جوان آنلاین: در تازهترین طرح پلیس آگاهی تهران، ۱۶۰ سارق و مالخر به دام افتادند؛ از سارقی که باتری چراغهای راهنمایی را مثل شکار عقاب میربود تا زنی که در امامزاده صالح طلاهای دختربچهها را با فندک جدا میکرد. پشت پرده این پروندهها نشان میدهد که نهتنها قبح سرقت در میان برخی از مجرمان ریخته، بلکه بعضیها به جرمشان افتخار هم میکنند.
صبح دیروز محوطه پلیس آگاهی تهران صحنه حضور دهها سارق، مالخر و زورگیرانی بود که در تازهترین عملیات پلیس آگاهی به دام افتادهاند.
در میان متهمان، هم چهرههای سابقهدار و حرفهای دیده میشد و هم افرادی که به تازگی وارد دنیای خلاف شدهاند. نکته قابلتوجه در گفتوگو با برخی متهمان، شکستن قبح جرم بود؛ بهگونهای که بعضی از آنها نهتنها از اعمال مجرمانه خود ابراز پشیمانی نمیکردند، بلکه با افتخار از سرقتهایشان سخن میگفتند و انتظار داشتند به آنها مدال هم داده شود.
دستگیری ۱۶۰ سارق و مالخر در تهران
سردار علی ولیپور گودرزی، رئیس پلیس آگاهی تهران، در حاشیه این طرح به خبرنگاران گفت: «در این عملیات ۱۴۵ سارق حرفهای و ۱۵مالخر شناسایی و دستگیر شدند. در بازرسی از مخفیگاه متهمان، ۴۰۵ دستگاه گوشی تلفن همراه مسروقه، شش قبضه سلاح جنگی و مقادیر قابلتوجهی ارز و طلا کشف و ضبط شدهاست.»
به گفته وی، اموال کشفشده پس از هماهنگیهای قضایی، امروز به مالباختگان تحویل داده میشود. سردار گودرزی همچنین تأکید کرد که بسیاری از سارقان بازداشتشده به صورت باندی فعالیت میکردند و با هماهنگی دادستان مقرر شدهاست این متهمان تا پایان محکومیت خود در زندان بمانند تا دوباره امنیت جامعه را تهدید نکنند.
رئیس پلیس آگاهی تهران درباره مالخران بازداشتشده نیز توضیح داد: «بررسیها نشان داد این افراد پس از خرید اموال مسروقه، آنها را برای فروش به خارج از کشور منتقل میکردند. در همین رابطه، در یکی از محمولهها پیش از خروج از مرز، ۱۴۵ دستگاه تلفن همراه کشف و شناسایی شد که امروز به صاحبان اصلی بازگردانده خواهد شد.»
«چشم عقابی»؛ سارق باتری چراغهای راهنمایی
یکی از سارقان دستگیر شده مرد جوانی است که هیچ سابقهای ندارد. او با سرقت باتری چراغهای راهنمایی و رانندگی پای به دنیای خلافکاران گذاشته است و گفتوگو با این متهم که میگوید چشمانی به تیزبینی عقاب دارم، خواندنی است.
پرویز! سابقه داری؟
نه.
قبل از شروع سرقت شغلتان چه بود؟
کابینتسازی. درآمدم بد نبود. حتی زندگیام میچرخید. برای همین هنوز هم نمیفهمم چرا به این کار کشیده شدم. شاید یک جور هیجان بود. شاید هم وسوسه پول بیشتر.
چه شد به سراغ چراغهای راهنمایی رفتید؟
شاید باورش برای شما سخت باشد، اما همهچیز از یک نگاه ساده شروع شد. یک روز از کنار چراغ راهنمایی رد میشدم. در محفظهاش نیمهباز بود. کنجکاو شدم و چشمم به باتری خورد. همان لحظه فکر عجیبی به ذهنم رسید با خودم گفتم «این باتری را میشود برداشت.» شاید هر رهگذری رد میشد، بیتفاوت میگذشت، اما من نه، چشمهایم تیزبین است، مثل عقاب. چیزی را میبینم که دیگران نمیبینند. به هرحال وسوسه شدم و تصمیم گرفتم باتری را سرقت کنم، چون فکر کردم از این راه راحتتر به پول میرسم.
یعنی از همان روز تصمیم گرفتی دزدی کنی؟
بله. همان یکبار، راه را به من نشان داد. بعد فهمیدم بیشتر چراغها باتری دارند و دسترسی به آنها هم سخت نیست. یک چهارپایه کوچک خریدم و گذاشتم داخل ماشینم. به خیابانهای غربی شهر میرفتم و پرسه میزدم و هر وقت شرایط مناسب بود، چهارپایه را میگذاشتم زیر تیر چراغ و بالا میرفتم. به همین سادگی سرقت میکردم.
اما بالا رفتن از تیر کار راحتی نیست؟
(میخندد) من علاوه بر اینکه چشمانم مثل عقاب تیز است، ورزشکارم هم هستم و بدن ورزیدهای دارم. بالا رفتن برایم مثل آب خوردن بود. ظرف چند ثانیه خودم را به محفظه میرساندم و باتری را درمیآوردم.
همدست هم داری؟
نه، همه کارها را هم تنها انجام میدادم. هیچ شریکی نداشتم و دوست ندارم شریکی داشتهباشم، چون میخواستم همه پول آن به جیب خودم برود.
در این مدت چند عدد باتری سرقت کردی؟
راستش حساب از دستم در رفته بود، اما فکر کنم حدود ۳۰ فقره سرقت داشتم.
با باتریهای سرقتی چه کار میکردی؟
در فضای مجازی آگهی میدادم و میفروختم. مخصوصاً در سایت «دیوار». از هر کدام بین یک تا دو میلیون تومان گیرم میآمد.
این باتریها مشتری هم دارد؟
مشتری هم همیشه بود؛ بعضیها برای کارهای فنی و دستگاهها دنبال باتری بودند؛ مثل ماشینهای شارژی کودکان.
چطوری شناسایی و دستگیر شدی؟
من هر روز برای سرقت از خانه بیرون میآمدم. آن روز کنار چراغی که قصد داشتم باتریاش را باز کنم ایستاده و چهارپایه را هم گذاشته بودم که ناگهان پلیس رسید. واقعیتش غافلگیر شدم. دیگر راهی برای فرار نبود. همانجا دستگیرم کردند.
سرقت با اعتماد و چربزبانی
ایرج ۳۴ ساله سارق سابقهداری است که پس از آزادی شیوه سرقتش را تغییر میدهد و اینبار با چربزبانی اعتماد زنان فروشنده را بهدست میآورد و نقشهاش را عملی میکرد.
اولینبار است که بازداشت شدی؟
نه. قبلاً هم به جرم سرقت بازداشت شدهبودم. این دومینبار است که به اتهام سرقت دستگیر میشوم. البته وقتی از زندان آزاد شدم، تصمیم گرفتم روش کارم را تغییر بدهم. فکر میکردم هوشمندانهتر است.
قبلاً کیفقاپی میکردم که خطر دستگیری بالا بود و به همین دلیل تصمیم گرفتم در نهایت سرقت از فروشگاههایی که فروشنده آن خانمها بودند، آغاز کردم.
چرا فکر میکردی از خانمهای فروشنده راحتتر میشود سرقت کرد؟
راحتتر نیست، اما من شیوهام متفاوت است. چربزبانی و خوشرویی در ژن من نهفته است. به همین دلیل فروشگاهها بهترین جا برای طرح نقشه بود. بیشتر مواقع هم خانمها پشت صندوق یا مسئول فروش بودند. من با خوشرویی وارد میشدم، سلام و احوالپرسی گرم و کمکم اعتمادشان را جلب میکردم. وقتی مطمئن میشدم فضا آرام است و اعتماد را جلب کردهام، نقشهام را اجرا میکردم.
نقشهتان دقیقاً چه بود؟
اجناس گرانقیمت را انتخاب میکردم. هنگام پرداخت، فیش جعلی آماده داشتم. همان لحظه با یک حرکت سریع، فیش جعلی را به جای رسید واقعی به فروشنده میدادم. فیش شبیه اصل بود و فروشندهها هم معمولاً شک نمیکردند. آنها فکر میکردند پول واریز شدهاست. من هم با لبخند از فروشگاه بیرون میرفتم.
فکر نمیکردی بعد که متوجه شدند، شکایت کنند؟
احتمال میدادم و از طرفی هم قابلشناسایی بودم، چون فروشگاهها بیشتر دوربین مداربسته داشت. به همین دلیل معمولاً شماره فروشنده را میگرفتم. بعداً تماس میگرفتم، حرف میزدم و تلاش میکردم مانع شکایت شود. اگر کسی میخواست موضوع را پیگیری کند، شروع به تهدید میکردم؛ مثلاً میگفتم «اگر شکایت کنی، میام سراغتون.» همین تهدیدها باعث میشد بعضیها سکوت کنند. البته قصدم آزار خانمها نبود. ارتباطی که برقرار میکردم فقط برای این بود که جلوی شکایت را بگیرم. اگر مطمئن میشدم قصد شکایت ندارند، سریعاً ارتباطم را قطع میکردم.
چه تعداد به این شیوه سرقت کردی و چقدر گیرت آمد؟
حدود ۵۰ نفر، بیشترسرقتهایم از فروشگاههای مناطق ۱، ۲، ۳ و ۴ تهران بود. ارزش اجناس هم چیزی نزدیک به ۱۰۰ میلیون تومان بود.
«نیسان آبی»؛ باندی که فقط یک رنگ میدزدید
یکی از باندهایی که در تازهترین طرح مبارزه با سارقان به دام کارآگاهان پلیس آگاهی گرفتار شدند، باند سارقان نیسان آبی هستند. سرکرده این باند به نام شهاب فردی تحصیلکرده است که پس از بیکارشدن وارد جرگه خلافکاران میشود.
شهاب! د
ر پرونده نوشتهشده تحصیلکردهای؟
بله. مهندس کامپیوتر هستم. گرایش نرمافزار خواندهام و پس از پایان تحصیلاتم در یک شرکت مشغول به کار شدم، اما بدشانسی آوردم شرکت ورشکست شد و من هم بیکار شدم.
یعنی به خاطر بیکاری وارد خلاف شدی؟
بله، وقتی بیکار شدم، مدتی دنبال کار بودم، اما کار درست و حسابی که حقوق خوبی داشتهباشد، پیدا نکردم تا اینکه با فردی آشنا شدم که در کار سرقت بود و فهمیدم از این راه پول خوبی میشود به جیب زد. واقعیتش وسوسه پولدار شدن باعث شد باند نیسان آبی را تشکیل دادم.
چرا اسم باندتان «نیسان آبی» است؟
چون فقط نیسان آبی سرقت میکردیم. رنگ دیگری بود، اصلاً سمتش نمیرفتیم. در واقع من خودم از دوران کودکی عاشق نیسان آبی بودم. از طرفی هم با نقشهای که طراحی کرده بودیم، سرقت نیسان و فروش آن برای ما آسان بود.
چطور سرقت میکردید و چطوری میفروختید؟
داخل خیابانها پرسه میزدیم و خودروهای نیسان آبی را که در خیابان پارک بودند، شناسایی میکردیم. مطمئن میشدیم دوربینی نباشد، به سراغشان میرفتیم. معمولاً خودروهای نیسان آبی تجهیزات ایمنی کمتری مجهز هستند و راحتتر سرقت میشد. پس از سرقت یکی از اعضای باند ماشین را به نقطه صفر مرزی در زاهدان میبرد و به مرد پاکستانی تحویل میداد و پولش را میگرفت و بر میگشت.
یعنی خودروهای سرقتی به پاکستان منتقل میشدند؟
نه. خودروهای سرقتی را برای قاچاق سوخت استفاده میکردند.
چقدر گیرتان آمد؟
دقیق نمیدانم. بستگی داشت و معمولاً هم دلار میگرفتیم و بعد بین اعضای باند تقسیم میکردیم.
سارق امامزاده صالح
فریبا تنها زن سارقی بود که در تازهترین طرح مبارزه با سارقان و مالخران پلیس آگاهی دستگیر و به محوطه پلیس آگاهی آورده شدهبود. این متهم طعمههایش را از میان دختر بچههای زائران امامزاده صالح انتخاب و طلاهای آنها را سرقت میکرد.
فریبا سابقه داری؟
نه. من سابقهای ندارم.
الان به چه جرمی دستگیر شدی؟
به جرم آدمربایی و سرقت طلاهای دختر بچه بازداشت شدهام.
چرا سرقت میکردی؟
نیاز به پول داشتم، چون پسرم بیمار است و هزینه شیمی درمانیاش زیاد است و مجبور شدم سرقت کنم.
چرا دنبال راه دیگری نرفتی؟
مشکل مالی داشتم و فکرم به جایی نمیرسید تا اینکه در یک میهمانی با زنی به نام مهناز آشنا شدم. مشروبات خورده بودم و حواسم درست جمع نبود. مهناز پیشنهاد چنین کاری را داد و گفت خیلی زود پولدار میشویم و مشکلم حل میشود. قیمت طلا هم زیاد است و من هم وسوسه شدم و چند روز بعد شروع به سرقت کردیم.
پس همدست داری؟
بله.
چه شد که امامزاده صالح را انتخاب کردی؟
ما میخواستیم طلاهای کودکان را سرقت کنیم و بهترین مکان برای سرقت امامزاده صالح بود، چون زائران با خیال راحت کودکان خود را در آنجا رها میکردند و مشغول زیارت بودند.
چطور بچهها را فریب میدادی؟
داخل امامزاده صالح به سراغ دختر بچههایی که در حیاط مشغول بازی بودند، میرفتم. به بهانه یک شکلات یا خوراکی، سر صحبت را باز میکردم. بعد آنها را به گوشهای خلوت میبردم و با یک فندک، قفل گوشواره یا گردنبندشان را باز میکردم و طلا را برمیداشتم.
چرا فندک؟
معمولاً نخهایی راکه به طلاها گره خورده بودند، میسوزاندم یا اگر طلاها سفت بودند با حرارت فندک کمی شل میشدند و راحتتر بیرون میآمدند.
فکر نمیکردی اتفاقی برای کودکان بیفتد؟
من خودم مادر هستم و میدانم کار اشتباهی میکردم، اما واقعاً به خاطر نیاز مالی بود. از طرفی هم سعی میکردم کودکان آسیبی نبینند.
اگر امروز خانوادهها حرفت را بشنوند، چه توصیهای داری؟
حتی برای یک لحظه هم بچههایشان را بدون مراقبت رها نکنند. غفلت کوتاه ممکن است باعث شود کودکان طعمه آدمهایی مثل من شوند.