جوان آنلاین: ترور آیتالله سیدعبدالله بهبهانی به فاصله یکسال پس از بردارشدن آیتالله شیخ فضلالله نوری، برای بسا ارباب بصیرت، روشنگر و عبرتآموز افتاد. چه اینکه نشان میداد، صحنهگردانان واقعی مشروطیت ایران چه کسانی هستند یا میتوانند باشند. در مقال پیآمده روایتی نسبتاً دقیق از این ترور و ایضاً بازتابهای آن را به تحلیل نشستهایم. صرفنظر از گرایشات فرقهای و سیاسی شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، آنچه وی در این فقره به تاریخ سپرده است، بس خواندنی و آگاهیبخش تواند بود؛ امید آنکه تاریخپژوهان معاصر ایران را مفید و مقبول آید.
۹ تیر به جسدش زده بودند
شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، در سویه فاتحان مشروطه قرار دارد. برخی حتی وی را رئیس انجمن باغ میکده دانستهاند. عدهای دیگر نیز از گرایشات فرقهای وی سخن به میان آوردهاندکه با مروری بر مراودات و اسناد باقیمانده از وی بعید به نظر نمیرسد. با این همه او از نزدیکان آیتالله سیدعبدالله بهبهانی است و با خویشان وی هم صمیمیت دارد. به گاه حضور بهبهانی در عتبات و پیش از آغاز مشروطه دوم شیخ به سید نوشت که به ایران بازنگردد، چه اینکه عاقبتخوشی برای وی نمیدید! وی به گاه ترور بهبهانی، ریاست حوزه تحقیق اوقاف را به عهده داشت. او به شرحی که به قلم آورده است از قتل بهبهانی آگاه شد: «چند روز بود که طلاب مدرسه ناصری به وزارت اوقاف عارض بودهاند که آب فئات مهر کرد که مال موقوفه است، سالارمقتدر به عدوان تصرف کرده است. قرار در حکومت به این نحو داده شد که من از جانب اوقاف و جناب اقتدارالدوله از حکومت و دو نفر مقنی از جانب سالار مقتدر، میرزا عبدالرزاق خان مهندس و جماعتی از کدخدایان و ریشسفیدان دهات، روز هشتم شهر رجب ۱۳۲۸ برویم بالای ضرابخانه جهت رسیدگی به عمل قنات. صبح هشتم درشکه و راهنمایی حاضر شده، درشکه نشسته رفتیم. در باغی که حوالی ضرابخانه بود وارد شده، بعد با مقنی و مهندس و کدخدایان رفتیم سرقنات. رسیدگیها و تحقیقات کرده، صورت نوشته، مقارن غروب مراجعت کرده، در میدان توپخانه از درشکه پیاده شده، من بنده به جهت عیادت جناب مشیرالدوله به منزل معزى الیه رفتم تا یک ساعت از شب رفته در آنجا بودم، بعد آمدم منزل. دیدم تمام اهل خانه، گریان و پریشان هستند. گفتم چه خبر است؟ گفتند آقای آقاسید عبدالله را شب کشتند! با کمال پریشانی، روانه خانه آقا شده. جمع کثیری در خانه و بیرونی آقا ایستاده، گریان و نعره زنان و نالان. به مجرد ورود من، آقا سیدمحمد پسر بزرگ آقا آمد، دست به گردن من کرد، گریان و فریاد زنان. سایر اولاد هم آمده، اطراف مرا گرفته، هر یک را تسلیت و نصیحت کرده. مرحوم شهید را میشستند. بعد آمدند که از پسر بزرگ اجازه غسل بگیرند. به من فرمودند شما بروید رسیدگی به امر شستن نمایید. رفتم به آن حیاط که شهید را میشستند. جسد محترمش روی تخته بود، ۹ تیر به جسدش زده بودند. بعد از غسل دادن کفن کردند. یک نفر از اولاد یا نوکرهای شخصیشان، در این حیاط نیستند. هر کدام در گوشهای ضعف کرده، افتاده. آقای آقاسیدکمالالدین را گفتم، آمدند با من بنده شهید را نماز گزارده. رفتم بالاخانه حضور آقازادهها. به آقا سید محمد گفتم: چه خیال دارید در باب دفن مرحوم شهید؟ فرمودند: فردا صبح نعش را حرکت میدهیم به سر قبر آقا، امانت گذارده تا وقت امکان به نجف اشرف انتقال داده شود. گفتم:، چون از وقوع این واقعه تمامی مردم در انقلاب و هیجان غیرتی دارند، فردا نعش را که حرکت دهید، عموم مردم در مقام بدگویی به عاملان این امر خواهند داشت، یحتمل منجر به فساد شود. شایسته نخواهد بود به واسطه حمل نعش آقا، احداث فتنه شود. آقازاده تصدیق مذاکرات مرا کردند، فرمودند: پس چه باید کرد؟ گفتم همین امشب در حوضخانه حیاط آقا مصطفی امانت گذارده تا صبح مشغول فاتحه باشیم. بعضی گفتند که، چون حوضخانه در اندرون است، زنها شب و روز خود را هلاک خواهند کرد! گفتم در را قفل کنید. همگی قبول کردند. فوراً فرستادم بنا، آجر، گچ و نجار آورده، شهید را در حوضخانه امانت گذارده، ولی آقازاده فرمودند که، چون جنابان آقای صدرالعلما و آقای آقا میرزا محسن در تهیه سینه زن و عماری و کتل و یدک هستند، آنها را ملاقات کرده، مسبوقشان نمایید. فوراً در ساعت شش، رفتم منزل آقایان ملاقات و مدلل کردم که صلاح در این وضع بود. قبول کردند. صبح از اول آفتاب شروع به ازدحام مردم شد. قریب ۱۵ - ۱۰ هزار نفر جمعیت، در کوچه و در خانه شهید و پشت بامهای بیرونی و اندرونی اجتماع داشته. از هیئت وزرای کابینه، وکلای مجلس، ناصرالملک، ستارخان، باقرخان و سایر سردارهای قدیم و جدید و مشیرالدوله و مؤیدالدوله و فرمانفرما و مؤیدالسلطنه و قائممقام، حاجبالدوله، اعیان، اشراف، تجار، آقای آقاشیخ محمدرضا مجتهد، ظهیرالاسلام و امام جمعه و رؤسای اصناف، تمام اعیان و اشراف از هر طبقه، اول سر مقبره رفته، بعد از فاتحه به مجلس ختم نشسته و اظهار تأسف میکردند و لعن را به آمرو مأمور میکردند....»
ضاربان بهبهانی، مشروطه و مشروطه خواهان را بدنام کردهاند
همانگونه که در آغازین بخش از خاطرات شریف کاشانی درباره ترور آیتالله بهبهانی خواندید، وی در واقع خود را عقل منفصل خانواده او معرفی میکند و در ساماندهی پیامدهای این واقعه، نقش اساسی دارد. وی در ادامه از دیداری میگوید که در روز پس از این واقعه، با نایبالسلطنه وقت داشته است:
«در مجلس فاتحه نشسته بودیم که پاکتی از حضرت والا نایبالسلطنه به اسم من آمد که باید فردا به حضور مبارک والاحضرت مشرف شوم. صورت ابلاغیه از این قرار بود: به شرف عرض عالی میرساند، بر حسب امر مبارک مقرر است که روز یکشنبه دهم ماه سردسته به دولت منزل والاحضرت اقدس اسعد اشرف اعظم ارفع آقای نایبالسلطنه تشریف بیاورید، زیاده عرضی نیست. ایام افاضت مستدام. مستشار السلطان. در ساعت مقرر شرفیاب شده، بعد از اظهار تأسف و تألم زیاد، استفسار از اینکه احتمال میدهید که از چه نمره اشخاص این عمل شنیع را کردهاند و قدری سفارش و تأکید در مواظبت حال آقازادهها که مبادا حرکتی از آنها صادر شود که منافی شأن و مقام آن باشد، امیدواریدادن در همراهی و کمک حالی از هر جهت، درباره بازماندگان مرحوم شهید فرمودند، مراجعت شد. واقعاً فقره ناگواری پیش آمده است که در حقیقت مشروطه و مشروطهخواهان را بدنام کردهاند. خرده خرده مردم به جناب تقیزاده بدگویی میکردند و میکنند. قریب به آثار فساد ظاهر شد که فوراً از نظمیه ژاندارم و پلیس آمده مردم را به آرامی متفرق ساخته....»
وقتی تیرباران شروع شد، اطرافیان سید فرار کردند
آنچه در سومین بخش از این مقال میخوانید، شنیدههای شیخ مهدی از آیتالله سید محمد بهبهانی فرزند آیتالله سیدعبدالله بهبهانی، درباره رویداد ترور است. توضیح آنکه سیدمحمد به گاه قتل پدر و در معیت برخی از اطرافیان، در صحنه حضور داشته و شاهد ماوقع بوده است. در این روایت غافلگیری و بیعملی اطرافیان بهبهانی به وضوح خودنمایی میکند. علاوه بر این راوی در این فراز و البته به گونهای ناقص و مصلحت اندیشانه از یافتههای خویش درباره پشت پرده این رخداد نیز سخن به میان میآورد:
«در شب دویم من بنده از آقای آقاسید محمد مجتهد آقازاده، تفصیل واقعه را سؤال کردم، از چه قرار این واقعه ناگوار جاری شده؟ فرمودند که بر حسب معمول، همه شب آقا در پشتبام، روی تشک خود نشسته بودند. جناب حاجی شیخ مهدی واعظ، با من یک طرف نشسته بودیم. آقاسیدحسین عمهزاده با جناب آقاسید مهدی کاشانی یک طرف نشسته، دو نفر هم مقابل آقا نشسته بودند. در ساعت دو از شب گذشته، دو نفر آمده مقابل آقا سلام کردند. آقا دست خود را مقابل روشنایی چراغ گرفته، جواب سلام فرمودند. بدون معطلی و درنگ، هر دو در مقام تیرباران شدند و به نحوی موجب وحشت جالسین شدند که هر یک بیاختیارانه فرار کردیم. یک نفر جرأت نکرد که در مقام خود بماند. آنها هم به چابکی پایین رفته، فرار کردند. چون درشکه داشته، در درشکه نشسته، روانه پای شمسالعماره شدهاند. این بود ترتیب وقوع این قضیه. گفتم بینی و بینالله، نهایت بیوجودی و بیحسی از همه ظاهر شده، زیرا که شماها جماعتی بودهاید، آنها دو نفر قهوهخانه و نوکر هم بودهاند. در تیر اول باید برخاسته آنها را بغل گرفته، داد و فریاد کرده، آنها گرفتار شده بودند. به مجرد صدا بلند شدن، مردم جمع میشدند. وانگهی شما که اولاد بودید، باید بیاختیارانه در مقام دفاع شده باشید. فرمودند که به نحوی وحشت همه را گرفت که اول من فرار کردم. گفتم زحمت کشیدید، حالا چگونه قاتل به دست آید؟ خیلی مشکل است، زیرا که هواداران استبداد، تماماً تشنه خون این وجود محترم بودند. اغلب از فرق مختلف در مشروطیت، ضد و دشمن آن وجود مقدس بودند. به خصوص فرقه دموکرات، آقایان وکلای در مجلس که عقایدشان در مشروطیت مخالف عقیده این مرحوم بود، آرزوی چنین روزی را داشتند، در این صورت چگونه قاتل به دست خواهد آمد؟ خیلی اشکال دارد. بر فرض معلوم هم بشود که از کدام فرقه بود، کی جرئت مؤاخذه دارد از ترس جان خودش؟ چنانچه دیشب دو نفر به منزل من آمده، از هر قبیل مذاکرات و حکایات و اشخاص و خیالات و راپرتهای اعمال بعضی کمیتهها را ذکر میکردند. از جمله در فقره قتل مرحوم آقای آقاسید عبدالله میگفتند: عامل و زننده، رجب قفقازی بوده، پنج نفر از همراهان او از دموکراتهای ایرانی از تهرانی و قزوینی بودهاند که یکی همراه رجب بوده در پشت آن دو نفر در حیاط کوچک بیرونی و دو نفر در حیاط بزرگ بیرونی که اگر به جهت آن دو نفر پشتبام گرفتاری پیش آید، اینها کمک حال آنها باشند. بعد از انجام خیال و مقصد خود، رجب و دو نفر دیگر به قراولخانه که درشکه در آنجا بود رفته، درشکه نشسته رفتهاند و سه نفر رو به بازارچه رفته، بعد از ساعتی هم همان سه نفر مراجعت کرده، در خانه آقا در جزء مردم تماشا میکرده، افسوس میخورند، اظهار تألم میکردهاند. در ضمن کلام، محرکان آنها را هم گفتند که کیها بوده است. تکلیف من بنده نیست بنگارد، چون ثمر ندارد غیر از دشمنی آنها. خداوند عاقبت امور همه را خیر گرداند. من بنده، از ترتیبات خیالات بعضی اشخاص آگاهی داشتم که عریضه به نجف اشرف نوشتم در منع آمدن به تهران. بعد از ورود به کرات تذکرات میداده که کناره از بعضی امور بفرمایند. در بعضی از تذکرات کوتاهی نکرده، منتها محل توجه نمیشد. نصایح میکرده تا شد آنچه نباید بشود، زیرا فزون شده زنود سال عمر من در دهر/ نموده تجربههای زیاد در این شهر/ حال مردم تهران بود مخالف حال/ در ابتدا همه خوش دارند استقلال....»
مقام مشروطیت را در نظر عامه موهون کردهاند
راوی پس از ثبت جزئیات ترور بهبهانی، به تحلیل شرایط آن روز میپردازد. از نظر وی وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران مشروطه دوم با زمان استبداد تفاوتی ندارد. در آن مقطع، شاه مالک الرقاب بوده و اکنون داعیهداران مشروطیت! از این گذشته نزاعهای مشروطه خواهان نیز آنها را از نظر مردم انداخته است. او در این باره اذعان دارد که این عده «مقام مشروطیت را در نظر عامه موهون کردهاند»: «در هر حال این ایام هم ترتیبات مثل زمان استبداد است، زیرا زمان استبداد هم جماعتی از اشراف و محترمان به جهت حفظ مقامات خودشان، شخص پادشاه را یک وجود مقدس لازم الاطاعه تصور میداشته، فرمانبرداری آن را لزوماً به قلوب مردم رسوخ میداده، حدودی و شئونی به جهت پادشاه قرار و جاری میداشتند. حالا هم عنوان یک آزادی شده در مشروطیت، ولی هرکس یک سازی میزند و یک دسته به جهت خود مرتب داشته، همان محسنات تصور خود را رسوخ به قلوب اتباع خود داده، هر امری از آن مقام صادر شود، لازم الاطاعه دانسته در مقام اجرا میشوند، دیگر اصلاً ملتفت خیر و شر و حسن و قبح آن عمل نیستند. پس ترتیبات حالیه را هم میتوان تعبیر زمان استبداد کرد. والا این نحو اختلافات و تشکیل احزاب و فرق لازم نبود که منجر به این مفاسد شود. اصلاً و مطلقاً، هیچ یک از وکلا و وزرای کابینه و علمای روحانی و فرق مختلفه و احزاب حق ندارند که از قوانین موضوعه خارج شوند و مقام مقدس مشروطیت را در نظر عامه این نحو موهون کنند....»
مجلس مطلقاً در خیال اصلاح مفسدهای یا تحصیل منفعتی نیست
بیتوجهی مجلس شورای ملی به مشکلات اصلی جامعه و پرداختن به امور بیاهمیت از جمله نکاتی است که شریف کاشانی به آنها اشارت برده است. او که خود از جانبداران جدی مشروطیت بوده، وضعیت نهادی که پس از آن همه تلاش تأسیس شده را حیرتآور قلمداد کرده است. وی در اینباره اذعان دارد که رئیس، چند تن از وکلا و برخی از رؤسای کمیسیونهای مجلس نیز استعفا دادهاند: «از قرار مذکور روز گذشته رئیس مجلس شورای ملی استعفا داده، بعد از استعفای رئیس، بعضی از رؤسای کمیسیونها هم استعفا داده، یکی دو تا از وکلا هم استعفا کردهاند. از روزی که افتتاح مجلس شده، بعضی روزها مشغول در تعیین رئیس کمیسیون، بعضی روزها مشغول تعیین منشی بودهاند. اصلاً و مطلقاً در خیال جلوگیری از یک خرابی یا اصلاح از مفسدهای یا تحصیل یک منفعتی یا تدبیری در آسایش یک ملتی کرده باشند، نبوده. واقعاً اسباب حیرت است که چرا باید مجلس که به این خون جگر تحصیل شده، این نحو باشد. فاعتبروا یا اولی الابصار! چون محرمین و مغرضین این بساط مقدس ساعتی آسوده نیستند، دیدند که اوامر حجج اسلام از ناحیه مقدسه نجف اشرف مورد توجه ملت است، لهذا در مقام نگارش بعضی جعلیات گردیده، به اشکال مختلفه نگاشته میشده. بر حسب آن نگارشها اوامری میآمد که موجب بعضی حیرتها میشد. از قراری که شنیده شد، روز گذشته از مجلس مقدس تلگرافی مفصل خدمت حجج اسلام کرده شده که مفادش این بود، تلگرافات عرایض از ایران را تا از امنای واقعی حجج اسلام نباشد، محل اعتبار ندانند. چه مغرضین در این مقام برآمده که اوامر مطاعه را در انظار ملت از اهمیت بیندازند. امید است که این تلگراف، موجب توجه شود. قلوب منوره حجج اسلام به القای شبهات درباره ساعیان حفظ استقلال مملکت، مشوب نشود. پس از چندین روز بحران کابینه، روزگذشته که ۱۸ شهر رجب بود، در مجلس مقدس، آقای مستوفیالممالک به سمت رئیس الوزرا کابینه خود را معرفی فرمودند. آقای حسین قلیخان وزیر امور خارجه، آقای قوامالسلطنه وزیر جنگ، حکیمالملک وزیر مالیه، اسدالله میرزا وزیر پست و تلگراف، دبیر الملک وزیر عدلیه، فرمانفرما وزیر داخله. امید است که موفق به از عهده برآمدن وظایف خود بشوند، بمنه وجوه. امروز که روز جشن دولت عثمانی بود، تمام وزرای مسئول و غیرمسئول و اعیان و اشراف و تجار و محترمین، به سفارت علیه عثمانی رفته، اظهار سرور و شادی میکنند، تبریک کرده، مقام صفا و اتحاد خود را به دولت علیه اظهار داشتند. فیالواقع کار شایسته و به موقعی بوده است....»