کد خبر: 1253216
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۴۰۳ - ۰۲:۲۰
فرار از ایران، اقامت در آفریقا، پایان ۲۰ سال زورمداری
بی‌شک انگلیسی‌ها در فراهم آوردن امکان خروج کم دغدغه و نسبتاً سریع رضاخان از کشور با وی مساعدت کردند. این، اما تمام ماجرا نیست. قزاق حتی گمان نمی‌برد که به سوی جزیره‌ای دلالت شود که در طول حیات نام آن را نیز نشنیده بود! وی در موریس به دلیل آب و هوای نامساعد بیمار شد و در پی تلاش گسترده فرزندش به ژوهانسبورگ منتقل شد. این واپسین منزلگه شاهی بود که بسیاری در ایران محاکمه و مجازات وی را می‌خواستند
نیما احمدپور

جوان آنلاین: ۳۰ شهریور ۱۳۲۰، رضاخان و خانواده‌اش از اصفهان به سوی یزد، کرمان و بندرعباس حرکت کردند و سرانجام از ایران گریختند. این رفتار را هم می‌توان «فرار» لقب داد و هم «اخراج». قزاق از ایران گریخت، چه اینکه از مردم و ورود قریب‌الوقوع روس‌ها به تهران می‌هراسید و اخراج شد، چون انگلیس نیز تداوم حضور وی در ایران را به صلاح خویش نمی‌دید. مقال پی آمده، در تفصیل و تحلیل این موضوع به نگارش درآمده است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
 تلاقی رضاخان با نیرو‌های انگلیسی در سه راه ساوه!
آخرین لحظات حضور رضاخان در تهران، چگونه گذشت؟ افراد فراوانی در قالب خاطره‌گویی به این پرسش پاسخ داده‌اند. حسین فردوست دوست صمیمی محمدرضا پهلوی، در عداد این افراد به شمار می‌رود. او در قالب یادمان‌های خویش تشریح ساخته است که شاه چگونه با عجله تهران را ترک گفت تا به دست نیرو‌های روسی که در راه تهران بودند، نیفتد و همچنین به چه شکل در سه راه ساوه در جاده قم به نیرو‌های انگلیسی برخورد:
«رضاخان و ولیعهد و فروغی از کاخ بیرون آمدند. اتومبیل شاه را به جلوی در ورودی ساختمان آورده بودند. جلوی ماشین به فرمانده اسکورتش - که یک سروان شهربانی بود- گفت: من دیگر کسی نیستم که مورد تهدید واقع شوم و شما نباید دنبال من بیایید وگرنه مجازات می‌شوید!... موقعی که خواست سوار اتومبیل شود، مرا دید و گفت: حسین، ازت خداحافظی می‌کنم! من هم احترام نظامی گذاشتم و او به سرعت سوار شد و تنها با صادق خان (راننده‌اش) رفت. خانواده‌اش قبلاً به اصفهان رفته بودند و رضاخان هم عجله زیادی داشت که سریع‌تر تهران را ترک کند تا به دست قشون روس که هر لحظه ممکن بود از کرج به تهران برسند، نیفتد. پس از حرکت اتومبیل رضاخان، ناصرخان امیر پور فرمانده اسکورت به سایر موتورسوار‌ها گفت: من می‌روم، ولی شما نیایید، چون ممکن است دیده شوید! او که با من رفیق صمیمی بود، به من گفت: من نمی‌توانم او را تنها بگذارم، تنها می‌روم ولو از شاه کتک بخورم! چون رضاخان گفته بود که اگر بیایید مجازات می‌شوید و مجازات او هم همان عصا بود! به هر حال، فرمانده اسکورت با موتور به تنهایی راه افتاد. او پس از بازگشت برایم تعریف کرد: من با فاصله چند کیلومتر، به طوری که دیده نشوم تا اصفهان پشت سر اتومبیل رفتم و همه تکنیک‌ها را به کار بردم که مرا نبیند، چون گاهی پشت سرش را نگاه می‌کرد. در جاده قم، ماشین به یک سه راهی رسید (احتمالاً سه راهی ساوه). آنجا، ارتش انگلیس از ساوه به سمت تهران می‌آمد. حدوداً یک تیپ بود و وارد جاده قم - تهران شده بود. جاده را بسته بودند. اتومبیل ایستاد و من هم توانستم خودم را به تدریج نزدیک کنم. یکی دو دقیقه پس از توقف اتومبیل، یک افسر عالی مقام انگلیسی آمد، چون رضاخان را با لباس و شنل آبی شناخته بودند و به فرمانده تیپ اطلاع داده بود... فرمانده تیپ بلافاصله دستورات شدید داد که نیرو‌ها از جاده خارج شوند. رضاخان هم از اتومبیل پیاده شد و به در آن تکیه داد. سپس فرمانده تیپ نزد رضاخان آمد و احترام نظامی گذاشت و به واحدش دستور احترام داد و رضاخان به راه افتاد. نکته قابل توجه در باره عزیمت رضاخان، رفتار بوذرجمهری بود. کریم بوذرجمهری در کودتای حوت ۱۲۹۹، از سایر افراد فوج رضاخان درجه‌اش پایین‌تر بود. بعضی مانند یزدان پناه در آن زمان میرپنج (سرتیپ) بودند، ولی بوذرجمهری گروهبان بود و این آدم بی‌سواد با حمایت رضاخان به درجه امیرلشکری رسید و فرمانده یکی از دو لشکر مهم کشور (لشکر یک) شد. بوذرجمهری شب قبل، خانواده‌اش را به اصفهان فرستاده و خودش هنوز در تهران بود. یکی دو روز بعد، او نیز به اصفهان گریخت و فرماندهی لشکر را به معاونش - که یک سرتیپ بود- سپرد. رضاخان قبل از عزیمت به صادق خان راننده‌اش گفت به بوذرجمهری مراجعه و اتومبیل را پر بنزین کن و چند حلب هم در صندوق عقب بگذار. بوذرجمهری مسئول نگهداری کلیه سوخت دو لشکر مستقر در مرکز بود و در آن شرایط جنگ نیز بنزین نایاب بود. پس از مدتی صادق خان به ساختمان ولیعهد آمد و گفت به بوذرجمهری مراجعه کردم که باک را پر کنم و دو حلب اضافه بگیرم و او گفت نمی‌دهم! ولیعهد با بوذرجمهری تماس گرفت و او هم که می‌دانست محمدرضا، شاه خواهد شد، پذیرفت. چند روز بعد اطلاع پیدا کردم که حدود ۸۰ هزار حلب بنزین را که برای واحد‌های نظامی در عباس‌آباد ذخیره بود، یک افسر کمونیست به نام ناطقی (ستوان دو یا ستوان سه) آتش زده و آتش سوزی عجیبی ایجاد کرده است!...». 

 امروز که می‌روم، دو نفر که مورد اطمینانم باشند، وجود ندارند
در فاصله خروج رضاخان از تهران تا اقامت وی در موریس، رویداد‌های فراوانی به وقوع پیوست که برای او آگاهی بخش و عبرت آفرین بود. وی در این مسیر به اظهار اعترافاتی مبادرت کرد که حالات روحی وی در این دوره را نمایان می‌سازد. به عبارت دیگر قزاق در طول این سفر اجباری دریافت امید بستن به بسا یاران و مقربان در طول سلطنت، بس واهی و بی‌ثمر بوده است. دکتر سیف‌پور فاطمی در این فقره، روایتی به این ترتیب دارد:
«در آغاز جنگ جهانی دوم دولت ایران اعلام بی‌طرفی کرد و رضاشاه و حکومت ایران میل داشت بی‌طرف بماند، ولی متأسفانه روز ۳ شهریور بدون اطلاع و یکمرتبه ساعت ۴ صبح، قشون روس و ارتش انگلستان وارد ایران شدند. در آن موقع رضاشاه که در اوج قدرت بود، یکمرتبه از خود ضعف و ناتوانی نشان داد، به‌طوری که سه‌مرتبه خیال داشت از تهران فرار کند تا بالاخره ۲۵ شهریور فروغی به او پیشنهاد کرد استعفا کند... رضاشاه وقتی از تهران خارج شد، به اصفهان آمد. در اصفهان، قنسول انگلیس در آن وقت مستر گولت بود. به او گفت شما از اصفهان نمی‌توانید بروید مگر اینکه کلیه املاک و دارایی خود را که آن موقع بیش از ۶۰ میلیون تومان پول نقد در بانک داشت، واگذار کنید و از ایران خارج شوید. از تهران هم قوام شیرازی و دکتر سجادی، به اصفهان آمدند و نوشته را از او گرفتند. بعد از آنجا به کرمان رفت... در کرمان روحیه رضاشاه خیلی بد بوده است، به‌طوری که حتی روی میز مجبور بودند زیر ظرف‌ها پارچه بگذارند که کارد و چنگال روی میز صدا نکند، چون این طور اعصابش خرد بوده است... برای اولین دفعه مرحوم جم می‌گفت شروع می‌کند به گریه کردن و می‌گوید من ترجیح می‌دادم در یک ده ایران با سختی و گرسنگی بمیرم، تا اینکه امروز به خارج بروم... امروز که می‌روم، دو نفر که مورد اطمینان من باشند، وجود ندارند...». 

 حرکت غیرمنتظره به سوی جزیره‌ای ناشناخته
بی‌شک انگلیسی‌ها در فراهم آوردن امکان خروج کم دغدغه و نسبتاً سریع رضاخان از کشور، با وی مساعدت کردند. این، اما تمام ماجرا نیست. قزاق حتی گمان نیز نمی‌برد که به سوی جزیره‌ای دلالت شود که در طول حیات نام آن را نیز نشنیده بود! وی در موریس به دلیل آب و هوای نامساعد بیمار شد و در پی تلاش گسترده فرزندش به ژوهانسبورگ منتقل شد. این واپسین منزلگه شاهی بود که بسیاری در ایران محاکمه و مجازات وی را می‌خواستند. خاطرات فردوست در این فقره نیز خواندنی می‌نماید:
«رضاخان به اتفاق خانواده‌اش از اصفهان به کرمان رفت و آنجا در منزل تاجری به نام هرندی - که از متمولان کرمان بود- اقامت گزید. در کرمان حال او به شدت خراب بود و می‌گویند که تب ۴۰ درجه داشت! چند روز بعد به اتفاق محمود جم (مدیر الملک) و خانواده‌اش به بندرعباس رفت و با یک کشتی انگلیسی ایران را ترک کرد. پسران رضاخان جز محمدرضا و دختران او جز اشرف همراهش بودند. از زن‌های رضاخان فقط عصمت - که مورد علاقه‌اش بود- با او رفت، ولی مدتی بعد برگشت. پسران رضاخان بعد‌ها برایم تعریف کردند که او به محض اینکه سوار کشتی شد، به کابین خودش رفت و لباس سیویل به تن کرد و روی عرشه نزد سایرین آمد. در ایران انگلیسی‌ها به رضاخان گفته بودند می‌تواند به بمبئی برود و رضاخان هم از این امر خوشحال بود ولی در نزدیکی بمبئی، یک دیپلمات انگلیسی به نام اسکرین سوار کشتی می‌شود و خود را به رضاخان معرفی می‌کند و می‌گوید مأمور اجرای دستورات اوست و پس از مدتی توقف در دریا به رضاخان اطلاع می‌دهد طبق دستور باید با کشتی دیگری به جزیره موریس بروید! در اینجا، رضاخان فوق‌العاده ناراحت می‌شود. به هر حال رضاخان را به جزیره موریس، یعنی محلی که برای او ناشناخته بود، بردند. آنجا برایش خانه و باغی تهیه کرده بودند. رضاخان آنجا مستقر می‌شود. در جزیره موریس، فرزندان رضاخان با او بودند. روز‌ها در همان باغ قدم می‌زد و تقریباً هر روز به آشپزخانه سر می‌زد (خدمتکار و آشپز را از ایران برده بودند). فصل گرما که فرا می‌رسد، به علت رطوبت و حرارت شدید مریض می‌شود. مدتی بعد، به علت اصرار شدید رضاخان و اقداماتی که از تهران شد، او را ابتدا به بندر دوربان و سپس به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی منتقل می‌کنند. به گفته فرزندان رضاخان، ژوهانسبورگ از نظر آب و هوا محل مناسبی بود و رضاخان از آن راضی بود...». 

 آمدن این عناصر خطرناک به هند معقول نیست
همانگونه که اشارت رفت، رضاخان با وعده ورود به بمبئی خاک ایران را ترک گفت. با این همه، انگلیسی‌ها مانع از حضور وی در هند شدند. بسا تحلیلگران بر این باورند که با توجه به بروز برخی جنبش‌های آزادیخواهانه در این کشور، حضور چنین عناصر بدسابقه‌ای در خاک هند، می‌توانست واکنش برانگیز باشد. این بیم در مقامات انگلستان موجب شد تا شاه سابق ایران به جزیره‌ای دورافتاده در آفریقا دلالت گردد. تحلیل مهدی تدینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این موضوع به قرار ذیل است:
«اینکه چرا رضاشاه عزل یا مجبور به کناره‌گیری شد، از موضوعاتی است که معمولاً در ذهن جمعی و حافظه تاریخی ایرانی‌ها، موضوعی بی‌اهمیت پنداشته شده است. روایت‌ها و تفسیر‌ها در مورد رضاشاه، همواره بسیار ضدونقیض است. رضاشاه در پی اشغال ایران از سوی متفقین به بیان دقیق ۲۵ روز پس از اشغال، وقتی متفقین تهدید کردند وارد تهران می‌شوند، از تهران رهسپار اصفهان شد. از آنجا به کرمان رفت و چند روزی آنجا بیمار بود و بعد با فشار کنسول بریتانیا از آنجا راهی بندرعباس شد... چند روزی بود که کشتی در آب‌های ساحلی بمبئی، در فاصله‌ای دور از ساحل لنگر انداخته بود. خورشید از افق سر بر می‌آورد و مردی سوار بر قایق به سوی کشتی می‌رفت. برای انجام این مأموریت، کمی دلهره داشت. می‌دانست کار ساده‌ای در پیش ندارد. مأموریت او این بود که باید شاهی معزول را از بمبئی به نقطه‌ای دور و بی‌خطر می‌برد. قایق به کشتی رسید و مأمور خود را به عرشه رساند. آن مأمور با شاه، در عرشه دیدار کرد و مأموریت خود را به اطلاع او رساند. به شاه گفت: من پیغامی از طرف والاحضرت نایب‌السلطنه، برای شما آورده‌ام... موظفم تأسف عمیق ایشان را به حضور آن اعلیحضرت عرض و اعلام کنم، برای شما و تمام همراهان به هیچ‌وجه امکان پیاده شدن در خاک هندوستان وجود ندارد! تصمیم گرفته شده که اعلیحضرت، به یکی از جزایر متعلق به انگلستان به نام موریس تشریف‌فرما شده، در آنجا به صورت میهمان دولت ما، تا چند ماه آینده اقامت نمایند. شاه گفت: موریس؟ موریس دیگر کجاست؟ من تاکنون اسم آن را نشنیده‌ام!... آن شاه برکنارشده رضاشاه و آن مأمور کلارمونت اسکراین، کارمند وزارت خارجه بریتانیا بود که مأموریت داشت شاه را به تبعیدگاهش در جزیره موریس ببرد. قرار بود ابتدا شاه به هند رود، اما گویا مقامات بریتانیایی به این نتیجه رسیده بودند حضورش در هند به صلاح نیست. آن زمان هند شرایط ملتهبی داشت و تکاپو‌های هندی‌ها برای کسب استقلال، به اوج رسیده بود و طبعاً آمدن این عناصر خطرناک به خاک هند، معقول نبود. در ششم مهر۱۳۲۰ رضاشاه و جمعی کوچک از خانواده‌اش، در بندرعباس سوار بر کشتی باری بَندرا شد و اکنون پس از چندین روز انتظار، در آب‌های ساحلی بمبئی باید سوار بر کشتی مسافری برمه به موریس می‌رفت...». 

 قزاق در مسیر «آرژانتین» و «کانادا»
به مدعای اصلی این مقال بازمی‌گردیم. سخن اینجاست که پیوند‌های رضاخان با حکومت انگلستان به قدری استحکام داشت که پاره‌ای از اشتباهات وی در سالیان پایانی سلطنت آن را نمی‌گسست. مروری بر وقایع شهریور ۱۳۲۰ تا هنگام مرگ قزاق، نشان از آن دارد که انگلیسی‌ها تا پایان حیات شاه سابق ایران، از وی حمایت کردند و سرانجام وی را در منطقه‌ای خوش آب و هوا در ژوهانسبورگ اسکان دادند. او تا مرداد ۱۳۲۳، آسوده خاطر از هر تهدیدی در اقامتگاه مزبور به سر بُرد. زنده‌یاد علی اکبر رنجبر کرمانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در تبیین این مهم آورده است:
«کشوری مثل انگلیس به مدت ۲۰ سال، یک دیکتاتور را بر ایران تحمیل کرده و حالا مجبور بود با کشوری دیگر - که از لحاظ ایدئولوژی صددرصد با او مخالف بود - در برابر هیتلر متحد شود. توجه داشته باشید ضرورت جنگ، ائتلاف و اتحاد را بر یک کشور کمونیستی و کاپیتالیستی تحمیل کرد. همان ضرورت هم حضور نیرو‌های نظامی این دو کشور در ایران را بر هر دو تحمیل کرد و نهایتاً نشان داد پادشاهی را که تا این درجه منفور مردم است و مارک انگلیس هم بر او خورده، نمی‌شود نگه داشت و او باید برود تا مردم با قوای انگلیس همکاری کنند و دست‌کم در برابر آن‌ها نایستند، چون نیرو‌های انگلیس می‌خواستند تا پایان جنگ در ایران حضور داشته باشند و در این شرایط، نمی‌شد عامل مارک‌دار انگلیس و مورد نفرت مردم را در اینجا نگه داشت. انگلستان باید به‌نحوی، دل مردم را به‌دست می‌آورد. علاوه بر آن، اگر رضاخان به عنوان مزدور انگلیس به چنگ مردم ایران می‌افتاد، به قول معروف تکه بزرگه‌اش گوشش بود! انگلیسی‌ها در واقع رضاخان را تحت‌الحفظ، از خشم مردم ایران نجات دادند و بردند به جایی که باید می‌رفت. این هم که می‌گویند او را به یک جزیره بد آب‌و‌هوا (موریس) بردند، یک مغالطه است. واقعاً دراین‌باره و مواردی دیگر باید گفت که حقایقی درباره تاریخ ایران گفته نشده‌اند. رضاخان قرار بود به آرژانتین یا کانادا برود و ویزای او هم صادر شده بود. در میانه راه مدتی او را به جزیره موریس بردند تا تکلیفش روشن شود. اتفاقاً آب و‌هوای جزیره موریس به او نساخت و بعد از مدتی، او را به جای بهتری، یعنی ژوهانسبورگ در آفریقای‌جنوبی بردند که منطقه بسیار زیبا و خوش‌آب وهوایی است. رضاخان به آنجا رفت تا حالش بهتر شود و به کانادا و آرژانتین برود، اما در همان جا هم ماندگار شد، والا انگلیسی‌ها اصلاً قصد نداشتند رضاخان را جای بدی ببرند و تبعید کنند. همه اینها، حرف‌های بیهوده‌ای است. البته کسی که ۲۰‌سال سلطنت مستبدانه کرده و حالا به این شکل کنار گذاشته شده و با این خفت و خواری از ایران بیرونش کرده‌اند، دچار مسائل روحی و افسردگی می‌شود و طبیعتاً عمرش کم می‌شود...». 

 کلام آخر
به شهادت اسناد، انگلیس و امریکا در روز‌های دشوار، هم از برکشیدگان خود حمایت می‌کنند و هم نمی‌کنند! حمایت می‌کنند، در حدی که به آنان اجازه فرار از کشور بدهند و سرنوشتشان را به انقلابیون وانگذارند، حمایت نمی‌کنند، چه اینکه آنان به موجوداتی زائد و بی‌مصرف تبدیل شده‌اند و به سرگردانی یا اقامت در کشور‌ها و مناطق دورافتاده رهنمون می‌شوند. این فرجام، بس عبرت آفرین و درس آموز است.

برچسب ها: رضاخان ، پهلوی ، تبعید
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار