روز مبارزه با ظلم و زور در جانم ریشه دوانید. قبلاً از آخوند زده شده بودم، چون در همسایگی ما عالمی بود گوشه‌نشین و به قول مردم اهل الله بود که نه به مسجد می‌رفت و نه منبر و نه حوزه درسی داشت و به قول بعضی‌ها آیت‌الله بود و مراد بیشتر مردم شهر. در کنار خانه او زنی بینوا زندگی می‌کرد که شوهری معتاد داشت. فکر می‌کنم سال ۱۳۲۲ بود و اول جنگ بین‌المللی دوم و گرانی غوغا می‌کرد. زن جوان از فرط گرسنگی در حالی که چند بچه کوچک داشت خودکشی کرد. او، چون توان تأمین فرزندان خود را نداشت خودکشی کرد. طولی نکشید آقای کذایی هم مرد، در حالی که ارث او به آلاف و الوف سر می‌زد! طبعاً من از اینگونه آخوند خوشم نمی‌آمد. وقتی خالصی‌زاده به کاشان آمد و علیه زور، بی‌انصافی و گرانفروشی داد سخن داد و محرومان گردش جمع شدند و ثروتمندان علیه او توطئه می‌کردند من مرید او شدم.»

تلاش برای احیای حوزه علمیه کاشان
عده‌ای از جوانان و نوجوانان گرد آیت‌الله خالصی‌زاده جمع شدند و بدین‌وسیله حوزه علمیه کاشان در مدرسه گذر باباولی و مدرسه سلطانی پس از ۲۰ سال استبداد پهلوی جان گرفت. آنان در یکی از مناسبت‌های دینی به دست ایشان ملبس به لباس روحانیت شدند و در بازار کاشان حرکت کردند. از جمله آن‌ها علاوه بر غلامرضا گلسرخی می‌توان به آیات حسین راستی کاشانی، محمد امامی کاشانی، سیدمحمد تسلطی، محمود صلاحیان و سیدحسین مناقب اشاره کرد. ابتدا حاج عبدالرحیم دزفولی وکیل آیت‌الله‌العظمی سیدابوالحسن اصفهانی و ۱۴ نفر از بازاریان تهران، هزینه‌های حوزه علمیه کاشان را تا مبلغ ۳۰ تومان متقبل شدند و پس از استیذان از مرجعیت وقت ایشان ماهانه ۴۵۰ تومان اجازه دادند تا توسط آیت‌الله خالصی‌زاده در حوزه علمیه کاشان از محل وجوهات شرعیه خرج کنند. خالصی‌زاده را می‌توان پایه‌گذار حوزه علمیه معاصر کاشان نام نهاد و شاگردان او مقدمات تا سطح را در محضر ایشان و آیت‌الله صبوری می‌آموختند و سپس هر یک برای تکمیل تحصیلات عالیه حوزوی خود به قم و بعضی به نجف اشرف رفتند. بسیاری از آن‌ها بعد‌ها یا حتی در همان زمان با ارتباط با حوزه علمیه نجف و قم و بالا بردن سطح آگاهی دینی مردم کاشان و شهر‌هایی که به تبلیغ می‌رفتند از بنیانگذاران حرکت دینی علیه رژیم پهلوی به شمار می‌روند.

طلاب حوزه جدید کاشان علاوه بر استفاده از محضر آیت‌الله خالصی‌زاده از علما و مراجع قم خواستند مدرسی برایشان به کاشان بفرستند و بدین‌وسیله آیت‌الله شیخ جعفر صبوری قمی به کاشان رفت تا در آنجا به تربیت طلاب جدید همت گمارد. همین امر ارتباط محکمی در تمامی امور دینی، علمی و تبلیغی میان حوزه نوپای کاشان و مراجع تقلید در حوزه علمیه قم ایجاد کرد. از میان مکاتبات با علمای قم نامه‌ای از آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری خطاب به طلاب کاشانی به دست آمده است که نشان می‌دهد آیت‌الله صبوری با حالت قهر از کاشان به قم برگشت و طلاب کاشانی خواستار مراجعت ایشان به کاشان شدند. در این نامه از غلامرضا گلسرخی با عنوان شیخ رضا سعید کاشانی نام برده شده است. شاید این نخستین باری باشد که گلسرخی از نام مستعار برای فعالیت‌های خود استفاده کرد و بعد‌ها نیز بعضی از مقالات خود را با امضای سعید منتشر می‌کرد. نامه‌ای دیگر نیز به خط گلسرخی خطاب به آیت‌الله بروجردی در باره وضع طلاب کاشانی و ضرورت بازگشت آقای صبوری به کاشان و تأمین معاش ایشان از سوی مرجعیت وقت در دست است که گویای شور و اشتیاق وی در راهی است که به آن قدم گذاشته است و تلاش او برای حفظ حوزه نوپای کاشان را نشان می‌دهد.

در مصاف با دین زدایی رضاخانی
همزمان با حکومت رضاشاه و به بهانه سوادآموزی عمومی غالب موقوفات حوزه‌های علمیه در کاشان همچون شهرستان‌های دیگر کشور و برخلاف نیت واقفان و وقف‌نامه کاملاً تعطیل یا در اختیار ادارات فرهنگ قرار گرفت و آن مدارس و حتی بعضی از مساجد تعطیل و به مدرسه‌های دولتی تبدیل شدند. در کاشان حسن نراقی از نوادگان ملا محمدمهدی نراقی و فرزند محمدحسین مجتهد نراقی که در مدرسه فرانسوی آلیانس در تهران تحصیل کرده بود و تولیت مسجد آقابزرگ کاشان از پدر به او ارث رسید، در سال ۱۳۰۸ آن را به دبستان دانش دوشیزگان کاشان تغییر نام داد و پس از شش سال دبیرستان دانش دوشیزگان نیز در محل مسجد آقابزرگ تأسیس شد. در هفدهم دی ماه سال ۱۳۱۴ در مسجد آقابزرگ جشن کشف حجاب بر پا شد و دختر‌ها و معلمان همه چادر از سر برداشتند و کلاه به سر گذاشتند و رفته رفته همان کلاه را هم برداشتند. همچنین مدرسه سلطانی کاشان که موقوفه همسر فتحعلی‌شاه قاجار و تولیت آن فرزند ملا محمدمهدی نراقی یعنی ملا احمد نراقی بود و تا پیش از این مرکز تربیت طلاب و حوزه کاشان بود نیز با همکاری یا بی‌لیاقتی تولیت آن به همان سرنوشت دچار شد و برخلاف نیت واقف و وقف‌نامه به مدرسه دخترانه تبدیل شد و مراسم جشن کشف حجاب در آن بر پا شد و عکس آن نیز در مطبوعات منتشر شد و درآمد موقوفات آن نیز صرف اموری غیر از آنچه باید می‌شد.

گلسرخی که دوران نوجوانی خود را تحت تأثیر آیت‌الله خالصی‌زاده و نگاه اجتماعی و سیاسی او و روحیه خستگی‌ناپذیرش در تبلیغ دینی و استفاده از هر موقعیتی برای این امر و دور کردن ناامیدی به عنوان آفت مردم دیندار در آن شرایط سخت دوران پهلوی و همین‌طور افکار ضد استعماری وی رشد کرده و به‌شدت از آن متأثر بود بر آن شد تا با همکاری دیگر محصلان حوزه کاشان و حمایت مردم متدین این مدارس را باز پس گیرند و در اختیار طلاب قرار دهند. از این‌رو به مقابله با موانع حوزه نوپای کاشان برخاست و با مراجعات مکرر و نامه‌نگاری با ادارات دولتی تخلفات تولیت مدرسه سلطانی را گوشزد و تقاضای بازگشت به مسیر صحیح را کرد. با پیگیری مستمر گلسرخی و حمایت مردم و دیگر شاگردان آیت‌الله خالصی‌زاده و نگارش نامه به شاه و ادارات مختلف دولتی و جمع‌آوری امضا از اهالی مذهبی شهر کاشان بالاخره این مدرسه در اختیار طلاب قرار گرفت و حوزه علمیه کاشان جانی دوباره یافت.

در حوزه‌های نجف و قم
گلسرخی در سال ۱۳۲۸ از کاشان ابتدا به مقصد نجف اشرف هجرت کرد. در نجف اشرف محضر علمایی، چون آیت‌الله سیدمحمود شاهرودی و بسیاری دیگر را درک کرد، اما پس از مدتی یعنی کمتر از یک سال به بیماری دچار شد و بنا به توصیه پزشکان به ایران بازگشت و این بار رحل اقامت در شهر قم افکند و در حجره‌ای در مدرسه حجتیه قم به تکمیل تحصیلات حوزوی خود پرداخت. از اساتید وی می‌توان به آیت‌الله محمد مجاهدی تبریزی، آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی، آیت‌الله سیدعلی فانی اصفهانی، آیت‌الله سیدرضا صدر، آیت‌الله سیدجلال‌الدین میری آشتیانی، آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدرضا موسوی گلپایگانی، آیت‌الله‌العظمی سیدروح‌الله موسوی خمینی، آیت‌الله‌العظمی سیدحسین بروجردی، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و... اشاره کرد.

همگام با شهید نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام
پس از ورود وی به قم و حتی قبل از رفتن به نجف همزمان بود با ظهور جمعیت فدائیان اسلام در عرصه سیاسی ایران و گلسرخی با سیدمجتبی نواب صفوی آشنا و مرید روحیه آزاده و شور و اشتیاق وصف‌ناشدنی او در تبلیغات دینی برای مردم و صفای روح و لسان فصیح وی در مبارزه با رژیم فاسد پهلوی شد و به حلقه یاران وی پیوست. گلسرخی پای ثابت و سخنران جلسات فدائیان اسلام در قم شد و چندین مرتبه از سوی سیدمجتبی نواب صفوی به مأموریت رفت. از آن جمله علاوه بر تشکیل جمعیت فدائیان اسلام در کاشان به همراهی محمد رسول‌زاده، حسن سلیمانی و جواد یزدانی در مسجد گذر باباولی مسئول تشکیل جمعیت فدائیان اسلام در اهواز هم شد و به خوزستان سفر کرد، در حالی که حدود ۱۸ بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود. از این‌رو تمامی فعالیت گلسرخی در جمعیت فدائیان اسلام و حول تبلیغ و سخنرانی دینی در جلسات می‌گشت، به‌طوری که خیلی سریع لسان شیوای او در ردیف وعاظ مشهور ایران قرار گرفت.

خاطرات فراوانی از دوره همراهی گلسرخی با سیدمجتبی نواب صفوی برای ما به جا مانده است، از جمله اینکه در آن شرایط سخت مبارزه با همه گرفتاری‌ها گلسرخی برای عده‌ای از آنان تدریس می‌کرد و خود نیز جلسات درسش را ترک نمی‌کرد و این روشی بود که خود سیدمجتبی نواب به آنان آموزش داده و خود نیز ملتزم بدان بود.

پاییز سال ۱۳۳۴ و در پی ترور نخست‌وزیر وقت توسط مظفرعلی ذوالقدر از اعضای فدائیان اسلام و به خاطر اعلام مخالفت فدائیان اسلام با الحاق ایران به پیمان نظامی بغداد تمامی اعضای فعال این جمعیت دستگیر و چهار نفر از آنان یعنی سیدمجتبی نواب صفوی، مظفرعلی ذوالقدر، خلیل طهماسبی و سیدمحمد واحدی به اعدام محکوم شدند و قبل از اتمام مهلت ۱۰ روزه فرجام‌خواهی این حکم اجرا شد. گلسرخی درباره مخالفت علنی آیت‌الله بروجردی با فعالیت‌های جمعیت فدائیان اسلام چنین می‌نویسد:

«چند مرتبه به خاطر عضو فدائیان اسلام بودن شهریه‌ام را قطع کردند، هر دفعه هم آقای [سید]جلال آشتیانی می‌رفت و آن را درست می‌کرد. یکدفعه خودم ناراحت شدم، نامه‌ای نوشتم و خدمت آقا [آیت‌الله بروجردی]رفتم. در آن نامه نوشتم: تا حالا دو، سه مرتبه شهریه‌ام قطع شده است، به عنوان اینکه به آقای نواب صفوی و فدائیان اسلام ارادت داشته‌ام و این‌ها قطع شهریه را به حضرتعالی مستند می‌کنند. من مقلد شما هستم. اگر شما با فدائیان اسلام مخالفید بفرمایید من پیرو آنان نباشم. شهد الله [خدا گواه است]خودم خدمت آقای بروجردی رفتم و نامه را هم خودم بردم. علت هم داشت که مرا راه دادند، چون عده‌ای از همشهری‌هایم پولی به عنوان وجوهات آورده بودند و، چون من پول را می‌بردم راهم دادند. رفتم و نامه را هم به آقای بروجردی دادم. ایشان نامه را خواندند و فرمودند: خدا توفیقتان بدهد نه قطع شهریه از طرف من بوده و نه مخالفتی با فدائیان اسلام دارم. این مطلب را ایشان فرمودند.»

در فراق یار
به هر روی همه یاران نواب در مدت کوتاهی یا دستگیر یا فراری شدند. در این دوران گلسرخی مدتی طولانی به صورت مخفی در شهر‌های مختلف ایران و همچنین نجف زندگی کرد. پس از مدتی قرار منع تعقیب برایش صادر شد، اما او در همین مدت هم به صورت مخفی و ناشناس منبر رفت و به صورت مخفی در ختمی که مخفیانه برای نواب در قم برگزار شد سخنرانی و به‌جای خطبه با این شعر سخت آغاز کرد: این دغل دوستان که می‌بینی... او حتی بار‌ها با لباس مبدل در ایام اختفا به دیدن دوستان زندانی‌اش رفت و به آن‌ها روحیه داد. گلسرخی در رثای شهید سیدمجتبی نواب صفوی در دفترچه خاطرات همرزمش حجت‌الاسلام علی حجتی کرمانی متنی نگاشت که شمه‌ای از آن به قرار ذیل است:

«.. روح بزرگش در کالبد کوچک قرار و آرام نداشت. گویی می‌خواست پرواز کند. دوران کوتاه عمرش را به وعظ و تبلیغ، ارشاد و هدایت خلق، فداکاری و جانبازی در راه محبوب گذرانید. به هیچ چیز دنیا اعتنا نداشت. وکالت، وزارت و حتی بالاترین مناصب دنیوی را که بنی‌نوع او برایش حیثیت خود، عرض و ناموس و حتی جان خود را فدا می‌کنند در نظرش پشیزی ارزش نداشت. برای خدا می‌گفت؛ برای خدا می‌شنید؛ برای خدا قدم برمی‌داشت؛ برای خدا دوست داشت؛ برای خدا دشمن می‌داشت، بالاخره برای خدا زنده بود و برای خدا هم جان داد و مرغ روح شریفش به آشیان قدس پرواز کرد. رفت و به دیدار محبوبش فائز شد... آری! او رفت، ولی خاطره محو نشدنی‌اش در دل دوستانش ماند. رفت، اما چه رفتنی! قبل از آنکه صبح طالع شود با شلیک ۱۳ گلوله از اسلحه جنایتکاران صبح سعادت او از افق شهادت و فداکاری طالع شد. رفت، اما چه رفتنی! رفت، ولی بغض گلوی دوستانش را سخت می‌فشرد و نمی‌توانستند دم بزنند. رفت حتی دیگر مادر و نزدیک‌ترین کسانش نتوانستند بدن به خون آغشته‌اش را ببینند و به دلخواه خود اقلاً او را به خاک بسپرند. آری! رفت. از جنازه‌اش هم دست برنداشتند. غریبانه با یک آمبولانس او را به گورستان مسگرآباد بردند و در دل خاک‌های تیره، این نوگل شکفته را منزل دادند. رفت و چه خوش رفت! هیچ چیزش عادی نبود. گویا از آب و گل دیگری سرشته شده بود. نه زندگانی‌اش به هم‌نوعانش شباهت داشت و نه مرگش. هر کس از این دنیا می‌رود و می‌میرد، هر چند بی‌مزار باشد برایش مجلس فاتحه می‌گیرند، اما او مجلس فاتحه هم نداشت. حق هم همین بود. فاتحه را برای مرده می‌گیرند و در میان این مملکت از عالم و جاهل او و دو، سه نفر از یاران وفادارش که با او رفتند زنده بودند! آن‌ها فاتحه لازم نداشتند... اوه! چه کنم که قلم طغیان کرد. احساسات درونی گل کرد و اثری ضعیف از خود بر کاغذ باقی گذارد. باشد تا روزگاری آیندگان بفهمند چه رجال روحانی و زعمای دینی با چه پایه‌ای از شجاعت و شهامت می‌خواستند عالم را اصلاح کنند و فداکاری و جانبازی را به جهانیان بیاموزند...!»

تداوم مبارزه تا پایان حیات
گلسرخی پس از شهادت فدائیان اسلام و به دنبال آغاز قیام امام خمینی به عنوان خطیبی توانا در اکثر شهر‌های کشور از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب و در پایتخت از تکیه بالای تجریش و امامزاده صالح تجریش تا مسجد هدایت و مسجد امام حسین (ع) مجالس باشکوهی را سخنرانی و اداره می‌کرد. تمامی مجالس گلسرخی تحت کنترل ساواک بود و وقایع آن‌ها به ساواک گزارش می‌شد. بنا بر گزارش‌های متعدد ساواک، جمعیت مستمعین در بعضی مجالس او به چندین هزار نفر هم می‌رسید. در این راه از سال ۱۳۲۷ تا پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی بار‌ها دستگیر و روانه زندان و تبعید شد.

همچنین گلسرخی ده‌ها بار از سوی رژیم شاه با محکومیت‌های مختلفی، چون ممنوع‌المنبر، ممنوع‌القلم و ممنوع‌الورود به شهر‌های مختلف کشور مواجه شد، اما هیچ‌کدام از این‌ها نتوانست مانعی برای حرکت پرشور وی شود، زیرا همزمان با تدریس در دارالتبلیغ اسلامی در قم کسانی را، چون خود تربیت می‌کرد و برای تبلیغ و ارشاد به شهر‌های مختلف می‌فرستاد و از طرفی دیگر با عضویت در هیئت تحریریه مجله «درس‌هایی از مکتب اسلام» مقالات او در کنار مقالات کسانی، چون امام موسی صدر، مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، علی دوانی، علی حجتی کرمانی، سیدهادی خسروشاهی و... از ابتدای دهه ۴۰ تا ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در آن مجله و به صورت منظم چاپ می‌شد.

گلسرخی با پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت دینی خود را ادامه داد و به عنوان نماینده آیت‌الله منتظری و آیت‌الله شهید صدوقی در شبه قاره هند و همچنین به عنوان رایزن فرهنگی دولت جمهوری اسلامی ایران در هندوستان منشأ خدمات بسیاری به مسلمانان آنجا و به‌خصوص شیعیان مظلوم آن دیار شد. او پس از آنکه به عنوان عنصر نامطلوب از ورود به هندوستان و پاکستان منع شد، در میدان نبرد با متجاوزان عراقی حضور یافت و مدتی به عنوان سرپرست ستاد جذب و هدایت کمک‌های مردمی به جبهه‌ها بیشتر ایامش را در جبهه‌ها و برای کمک به رزمندگان اسلام گذراند. وی در آن سال‌ها تمامی اعیاد و حتی عید نوروز و مناسبت‌های مذهبی را در جبهه و با سخنرانی و دادن عیدی به رزمندگان اسلام سپری کرد.

بر آستان جانان
به قول خودش در واپسین روز‌های عمر که به بیماری سختی دچار شده بود، طول زندگی مهم نیست، بلکه گاهی ممکن است کسی در دوران کوتاه زندگی خود منشأ خدماتی شود که دیگران در زندگی طولانی خود نتوانند انجام دهند و می‌گفت خواسته‌اش از خداوند این بود که با آگاهی و آمادگی به محضر حق راه یابد. او می‌دانست با همین بیماری به دیدار معبود خواهد رفت.
ایشان پس از یک دوره کوتاه بیماری روده در بیست‌ویکم مهر ماه سال ۱۳۶۹ درگذشت و پس از نماز آیت‌الله‌العظمی محمدتقی بهجت پیکرش در مقبره ۲۱ حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) دفن شد.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
عبدالعظیم نورالهی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۲۲ - ۱۳۹۸/۰۷/۲۷
1
0
خداوندا دل بزرگی همچون یاران امام حسین(ع) به ما عطا کن.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار