سرویس بین الملل جوان آنلاین: باید گفت عملکرد نامطلوب امریکا در زمینه سیاست خارجی فقط به ترامپ مربوط نیست. واشنگتن چندین دهه است که راهبرد منسجمی ندارد.
قبلاً ویژگی «مرگ مغزی» دولت ترامپ درباره غرب آسیا و بهویژه ایران را توضیح دادهام. بهخصوص تأکید کردهام که دولت هیچ راهبردی ندارد. منظور از راهبرد یعنی مجموعهای از اهداف روشن همراه با برنامههای هماهنگ به منظور دسترسی به این اهداف که واکنش طرف مقابل را هم در نظر گرفته باشد.
به جای چنین چیزی، ما نیرویی وحشیانه داریم که عملکردش با اهداف روشن فاصله دارد و این نیرو در اختیار رئیسجمهوری نادان است که قدرت کنترل چندانی ندارد. با گذشت حدود سه سال از ریاستجمهوری، ترامپ خطر درگیری در جنگ را افزایش داده و ایران را به ازسرگیری برنامه هستهای سوق داده و در عراق هم درخواست خروج امریکا مطرح شده است. علاوه بر این موارد، قابل اعتماد بودن امریکا به صورت جدی زیر سؤال رفته است. به همپیمانان در اروپا هشدار داده شده و روسیه و چین هم به سرچشمه خرد و نظم تبدیل شدهاند. دولت ترامپ نشان داده که تصور میکند، ترور مقامات خارجی ابزاری قانونی در سیاست خارجی است. این همان اقدامی است که دولتهای پلید از آن استقبال و تقلید میکنند. متأسفانه چنین دیدگاه کوتاهبینانهای در غرب آسیا بهخوبی اجرا میشود. به موضوع چین توجه کنید. دولت ترامپ، چین را به عنوان تنها رقیب همتای امریکا میبیند که در چند دهه به آن توجه خواهد کرد. البته کارشناسان با چنین برآوردی از بزرگی چالش چین مخالفند، اما فقط افراد کور درباره پیامدهای نگرانکننده رشد چین دچار خطا میشوند.
اگر شما تفکری راهبردی داشته باشید، تلاش خواهید کرد تا راههایی را پیدا کنید و تأثیر چین را به کمترین بها برای امریکا، محدود کنید. شما متوجه میشوید که امریکا نمیتواند رشد اقتصادی چین را (بدون آسیب رساندن به خود) متوقف یا معکوس کند، اما تلاش سختی پیش رو دارید. درواقع شما باید اقدام برای جلوگیری از دستیابی چین به تغییر در مواردی مانند محاسبات کوانتومی و هوش مصنوعی را جدی بگیرید. شما باید به صورت دقیق در راستای ارتقای جایگاه دیپلماتیک محکم در آسیا تمرکز کنید و باید در جستوجوی راههایی باشید تا میان چین و روسیه شکاف ایجاد شود و نگذارید تا تحت تأثیر مسائل ثانویه و تلف شدن زمان قرار گیرد.
امریکا به جای اینها چه کاری کرده است؟
ترامپ در آغاز کار، مشارکت فراآتلانتیکی را نادیده گرفت. چنین اقدامی یک سیلی بر چهره کشورهای حوزه اقیانوس آرام بود؛ همان کشورهایی که برای دستیابی به توافقی که منافعی اقتصادی به دنبال داشته باشد و ارتباط نزدیکتری با اقتصاد امریکا داشته باشند، تلاش سختی شده بود. به این ترتیب ترامپ جنگ بازرگانی با چین را آغاز کرد و به جای هماهنگ شدن با دیگر قدرتهای کلیدی، تهدید به جنگ تجاری کرد.
پس از آن، ترامپ رویکرد خود واقعیاش را در برابر کره شمالی نشان داد: نخست طرف مقابل را تهدید کرد و سپس در جریان یک نشست با قولهای تهی با کیم جونگ اون، به ریشخند گرفته شد. نتیجه این بود که ارتباط میان امریکا و کره شمالی هیچ دستاورد غیرمنتظرهای به دنبال نداشت و این اقدامات نه تنها باعث توقف برنامه هستهای کره شمالی نشد و نقطه عطفی را در روابط طرفین رقم نزد، حتی نتوانست به افزایش اعتماد به امریکا در آسیا کمک کند.
ترامپ بیشتر وقت خود را در طول سه سال گذشته، به آزار رساندن به همپیمانان کلیدی امریکا در اروپا سپری و تهدید کرده که امریکا را از سازمان ناتو خارج کند. دیپلماتهای چینی در تلاش برای حفظ جایگاه هوآوی و با استفاده از تکرار حماقتهای ترامپ، به مقامات اروپایی گفتهاند که در مقایسه با امریکاییها به چندجانبهگرایی و فضای باز در زمینه فناوری علاقه بیشتری دارند. آنها همچنین حمایت خود را از توافق آب و هوایی هم اعلام کردهاند، که یکی دیگر از توافقهایی است که ترامپ احمقانه از آن خارج شده است. جولیان اسمیت از صندوق ژرمن مارشال در امریکا معتقد است: «چینیها تلاش جسورانهای را شروع کردند که نشان دهند این چین است و نه امریکا که ارزشهای مشترک بیشتری با اروپا دارد. چین به تغییر آب و هوا و چندجانبهگرایی اعتقاد دارد. این پیام بهویژه در کشوری مانند آلمان پیامی قوی بود.»
نکته دیگر اینکه در شرایطی که وزارت خارجه امریکا عملکرد رو به تنزلی دارد، پکن در جهت عکس حرکت میکند. چین، سفارتها و کنسول گیریها و پستهای دیپلماتیک بیشتری در مقایسه با امریکا دارد. ویلیام برنز دیپلمات امریکایی گفته است: «ما وارد دورهای شدهایم که در آن دیپلماسی بیش از همیشه اهمیت دارد... چین متوجه این موضوع شده است و بهسرعت در حال ارتقای قابلیت دیپلماتیک خود است. در مقابل امریکا به صورت یکجانبه در جهت خلع سلاح دیپلماتیک حرکت میکند. همانطور که من قبلاً هم به آن اشاره کردهام، هر امیدی مبنی بر متوازن کردن چین در آسیا، نیازمند این است که امریکا روابط محکمی با کشورهای آسیایی داشته باشد و چنین شرایطی نیازمند دانش، تبحر، صبر و دیپلماسی خاص آن هم دستکم در حد نیروی نظامی است.»
و آخرین مورد این است که به جای بازگشت به تعادل قدرت که امریکا توأم با موفقیت پس از جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ سرد در پیش گرفت، ترامپ به کشورهای منطقه و مشاوران جنجالی خود اجازه داده تا او را درگیر تقابلی بیپایان با ایران کنند. لبخند کارشناسان سیاست خارجی در پکن قابل تصور است آن هم در حالی که نظارهگر این هستند که امریکا چطور در باتلاقی میافتد که خودش ایجاد کرده است.
به طور خلاصه میتوان گفت به جای اینکه چالش چین به عنوان مهمترین عامل برای سیاست خارجی امریکا مورد بررسی قرار گیرد، البته اگر موضوع تغییر آب و هوایی را فاکتور بگیریم، ترامپ و نزدیکانش مجموعهای از سیاستها را در پیش گرفتهاند که امتیاز حداکثری را در اختیار چین میگذارند.
البته این خبر بدی نیست. اگرچه دولت ترامپ احتمالاً رویکردی بدون راهبرد را در سطحی جدید در پیش گرفته است، این اقدام قبلاً هم سابقه داشته است. بیل کلینتون، تصور میکرد که امریکا میتواند ناتو را در شرق گسترش دهد تا همزمان، ایران و عراق را هم در بر بگیرد، چین را به سازمان تجارت جهانی ملحق کند تا به این وسیله به جهانیسازی گستردهای اقدام کند درحالیکه پیامدهای منفی آن را نادیده میگرفت. جرج دابلیو بوش، اعتقاد داشت که پایان ستم و حکومت استبدادی برای همیشه باید هدف اصلی سیاست خارجی امریکا باشد و فکر میکرد که ارتش امریکا میتواند به سرعت غرب آسیا را به دریایی از دموکراسیهای حامی امریکا تبدیل کند. البته کلینتون از بوش خوششانستر بود؛ چراکه عواقب منفی اقداماتش تا زمانی که او در قدرت بود مشخص نشدند. اما در هر حال هیچکدام از رؤسای جمهور امریکا نتوانستند جایگاه این کشور را تقویت کنند.
در این بین، باراک اوباما دیدگاه واقعبینانهتری به قدرت امریکا داشت و به دیپلماسی اهمیت بیشتری داد، اما او اقدامات اندکی در راستای کاهش تحرکات نظامی امریکا در خارج داشت و کاملاً از استفاده فعالانه از قدرت نظامی امریکا حمایت کرد. اوباما در سال ۲۰۰۹، نظامیان بیشتری به افغانستان اعزام کرد. از تغییر قدرت در لیبی و سوریه هم حمایت کرد و کشتن هدفمند تروریستها را به وسیله پهپادها یا در پی بهکارگیری نیروهای عملیات ویژه افزایش داد. دولت او نتوانست واکنش روسیه در برابر اقدامات غرب برای نزدیکتر کردن اوکراین به اتحادیه اروپا و سازمان ناتو را پیشبینی کند. همچنین در زمینه اتحاد کشور در زمینه رویکردش درباره تغییر آب و هوا و ایران موفق عمل نکرد. نباید این را فراموش کنیم که فقط در آخرین سالی که اوباما رئیسجمهور امریکا بود، ارتش بیش از ۲۶ هزار بمب در هفت کشور مختلف دنیا انداخت.
چه اتفاقی افتاده است؟
چرا ایالات متحده امریکا تا این حد راهبرد بدی دارد؟ البته سیاست خارجی موضوعی چالشبرانگیز است که سرشار از عدم قطعیت و برخی اوقات، اشتباهات اجتنابناپذیر است، اما ناتوانی در تفکر به شیوهای راهبردی ریشه محکمی در DNA امریکایی ندارد. دولت ترومن پس از پایان جنگ جهانی دوم با چالشهای بزرگی مواجه شد، اما توانست با طرح مارشال، ناتو و مجموعهای از توافقها در آسیا و شماری از مؤسسات اقتصادی که طی چندین دهه به امریکا و همپیمانانش خدمات خوبی دادند، بر این چالشها چیره شود. دولت نخست جرج بوش در فاصله سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اتحاد مسالمتآمیز دو آلمان و نخستین جنگ خلیجفارس را با ظرافت و تخصص قابل توجهی مدیریت کرد.
هیچ دولتی عملکرد بسیار عالی و کاملی نداشته است، اما مواجهه دولتهای یاد شده با مسائل پیچیده و جدید نشاندهنده تشخیص مهمترین مسئله و پاسخدهی مناسب هم از جانب همپیمانان و مشاوران است. به زبان دیگر، آنها در زمینه راهبرد عملکرد خوبی داشتند.