کد خبر: 1330403
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۰
آیا بخش‌های سانسورشده زندگی «شهبانوی نیکوکار» به زودی افشا می‌شود؟
اردشیر زاهدی در کتاب منتشرنشده‌اش درباره فرح دیبا چه نوشته است؟ اردشیر زاهدی در دو دهه پایانی حیات، درباره پیشینه فرح دیبا با بسا دوستان و خبرنگاران در ایران و جهان، مصاحبه‌های مبسوط و نیمه‌محرمانه انجام داده و آنچه احتمال می‌رود در کتاب در تعلیق مانده وی افشا شده باشد، نزد بسا پژوهشگران وجود دارد و ممکن است در صورت ضرورت، از سوی هر یک از آنان روانه رسانه‌ها شود! علاوه بر این، حدس آنچه زاهدی می‌خواسته درباره فرح افشا کند، چندان دشوار نیست!
خسرو اسدی

جوان آنلاین: در دوم آذر ۱۳۳۸، محمدرضا پهلوی با صرف هزینه‌ای سنگین از بودجه عمومی کشور، جشن نامزدی خود و فرح دیبا را برگزار کرد. این مناسبت، فرصتی است که بار دیگر، بر زوایایی مغفول از زندگی همسر سوم شاه مخلوع نگریسته شود. این بازخوانی هنگامی اهمیت مضاعف می‌یابد که دریابیم ده‌ها رسانه اسرائیلی، امریکایی و انگلیسی، درصدد چهره‌سازی از نامبرده‌اند. امید آنکه پهلوی‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید آید. 

کتابی منتشر نشده از اردشیر زاهدی که با گریه و التماس فرح دیبا در محاق مانده است؟

«حالا من یک چیزی رو که به تازگی فهمیدم، برای شما و بینندگانتون بیان کنم. آقای اردشیر زاهدی یک کتابی رو می‌نویسه و پیش آقای عباس میلانی میگذاره که بعد از فوتش این کتاب چاپ بشه. بعد ما دیدیم که این کتاب چاپ نمیشه! سؤال پیش آمد که ایشان فوت کرده و چرا این کتاب چاپ نمیشه؟ چون تمام مطلبش گفته شده و باید جمع‌بندی و چاپ بشه. (این ماجرا کاملاً جدیده) فکر کردم که شاید آقای میلانی نمیخواد این کار بشه. بعد از فامیل‌ها و کسی که نزدیک‌ترین فرد به آقای زاهدی هست، به من گفت فرح خانم، یک سال قبل از فوت آقای زاهدی، وقتی می‌فهمه که چنین کتابی هست، دائم زنگ می‌زده به آقای زاهدی و گریه می‌کرده که این کار رو نکن! بعد دیگه آقای زاهدی زنگ میزنه به آقای میلانی و میگه: فراموش کن! چاپ کتاب رو و مطالبی که من دادم و در مورد فرح خانم هست رو فراموش کن!...». 

عبارات فوق، چندی پیش از سوی احمدعلی مسعود انصاری، پسرخاله فرح دیبا و همکار سابق رضا پهلوی بیان شده است. او از کتابی خبر داده که اردشیر زاهدی در روایت اطلاعات محرمانه خویش و از آن جمله در خصوص همسر سوم شاه نگاشته و توصیه کرده بود، درپی مرگش منتشر شود. با این همه فرح با گریه و زاری نزد زاهدی، وی را از انتشار آن منصرف ساخته است! نکته مهم این است که اردشیر زاهدی در پایان حیات، درباره پیشینه فرح دیبا با بسا دوستان و خبرنگاران در ایران و جهان، مصاحبه‌های مبسوط و نیمه محرمانه انجام داده و آنچه احتمال می‌رود که در کتاب وی افشا شده باشد، نزد بسا پژوهشگران وجود دارد و ممکن است در صورت ضرورت، از سوی هر یک از آنان روانه رسانه‌ها شود! ضمن آنکه علی‌الاصول و به شهادت مطالب پی آمده، حدس آنچه زاهدی می‌خواسته درباره فرح افشا کند، چندان دشوار نیست. 

فرح دیبا، ویلای حصارک و باقی قضایا!

فرح دیبا برای نخستین بار، در دوره دانشجویی با اردشیر زاهدی آشنا شد. او از سربند مشکل مالی یا اداری به وی مراجعه کرد و اندکی بعد، به همسری شاه درآمد! برخی صاحبان اسرار شاه و کارگزاران امنیتی حکومتش، در این‌باره خاطرات خویش را به تاریخ سپرده‌اند که حسین فردوست در زمره آنهاست:

«در آن زمان فرح دختر فقیری بود، تمایلات چپ و کمونیستی داشت و با تعدادی دانشجو رفاقت داشت که یکی از آنها لیلی امیر ارجمند بود. خود من برخی دانشجویان این دانشکده را در پاریس دیده‌امد ذ که همه آنها افکار کمونیستی داشتند. بعد‌ها یکی از آنها را که نامش را فراموش کرده‌ام، در منزل فریدون جم دیدم. نقاش ماهری بود و تابلوهایش معروف است. قبل از انقلاب هم کارگاه داشت و در مقابل پول زیاد، صورت زنان را می‌کشید و مجسمه آنها را تهیه می‌کرد. البته اگر در چنان وضعی که او می‌خواست، آماده می‌شدند. از او نیز درباره وضع دانشجویان دانشکده‌اش پرسیدم. گفت: همه با شدت و ضعف، به چپ گرایش داشتند و اگر فردی چنین نبود، او را بایکوت می‌کردند! لذا هم فرح و هم لیلی امیر ارجمند، چنین گرایشاتی داشتند. در مورد فرح با توجه به وضع زندگی و فقر مادی‌اش، زمینه چنین گرایشی نیز وجود داشت. به هر حال، فرح این فرهنگ چپ را در دوران زندگی با محمدرضا حفظ کرد و دفترش را به مرکز اشاعه این نوع فرهنگ تبدیل نمود و تعدادی از افراد دارای تمایلات کمونیستی را در آنجا جمع کرد... چنین دختری که نمی‌توانست مورد پسند هیچ مردی باشد (برای درک این ادعا، کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود) از فرط استیصال و برای کمک مالی، به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک می‌رود، تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسئله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوان، منتظر شکار دختر‌ها و زن‌ها می‌نشستند و هر مراجعه کننده از جنس مؤنث، اگر مورد پسند زاهدی واقع می‌شد، بلافاصله به اتاق خواب می‌رفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود، او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند می‌داد که آنها نیز در همان حصارک به اتاق خواب می‌رفتند. این بود کار و شغل زاهدی و البته به دوستان انگلیسی و امریکایی‌اش هم، چیزی می‌رسید. حال این دختر با اطلاع از چنین وضعی، برای درخواست پول به سراغ زاهدی در حصارک می‌رود، یعنی اینکه خود را تقدیم زاهدی می‌کند! لابد زاهدی از این دختر خوشش نیامده بود که به محمدرضا تلفن می‌زند که دختری اینجا آمده و اگر اجازه دهید، او را بیاورم. محمدرضا می‌پذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او چیست، به او پیشنهاد ازدواج می‌کند. معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول می‌کند. دختری که تا چندی پیش از زاهدی پول می‌خواست - که مفهومش معین است- حال قرار شده که با شاه ازدواج کند و می‌کند. بدین ترتیب فرح حصارک، ملکه ایران می‌شود و در مراسم تاجگذاری با آن تشریفات و تجملات که از تلویزیون دیده‌اید، تاج بر سر می‌گذارد!...». 

فرح دیبا، فریدون جوادی و باقی قضایا

جالب اینجاست که احمدعلی مسعود انصاری در کتاب «من و خاندان پهلوی»، دخترخاله خویش را بیش و پیش از هر چیز، با لاقیدی‌های اخلاقی‌اش به خاطر می‌آورد. او که پس از ازدواج فرح دیبا با پهلوی دوم به دربار راه یافت، همواره از زمزمه‌هایی که درباره ارتباطات غیراخلاقی خویشاوند خود سر زبان‌ها می‌افتاد، در محنت به سر و به بزرگان فامیل شکایت می‌برده است. مسعود انصاری به عنوان نمونه، از ارتباط فریدون جوادی با فرح، اینگونه پرده برداشته است: 

«در رفت‌و‌آمد‌های مکرر به دربار، به وجود یک رابطه غیرعادی بین فرح و جوادی پی‌برده بودم و چندبار به وسایل مختلف و با اخم و تخم، به جوادی حالی کرده بودم این سر در پرده باقی نمی‌ماند، اما تأثیری نداشت! من هم که اصولاً با مسائل غیر اخلاقی سرناسازگاری داشتم، در فرصتی که پیش آمد، مسئله روابط غیر عادی فرح با جوادی را با خانم دیبا در میان گذاشتم و این را بیشتر یک مسئله فامیلی می‌دانستم که صلاح را در آن دانستم که آن را با خاله‌ام در میان بگذارم. خانم دیبا حقاً ناراحت شد و ظاهراً بعد از این سفر، با عتاب و خطاب مسئله را با فرح در میان گذاشته بود و مدتی بعد در تهران، فرح با حالت عصبانیت خطاب به من گفت: حالا دیگر برای مادرم، درباره رفتار من جاسوسی می‌کنی؟! و من بدون اینکه به ریشه قضیه اشاره کنم، جواب دادم من برای کسی جاسوسی نکرده‌ام، وظیفه خانوادگی خود را انجام داده‌ام که این ماجرا و دنباله آن بماند تا بعد... مسئله مهم دیگری که موقع اقامت شاه در مکزیک پیش آمد و فوق‌العاده موجب تکدر و افسردگی بیش از پیش ایشان شد، ماجرای روابط فرح و جوادی بود که از پرده بیرون افتاد و به گوش شاه رسید. حقیقت این است که سال‌ها پیش، درباره روابط عاطفی این دو گفت‌و‌گو‌هایی در بین بود و من که مخصوصاً نسبت به این مسئله حساسیت زیاد داشتم، یک بار حتی جریان را با تلخی به خانم دیبا گفتم و سر همین مسئله هم، روابط من با فرح شکر آب شد و شکر آب ماند. در مکزیک هم، باز این مسئله اسباب ناراحتی من بود. فرح هم این نکته را می‌دانست و مراقب بود که وقتی من پیش شاه و در خانه آنها هستم، سروکله جوادی آن طرف‌ها پیدا نشود! در این رابطه یکبار یکی از فرماندهان گارد شاهنشاهی برای خود من حکایت کرد که در شکارگاه خجیر یکی از سربازان گارد فرح و جوادی را در حال نامناسبی دیده بود و ظاهراً، چون آدم متعصبی بوده، طاقت نمی‌آورد و نزد فرمانده مزبور می‌آید و ضمن باز گفتن ماجرا می‌گوید: ما خیال می‌کردیم که از یک زن عفیفه نگهبانی می‌کنیم و نمی‌دانستیم که اینطور مسائلی هم در میان است! در آن موقع، البته کسی جرئت آفتابی کردن قضیه را نداشت و لاجرم سرباز گارد را هم تهدید می‌کنند و هم تحبیب! به این معنی که می‌گویند: اگر موضوع درز کند، سر خود را به باد می‌دهد! ضمناً، چون نامحرم هم تشخیص داده شده بود، او را از گارد اخراج می‌کنند، سرمایه‌ای هم به او می‌دهند و برایش یک دهنه مغازه می‌خرند که به کسب‌و‌کار مشغول باشد و صدایش هم در نیاید! اما در مکزیک، وضع به صورت دیگری درآمده بود و نزدیکان شاه و مخصوصاً خدمه شخصی‌اش، طاقت نمی‌آوردند. یک روز الیاسی پیشخدمت مخصوص و ماساژور او، می‌رود پیش شاه و به او می‌گوید: اعلی‌حضرت، این درست است که شهبانو دوست پسر داشته باشد؟ شاه هم طبق معمول سرخ می‌شود و چیزی نمی‌گوید، اما جریان را با فرح در میان می‌گذارد و فرح هم الیاسی را بیرون می‌کند! آفتابی‌شدن این جریان، تأثیرش را بر روحیه شاه باقی گذاشت و مخصوصاً غرور او را در آن شرایط روحی ناشی از سقوط و غربت، بیش از پیش جریحه‌دار کرد. احتمالاً این مسئله در تشدید بیماری او - که منجر به سفر نیویورک شد- بی‌تأثیر نبود. در مورد این رابطه باید این را هم بگویم که اطلاع شاه از جریان باعث قطع آن نشد و تا زمان مرگ شاه ادامه یافت و بعد از آن را هم «الله اعلم بحقایق الامور». به طوری که بعد‌ها از شخص موثقی شنیدم، در همان ایامی که شاه در بیمارستان معادی قاهره بستری و در حال مرگ بود، جوادی و فرح شب‌ها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان، با هم به سر می‌بردند!...». 

صحنه‌پردازی‌های ساواک، در تبلیغ شهبانوی نیکوکار!

اسکندر دلدم، در عداد روزنامه‌نگاران پرسابقه معاصر قلمداد می‌شود. وی در آغازین سالیان دهه ۷۰، خاطرات خویش را در سه جلد و تحت عنوان «من و فرح پهلوی» به چاپ رساند. او در کتابش که بر آن نامی نمادین نهاده بود، سعی داشت تا نسبت خود را با نظامی که فرح دیبا از نماد‌های فرهنگی آن به شمار می‌رود، شفاف سازد. دلدم در بخشی از فصل مربوط به فرح، در باب صحنه‌سازی‌های ساواک برای ایجاد محبوبیت برای نامبرده، چنین آورده است:

«مطبوعات و رادیو تلویزیون رژیم تلاش می‌کردند، چهره یک زن نیکوکار و مهربان را از فرح ترسیم کنند و به هر ترتیبی هست، مهر او را در دل مردم بیندازند. در جراید و وسایل ارتباط جمعی، از فرح به عنوان شهبانوی نیکوکار نام برده می‌شد. گاهی اوقات عکسی از او در صفحه اول روزنامه‌ها چاپ می‌شد که نشان می‌داد در مسافرت به شهرستان‌ها، قید و بند‌های امنیتی را کنار گذاشته و به میان مردم رفته است! یا او را در حالی‌که سرگرم چسبانیدن نان در تنور است، نشان می‌دادند. اینها روستا‌های کوچکی بودند که قبلاً از سوی ساواک آماده پذیرایی از فرح می‌شدند. اگر ساواک تشخیص می‌داد، ممکن است اهالی روستا مزاحمت‌هایی برای فرح ایجاد کنند، تمامی اهالی را تخلیه می‌کرد و افراد مورد اعتماد خود را جهت استقبال از ملکه به روستا می‌آورد! من در بازدید فرح از یک روستای چهار‌محال‌و‌بختیاری، همراه فرح بودم. فرح وقتی دید روستا بیش از حد خلوت است، رو به یکی از گارد‌های امنیتی کرد و پرسید: پس مرد‌های این روستا کجا هستند؟ گارد امنیتی که از ساواک اصفهان به منطقه مأمور شده بود، پاسخ داد: مرد‌ها در این وقت روز به صحرا می‌روند! سپس فرح پرسید: چرا در این روستای نسبتاً بزرگ، فقط ۳۰ - ۴۰ نفر زن حضور دارند؟ باز همان مأمور امنیتی پاسخ داد: دختران برای تحصیل به روستای بالاتر رفته‌اند و بعضی از زن‌ها هم، برای کمک به همسران‌شان در صحرا هستند! فرح تقریباً قانع شده بود که ناگهان چشمش به ناخن‌های بلند و لاک زده یکی، دو نفر از خانم‌هایی که لباس محلی به تن داشتند، افتاد و، چون با آنها صحبت کرد، متوجه شد هیچ‌کدام از آنها لهجه محلی ندارند و جملگی همسران استاندار، فرماندار، بخشدار و مسئولان منطقه هستند که برای بازدید امروز لباس روستایی پوشیده و به استقبال فرح آمده‌اند!...». 

نیمه تاریک دفتر مخصوص فرح‌دیبا

سفارشی سازان فرح دیبا در محور رسانه‌های عبری/غربی/عربی، تا هم اینک بر کارکرد دفتر مخصوص وی در مساعدت به درماندگان و بینوایان تأکیدی ویژه داشته‌اند. این درحالی است که به اذعان کارکنان و متولیان دفتر یادشده، این نهاد عمدتاً حالت صوری و نمایشی داشته و دردی از مراجعه‌کنندگان دوا نمی‌کرده است! مینو صمیمی از کارمندان این اداره، درباره عدم رسیدگی به نامه‌های واصله و منطق این بی‌اعتنایی‌ها، در خاطرات خویش اذعان دارد:

«هر روز صبح یک بسته بزرگ حاوی صد‌ها نامه تحویلم می‌دادند که از کشور‌های مختلف دنیا برای شهبانوی ایران فرستاده شده بود و من وظیفه داشتم، هر یک را مطالعه کنم و اقدام لازم را درباره‌اش انجام دهم. بعضی‌ها در نامه خود، از شهبانو تقاضای کمک مالی داشتند... مادرانی بودند که پسران‌شان به دلیل قاچاق موادمخدر، در زندان‌های ایران به سر می‌بردند و از ملکه تقاضای عفو آنها را داشتند. نامه‌های زیادی هم بود، که نویسندگان آنها ضمن ابراز نگرانی از طرز رفتار شاه با مخالفان سیاسی خود در زندان‌های ایران، از کار‌های نامعقولی مثل ولخرجی‌ها و اقدامات سرکوبگرانه رژیم انتقاد می‌کردند و ما البته وظیفه داشتیم این نامه‌ها را بلافاصله تحویل مقامات ساواک بدهیم، تا نویسندگانش در لیست سیاه قرار بگیرند و سفارتخانه‌های ایران از دادن ویزا به آنها منع شوند!... در دفتر مخصوص ملکه، ریاست قسمت مربوط به امور داخلی کشور را مرد جا افتاده‌ای به نام محمود مصلح به عهده داشت که اغلب من با او تماس می‌گرفتم تا بعضی مسائل مطرح شده در نامه‌های خارجی را که به امور داخلی کشور ارتباط پیدا می‌کرد، در میان بگذارم و از طریق وی جریان به اطلاع وزیر مربوطه رسانده شود. گاهی ضمن گفت‌و‌گو با مصلح، او نمونه نامه‌های ارسالی مردم به دفتر مخصوص ملکه را نشانم می‌داد که اکثراً در آنها علیه ظلم و تبعیض و بی‌عدالتی در جامعه شکایت شده بود و این البته دلیلی نداشت، جز فقدان یک سیستم با کفایت تأمین اجتماعی و روالی برای حمایت قانونی از مظلومان در کشور که مردم را وادار می‌ساخت پس از نومیدی از سازمان‌های دولتی بی‌کفایت و بی‌توجه، در مرحله آخر نامه‌ای به شاه یا ملکه بنویسند تا از آنها برای حل مشکل خود کمک بخواهند. یک بار از مصلح پرسیدم: شما این نوع نامه‌ها را به اطلاع شهبانو می‌رسانید؟ او خنده تلخی کرد و بعد درحالی که با دست روی شانه‌ام می‌زد، با لحنی پدرانه گفت: خیلی خوش‌خیال و ساده‌لوح هستی، به نظرم هنوز با سیستم حاکم آشنا نشده‌ای! سپس در اطاقش را بست و با صدایی آهسته، دوباره صحبتش را چنین ادامه داد: هیچ می‌دانی که روزی چند تا از این شکایتنامه‌ها به دست‌مان می‌رسد؟ حقیقت این است که اگر بخواهیم همه آنها را برای مطالعه شهبانو بفرستیم، ایشان باید تمام کار‌ها را کنار بگذارند و از صبح تا شب فقط نامه بخوانند! راجع به این نامه هم، مسئله کاملاً روشن است. مثلاً آن مرد متنفذی که کارگزارانش آن روستایی بدبخت را از زمینش بیرون کرده‌اند، شریک تجاری یکی از برادران اعلیحضرت است و به این ترتیب معلوم است که از دست ما هیچ کاری بر نمی‌آید. پس از آن مصلح در پایان سخن خود، شانه‌اش را بالا انداخت و زیر لب گفت: دربار تبدیل به مجمع عناصر فاسد و شرور شده است! با شنیدن این حرف، چون دیدم حق مطلب را ادا کرده و دیگر جایی برای سؤال کردنم باقی نگذاشته، افسرده و ناامید از اتاقش بیرون آمدم...». 

کلام آخر

سخن نادرستی است اگر ادعا کنیم که عموم مخاطبان رسانه‌های موسوم به سلطنت‌طلب، حتی آنان که دعوی وفاداری به پهلوی دارند، از این حقایق بی‌خبر مانده‌اند و در خلأ ذهنی مطلق به سر می‌برند! بی‌تردید و دست کم، بخش‌هایی از این اسناد به چشم و گوش آنان نیز رسیده است. سخن اینجاست که پدیده سلطنت‌طلبی در دوره ما، اساساً امری مدت‌دار است! آنان اگر نتوانند در مدتی مقرر به خواسته عروسک گردانان پشت پرده پاسخی مثبت دهند، از سپهر سیاست حذف خواهند شد! فرایندی که هم اینک نیز با ناتوانی و رفتار نادرست این جماعت کلید خورده و به ویژه پس از جنگ ۱۲ روزه، تشدید هم شده است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار