داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام میگفت: «ببخشید خونم روی لباسهای شما میریزه، حلالم کنید».
کد خبر: ۱۲۰۹۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹
به دنبال دلیل تشویق بچهها بودم که متوجه شدم ابراهیم ماجرای امر به معروف دختر بی حجاب داخل مترو را که برایش تعریف کرده بودم، برای همه بازگو کرده.
کد خبر: ۱۲۰۵۰۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۸
برگشتیم قرارگاه. مانده بودیم چه کنیم، کسی هم نبود تا از او خبری بگیریم یا کسب تکلیف کنیم. یک روز تمام بلاتکلیف بودیم. روز دوم بود که خبر دادند: حاجی شهید شده، ولی جناره اش را پیدا نمیکنیم.
کد خبر: ۱۲۰۳۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۸
توی عالم بیهوشی، دیدم پنج تن آل عبا (علیهم السلام) تشریف آوردن بالای سرم. احوالم را پرسیدن و باهام حرف زدن.
کد خبر: ۱۲۰۲۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵
در و مادر آقا وحید گفتند: «عقد و عروسی رو با هم بگیریم.» خود آقا وحید گفت: «دلم میخواد یه عروسی خوب بگیرم.» میدانست عروسی برایم مهم است.
کد خبر: ۱۱۹۶۸۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۶