جوان آنلاین: شهید محسن صداقت از شهدای حمله تروریستی صهیونیستها به کنسولگری کشورمان در روز ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ است؛ حملهای که مدتی بعد منجر به عملیات وعده صادق و درهم شکستن هیمنه پوشالی اسرائیل و امریکا و متحدانش شد. شهید صداقت معتقد به ولایت فقیه بود و بسیار مقام معظم رهبری را دوست داشت. او که از نوجوانی در بسیج فعالیت میکرد، بعدها به عضویت سپاه درآمد و نهایتاً مزد خدمات خالصانهاش را در ماه میهمانی خداوند، ماه مبارک رمضان و در شب لیله القدر گرفت و با زبان روزه به دست اشرار صهیونیست به شهادت رسید. پیکر شهید صداقت در حرم کریمه اهل بیت، حضرت معصومه (س) دفن شد. گفتوگوی ما را با حسین صداقت برادر شهید و علی صداقت پدر شهید پیشرو دارید.
برادر شهید
آنطور که در برخی اخبار آمده بود، گویا شهید صداقت از یک خانواده روحانی بودند؟
بله، پدر ما روحانی هستند و تدریس میکنند. آقا محسن متولد ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ در قم و فرزند پنجم خانواده است. من تنها دو سال با او فاصله سنی دارم و در کودکی با هم همبازی بودیم. ما هفت برادر و یک خواهر هستیم. پیش از شهید محسن، مادرمان پسری را باردار بود که همزمان با حملات موشکی صدام به قم، آن پسر که نامش را پیش از تولد محسن گذاشته بودند به دلیل ترس و وحشتی که آن روز بر اثر حملات صدام بر مادرم وارد شده بود، بعد از به دنیا آمدن به دلیل ایست قلبی از دنیا رفت. برای همین پسر بعدی را که خدا به خانواده ما داد اسمش را محسن گذاشتند که همنام همان فرزند از دست رفته باشد. آن برادرم بر اثر حملات موشکی صدام از دنیا رفت و محسن هم بر اثر بمباران موشکی اسرائیل در سن ۳۷ سالگی به شهادت رسید.
آقا محسن در کودکی چه فعالیتهایی داشتند؟
آقا محسن از کودکی اهل مسجد رفتن بود و در برنامهها و کلاسهای قرآن مسجد محله شرکت میکرد. همچنین به صورت مستمر در بسیج فعال بود و آنجا خدمت میکرد. زندگی ما بسیار ساده بود. شهریه ناچیز طلبگی پدرم هرچند کم بود، ولی همیشه برکت داشت. مادرم هم در خوب تربیت شدن بچهها خیلی تلاش میکرد و رفتار و منش پدر و مادرم الگوی عملی تربیت بچهها بود و فضای خیلی سالم و خوبی در خانه ما حاکم بود.
شهید چه سالی جذب سپاه شدند؟
برادرم سال ۸۵ وارد سپاه شد و در بخش هوافضا مشغول بود. بسیاری از زمانها در مأموریت بود، مأموریت اخیر محسن در چابهار بود که یکی از همکارانش روز تدفین برای من نقل کرد که یک روز به آقا محسن گفتم: «من که حاضر نیستم این همه دوری و غربت و شرایط آب و هوایی سخت را تحمل کنم. تو چرا چنین مأموریت سخت و دوری را قبول میکنی؟» محسن گفته بود: «این تکلیف بر عهده ما گذاشته شده است و بالاخره یک نفر باید این امر مهم را بر عهده بگیرد». این امر نشان دهنده تکلیف مداری و حس مسئولیتپذیری محسن است. او از بچگی هم همینطور بود. محسن هیچ وقت از درجه و مقامش نمیگفت و هیچکس حتی پدر و مادر و همسرش هم مسئولیت او در سپاه را نمیدانستند. گاهی به شوخی میگفتیم محسن تو بالاخره در سپاه و در این مأموریتها چه کاره هستی؟ با شوخی و خنده میگفت: «من هیچ کارهام، دستشوییهای سپاه را تی میکشم». همه محسن را با کارهای خیر میشناختند. خیلی اهل کار خیر بود. در حد توانش چه کمک مالی و چه غیر مالی هر آنچه میدانست و میتوانست از خود دریغ نمیکرد. در همین سالهای اخیر با توجه به اینکه پدرم تنها حقوق طلبگی دریافت میکند، کمی زندگی برای پدر و مادرم سخت شده بود. به همین دلیل محسن به برادران پیشنهاد داده بود حسابی را برای مادر افتتاح کنند و گفت هرکس در حد توان مبلغی را هر چند اندک برای مادر واریز کند تا قدری از این فشار اقتصادی خانواده کاسته شود. ما بعد از شهادت محسن فهمیدیم او علاوه بر این کار، تکفل ۱۵ یتیم را نیز بر عهده داشت. این در حالی بود که خود شهید وضعیت مالی خیلی خوبی هم نداشت. ماشینش یک پراید مدل ۸۲ بود و در یک منزل کوچک ۵۳ متری زندگی میکرد که تازه چند ماه پیش یک اتاق بالای پشت بام به آن اضافه کرده بود. یکی از ویژگیهای مهم محسن این بود که خیلی ارتباط خوبی با همسر و فرزندانش داشت. برادرم هر یکی دو ماه به خانواده سر میزد، اما همان زمان هم که با خانواده بود تمام وقتش برای آنها بود. وقتی فرزندش محمدطاها در معراج الشهدا با پدرش درد دل میکرد، میگفت بابا درست است بیشتر مواقع مأموریت بودی و پیش ما نبودی، اما همیشه نبودنت را جبران میکردی. اینبار هم قرار بود بیایی و نبودنت را جبران کنی. محسن همیشه دست و پای مادر و پدر را میبوسید. با اینکه ما اکثر مواقع قم بودیم، اما او نسبت به ما بیشتر به پدر و مادر سر میزد.
گویا آقا محسن دستنوشتهای در باره شوقش به شهادت از خود به یادگار گذاشته است؟
بله، دستنوشتهای از محسن مربوط به تاریخ ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ موجود است که در آن نوشته است: «بسم رب الزهرا (س)، با نام خدا و به یاد مهدی (رفیق شهیدم) قرآن را گشودم آیه ۲۰ و ۲۱ سوره مبارکه توبه (آمد)، آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنها به موهبت عظیم (انشاءالله شهادت) رسیدهاند». برادرم در ادامه این دستخط نوشته است: «پروردگار آنها را به رحمتی از ناحیه خویش و خشنودی و باغهای بهشتی که در آن نعمتهای جاودانه دارند، بشارت میدهد، یا رب بهحق زهرا سلامالله علیها ارزقنا شهادت فی سبیلک ۳۰/۱۱/۱۴۰۲». این دستنوشته تقریباً یک ماه و نیم قبل از شهادت محسن از سوی او نوشته شده بود.
وقتی از حمله به کنسولگری ایران مطلع شدید فکر میکردید نام برادر شما هم جزو شهدای این حادثه باشد؟
وقتی خبر حمله به کنسولگری ایران رسید، من اطلاع نداشتم که او در سوریه است. چون از رفتنش به کسی اطلاع نمیداد و فقط همسر و بعضی اوقات پدر و مادرمان مطلع میشدند. اسامی شهدا شب اعلام شد و وقتی اسم محسن جزو شهدا اعلام شد، بستگان و دوستان مرتب تماس میگرفتند که خبر بگیرند. ما هم هرچه سریعتر خودمان را به منزل پدر رساندیم. خانه شلوغ بود و حتی بیرون از خانه جمعیت جمع شده بود. وضعیت بسیار خاصی بود و همه در حال عزاداری بودیم و تا صبح بیدار ماندیم. لحظات سختی بود. هم برای پدر و مادر شهید، هم برای همسر و فرزندان شهید و هم برای خواهر و برادرها و دیگر بستگان و دوستان... این شور و احساسات همچنان ادامه داشت و فردا شبش که شب قدر آخر هم بود، همه در منزل پدر شهید احیا گرفتیم و دعای جوشن کبیر را قرائت کردیم. قرآن به سر گرفتیم. هیچ وقت آن روزها را فراموش نمیکنم. مخصوصاً وقتی برای تحویل پیکر شهدا به فرودگاه رفتیم، یا وقتی برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم و همچنین زمانی که پشت سر رهبر انقلاب بر پیکر شهدا نماز خواندیم. روز قدس امسال که همراه با تشییع پیکر برادر شهیدم بود، شور و حرارت خاصی داشت. در حال و هوای تدفین بودیم که یکی از دوستان محسن پیش من آمد و گفت: «محسن بار آخری که قرار بود به مأموریت برود به او گفتم فلان کار مانده است وقتی برگشتید انجام میدهیم، محسن در جواب گفته بود نه! این آخرین باری است که میروم و برگشتی ندارم».
به هرحال محسن مزد سالها جهادش را گرفت. در ماه رمضان و با زبان روزه، در روز شهادت امام علی (ع) به دست شقیترین انسانهای روی زمین به شهادت رسید و دلهای زیادی را منقلب کرد.
واکنش و برخورد مردم و اطرافیان نسبت به شهادت آقا محسن چه بود؟
برای من خیلی جالب است که برخی از آشنایان و اطرافیان میگویند که به شهید محسن صداقت متوسل میشوند و گره از کارشان گشوده میشود. این مسئله نشان دهنده اعتقاد، توجه و عنایت مردم به شهدایشان است. خصوصاً که شهدای کنسولگری کشورمان به دست شقیترین آدمها یعنی صهیونیستها به شهادت رسیدند. یک خاطره را هم خواهرزادهام از دوستش تعریف میکند. محل کار خواهرزادهام در شهر سرخس خراسان است. او دوستی داشت که به واسطه خواهرزادهام با محسن آشنا میشود. وقتی خبر شهادت محسن میآید، دوست خواهرزاده ما خیلی تحت تأثیر قرار میگیرد. به خواهرزاده شهید میگوید من میخواستم تبرکی از شهید داشته باشم، اما حیف که او به شهادت رسیده و دست ما کوتاه است. مدتی بعد در خواب میبیند شهید به او میگوید: «پیش خانوادهام برو. آنها تسبیح سبز کم رنگی دارند که بر پیکر من تبرک کردند. او خوابش را به خواهرزادهام میگوید و خواهرزادهمان هم به مادر شهید این پیام را میدهد. مادر شهید که اصلاً در آن لحظه در جریان تسبیحها نبودند میگوید چنین تسبیحی من ندارم. اگر میخواهد تسبیحی بر مزار شهید تبرک کنم برایش ببرید. فردای آن روز من از این جریان مطلع شدم و خیلی تعجب کردم! چراکه هنگام تشییع پیکر محسن، چند عدد تسبیح سبز رنگ داشتم که آنها را با پیکر شهید متبرک کردم. از این موضوع هم به کسی حرفی نزده بودم، خواب آن بنده خدا رؤیای صادقه بود و اینطور تعبیر شد.
شهید چند فرزند داشتند؟
همسر شهید از سادات است و ماحصل زندگی مشترکشان سه فرزند پسر به نامهای محمدطاها، محمدعلی و علی اکبر به سنهای ۱۴، ۱۲ و شش ساله و یک دختر هم تو راهی است که انشاءالله به سلامتی حدود سه ماه دیگر به دنیا میآید.
اینجا میخواهم نکتهای را بیان کنم. یکی از خواهرانم یکماه بعد از شهادت محسن خواب دیده بود که خادمان حرم امام رضا (ع) برای زیارت قبر محسن آمدهاند و میگویند: «هر کسی به اندازه لیاقتش میتواند بیاید و قبر شهید را زیارت کند».
خواهرم که از خواب بیدار میشود با خودش میگوید از خادمان امام رضا (ع) قبلاً برای زیارت قبر آقا محسن آمده بودند. بعید میدانم دیگر از آنجا بیایند، اما همان روز بدون اطلاع قبلی تماس گرفته میشود و میگویند یکسری از خادمان برای عرض تسلیت میخواهند به منزل شهید بیایند و همین طور به زیارت قبر شهید بروند. این خواب نشان دهنده آن است که «شهیدان دارای جایگاه والایی هستند و کسانی که در راه خدا جان و خون خود را اهدا میکنند، پیش خدا عزیز هستند.»
پدر شهید
حاج آقا! اصالتاً اهل کجا هستید و به عنوان پدر شهید بفرمایید کدام خصوصیات اخلاقی ایشان بیشتر به چشم میآمد؟
من متولد ۱۳۲۱ در استان بوشهر هستم، اما از سالها پیش به قم آمدم و الان ساکن این شهر مقدس هستم. به عنوان استاد حوزه علمیه از یک تا پایه ۱۰ مشغول تدریس هستم. آقا محسن معتقد به ولایت فقیه بود و حضرت آیتالله خامنهای را بسیار دوست داشت. نسبت به پدر و مادر بسیار مهربان بود. با خواهران و برادران خود آنقدر صمیمی بود که در طول عمرش هیچ گونه کدورتی بین آنها پیش نیامد. او بنیانگذار مراسم عزاداری برای اهل بیت (ع) و چراغانی در شادیها بود و جوانان خوبی را گرد خود جمع میکرد. مقید به خمس آل محمد بود با آنکه خودش حقوق ناچیزی داشت و موقع شهادت صرفاً مبلغ ناچیزی در حساب پسربزرگش داشت.
همانطورکه زینب کبری (س) با دادن جوانان خود و برادران و برادرزادههایش نشان داد اهدافشان احیای اسلام است و در تعریف طوفان کربلا گفت که چیزی جز زیبایی ندیدم، لطف خدا این بود که محسن ما هم در همین مسیر حق حرکت کند. او و شش شهید دیگر حادثه تروریستی کنسولگری کشورمان در سوریه، همگی در راه دفاع از حریم ولایت و دفاع از قدس شریف در غربت سوریه و در ماه میهمانی خداوند، ماه مبارک رمضان آسمانی شدند. آن هم در شب لیلهالقدر و با زبان روزه به دست اشرار صهیونیست در کنسولگری کشورمان به شهادت رسیدند. من پیکر پسرم را ندیدم، ولی خانواده که صورت و پیکر محسن را دیدند گفتند لبانش خشک بود. پیکر او را در حرم کریمه اهل بیت (ع) حضرت معصومه (س) دفن کردیم. در واقع خانم حضرت معصومه (س) محسن ما را در جوار خودش طلبید و پیکر پسرم در حرم ایشان دفن شد. آثار خدمات خالصانه آقا محسن و سپس سعادت شهادتی که پیدا کرد اینجا ظاهر میشود که هم اکنون قبر او مورد زیارت کسانی قرار میگیرد که برای زیارت حرم حضرت معصومه (س) به قم میآیند. انشاءالله رهروی راه شهدا باشیم و بتوانیم این بار سنگین را به منزل برسانیم. باید بگویم محسن کاملاً آمادگی شهادت را داشت و به هدفش نیز رسید. شهید خواب دیده بود حاج قاسم سلیمانی در دفتر کارش نشسته و محسن هم پیش او رفته است. محسن در خواب به ایشان گلایه میکند و میگوید شما رفتید و فلانی که از فرماندهان ما بود هم رفت ولی من ماندم... حاج قاسم گفته بود: «شما هم میآیید».