جوان آنلاین: فرمانده شهید حسنعلیحسین (ابوساجد) از شهدای حزبالله لبنان است که در جنگ اخیر با رژیم صهیونیستی در شهریور ۱۴۰۳ به شهادت رسید. این فرمانده حزبالله سالها در میادین مختلف جنگیده بود. گفتوگوی جوان با هدی حسین فرزند شهید را پیشرو دارید.
ضمن معرفی پدر شهیدتان بفرمایید وی با چه ویژگیهایی شناخته میشد؟
پدرم حسن علی حسین، از فرماندهان ویژه جبهه مقاومت با نام مستعار ابوساجد، متولد ۲۱ فوریه سال ۱۹۷۵ بود که در دوران حضور در جبهه مقاومت لبنان دوبار مجروح شد تا اینکه سپتامبر سال گذشته (۲۰۲۴) به شهادت رسید و در کفرملکی در جنوب لبنان به خاک سپرده شد. او در زندگی و مبارزه حضوری استثنایی داشت. هرکس به چهرهاش نگاه میکرد، نشان شجاعت را در سیمای او میدید. حضورش کنار ما سراسر محبت، عطوفت و گرمای پدرانه بود. ویژگی برجستهاش هم نرمی در گفتوگو، قلب مهربان، گذشت دائمی و رفاقت با کوچک و بزرگ بود. روحیهای شاد داشت و همیشه لبخندی زیبا بر لبانش بود. همه او را دوست داشتند و از همنشینی با پدر لذت میبردند و از حرفهایش بهرهمند میشدند. بسیار مهربان بود، از همه خبر میگرفت و در اندوهشان شریک بود. آرام و بیاذیت و از همه مهمتر، احسان بزرگش به پدر و مادرش ویژگی بارزش بود. از همین رو نیکی به والدین، آراستگی به صفات اهلبیت علیهمالسلام و دل نبستن به ظواهر دنیا درسهایی بود که او به ما آموخت. از عادات روزانهاش نماز اول وقت، نمازهای مستحب، خواندن زیارت عاشورا، تسبیح، ذکر خدا، قرائت قرآن و سجدههای طولانی نماز شب و نماز صبح بود.
او را به عنوان یک پدر و یک فرمانده چگونه وصف میکنید؟
پدرم، دوستم، تکیهگاهم و همدم روزهایم بود. در همه سختیها به او پناه میبردم و هرگز ناامیدم نمیکرد. با وجود مشغله زیاد، هر زمان که از جبهه بازمیگشت، جای خالیاش را کاملاً جبران میکرد. در کسوت یک فرمانده در کارش پرتلاش، بااخلاق، صبور، شجاع و متواضع بود. نسبت به همرزمان و فرزندانش مهربان بود که میان رهبری و پدری جمع کرده بود. او قلبی مهربان، متواضع و سیمایی همیشه خندان و خوشروحیه داشت. هرکس با او مینشست، احساس آرامش و اطمینان میکرد.
در کدام لحظه بیش از همیشه به اینکه فرزند یکی از فرماندهان شهید لبنان هستید افتخار میکنید؟
از لحظه شهادت پدرم تا امروز، افتخارم به او بیشتر شده است. در زمان حیاتش از بسیاری از دستاوردهایش بیخبر بودیم، اما پس از شهادت، رازها آشکار شد. آنچه بر افتخارم افزود، سخنان رزمندگان و دوستانش درباره شجاعت و خدماتش بود؛ اینکه او فقط پدر ما نبود، بلکه پدر تمام رزمندگان بود.
اگر اکنون میتوانستی از پدرت سؤالی بپرسی، چه میپرسیدی؟
سؤال میکردم که دیدار چگونه بود؟ آیا دریای دلتنگیات آرام گرفت؟ از دیدار حضرت فاطمه (س) برایم بگو، از یارانت، آیا گرد و خاک را از چهرهات پاک کردند؟ چگونه فرشتگان به استقبالت آمدند؟ لحظهای بازگرد تا صدایت را بشنوم، چهرهات را ببینم، در آغوشت بگیرم. خوشا به حالت که به وصال رسیدی و کاش دیدارمان نزدیک باشد.
از شجاعتهای وی چگونه یاد میشود؟
به او لقب فرمانده شجاع و دشمنشکن داده بودند، صاحب تصمیمهای حکیمانه بود. میدانهای نبرد از شام تا قدس گواه شجاعت او هستند. با وجود جراحتها، عقبنشینی نمیکرد. با اینکه میدانست تحت تعقیب است، میگفت احتیاطها را کردهام، این وظیفهام است و اگر خدا از من راضی باشد، انشاءالله به شهادت میرسم که پس از عمری سرشار از فداکاری و پیروزی به آن رسید.
آیا خود را برای شنیدن خبر شهادتش آماده کرده بودید؟
پدر همیشه آرزوی شهادت داشت و برای این آرزو دعا میکرد. میدانستم در معرض خطر است و حس میکردم لحظه فراق نزدیک است. سه ماه پیش از شهادتش، طوری با او خداحافظی میکردم که انگار وداع آخر است. از بودن با او بهره میبردم و وقتی نبود، به عکسهایش خیره میشدم و با خود میگفتم آیا روزی فقط در عکس و خواب او را خواهم دید؟ روزهایم پر از ترس، دلتنگی، دعا و شوق دیدارش بود و صبری تا هنگام وصال. آخرین بار هم که وداع کرد، وداعش مثل همیشه بود که باز خواهد گشت و کنارمان خواهد ماند تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند. وداع بعد از شهادتش، اما متفاوت بود. صورتش را ندیدم، اما عطر حضورش همه جا را پر کرده بود. بعد از آن پدر را همیشه به خواب میبینم و هر بار خوشحال میشود و اطمینان میدهد که همیشه همراهمان است.