غلامرضا عکاس پیکر شهدا هم بود. تا وقتی که در اراک بود و به جبهه نمیرفت، از فرصت استفاده میکرد و از پیکر شهدا عکس میگرفت. الان مجموعهای از عکسهایی که حاجغلامرضا انداخته، موجود است تا برای نسلهای آینده یادگاری بماند. آیندگان باید بدانند که امنیت کشورمان ایران به راحتی به دست نیامده است جوان آنلاین: شهید حاجغلامرضا شکیبافرد پاسدار هنرمندی بود که علاوه بر حضور در جبهههای جنگ تحمیلی با دوربینی که در اختیار داشت، تصاویر پیکر شهدا را ثبت میکرد. این کار او باعث شده بود تا گنجینهای کوچک از یادگاریهای جنگ داشته باشد. حاجرضا که در جوانی به سفر معنوی حج مشرف شده بود، متولد ۱۳۴۰ در خیابان مولوی مرکز شهر اراک بود. او نهایتاً ۱۲ بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و پیکرش در کانال ماهی مفقود شد. ۹ سال بعد مانند شهدای مفقودالاثر چند تکه از استخوانهای این شهید تفحص و شناسایی شد. خواهر شهید میگوید: «سال ۷۶ خواهرانم در تشییع پیکر شهدا شرکت کرده بودند که ناگهان میبینند روی یک تابوت نام «شهید غلامرضا شکیبافرد از اراک» نوشته شده است. همانجا متوجه بازگشت پیکر برادرمان میشوند، در حالی که هیچ اطلاع قبلی از شناسایی پیکر غلامرضا به ما داده نشده بود.» در گفتوگو با هاجر شکیبا فرد خواهر شهید حاج غلامرضا شکیبافرد خاطراتی از این شهید گرانقدر را
تقدیمتان میکنیم.
تک پسر خانواده
ما در خانواده چهار خواهر هستیم و غلامرضا تک پسر خانواده بود. سال ۱۳۴۰ به عنوان دومین فرزند خانواده به دنیا آمد و من هم فرزند چهارم خانواده هستم. شش سال با برادر شهیدم فاصله سنی داشتم. البته مادرم پنج پسر به دنیا آورد که چهارتای آنها در دوران نوزادی و بچگی فوت کردند و عمرشان به دنیا نبود. حاج غلامرضا تنها پسری بود که از بین برادرانش زنده ماند تا بتواند با شهادت عاقبت بخیر شود. برادرم در سن جوانی توفیق داشت به زیارت خانه خدا برود و برای همین دوستان و فامیل لقب حاجی را به اول اسم او اضافه کردند و او را حاجغلامرضا صدا میزدند. ما در خیابان مولوی که تقریباً مرکز شهر اراک بود، زندگی میکردیم. برادرم در مسجد آخوند همین محله فعالیت میکرد. با دوستانش بسیج محله را راهاندازی کرده و کتابخانهای نیز در مسجد دایر کرده بودند. پایگاه بسیج این مسجد استفاده چند منظوره برای بسیجیان و مردم محله داشت. از جمله آموزش اسلحهشناسی و دیگر فعالیتهایی که در بسیج صورت میگرفت.
سقوط مجسمه شاه
فضای رشد بچهها در خانواده ما بسیار صمیمی، سالم و متعهد به مسائل دینی بود. از آنجا که پدربزرگم روحانی بودند پدرم بسیار مقید به انجام مسائل دینی بود و همه چیز را رعایت میکرد. خدا را شکر همه بچهها از رشد تربیت معنوی برخوردار بودند. نوجوانی و جوانی برادرمان در سالهای انقلاب شکل گرفت و غلامرضا خودش را بسیار موظف میدانست تا با بچههای محله در راهپیماییها علیه رژیم شاه شرکت کند. یادم میآید وقتی که مجسمه شاه را از میدان اصلی شهر پایین میکشیدند حاجغلامرضا هم در آن برنامه نقش و حضور فعالی داشت. مرحوم پدرم علی شکیبا، چند سالی میشود که فوت کرده است. ایشان شغلش آهنگری بود و به قول قدیمیها که به شغل آهنگری «چَلنگری» میگفتند، در ساخت بیل و کلنگ تبحر داشت. همیشه کارش در مقابل کوره بود و مغازه آهنگریاش چسبیده به مسجد آخوند بود. همین که صدای اذان را میشنید، لباس پشت کورهاش را در میآورد و مقید بود سر وقت برای خواندن نماز در مسجد حاضر شود. اگر هر کسی سالی یکبار خمس میداد، پدرم در سال چندین مرتبه خمس پرداخت میکرد و بسیار اهل کمک به نیازمندان و فقرا بود؛ غلامرضا دست پرورده چنین پدری بود.
کانال ماهی
حاجغلامرضا در کربلای ۵ و در دوازدهم بهمن ۱۳۶۵ مفقود شد. اینکه ما چطور در جریان مفقودی او قرار گرفتیم، به این ترتیب بود که از طریق نامه با برادرمان در تماس بودیم و از حال هم خبردار میشدیم. پس از مدتی دیگر از نامههای حاجغلامرضا خبری نبود. پیگیرش شدیم و کمی بعد یکی از دوستانش برایمان تعریف کرد: «در بحبوبه عملیات در شلمچه و در منطقهای که کانال ماهی نام داشت، بارانی از گلوله از هر طرف میبارید. حاجغلامرضا با اصابت گلوله توپ به شهادت رسید و چیز زیادی از پیکرش باقی نماند.» ۹ سال بعد مانند شهدای مفقودالاثر با چند تکه استخوان پیکرش شناسایی شد.
تابوت شکیبا
وقتی در سال ۱۳۷۶ چند تکه استخوان حاج غلامرضا با دیگر شهدای گمنام پیدا شد، به ما گفتند این باقیمانده از پیکر حاجغلامرضاست. آن سال شهدای زیادی از مناطق عملیاتی دفاعمقدس آورده بودند و خواهرانم در تشییع جنازه پیکرهای شهدای گمنام شرکت داشتند. چشمشان به نوشته بغل تابوتی میافتد که رویش نوشته شده بود: «شهید حاج غلامرضا شکیبا فرد از اراک» از دیدن این نوشته تعجب میکنند؛ چون تا آن لحظه از طرف معراج شهدا خبری از پیدا شدن پیکر برادرمان به ما داده نشده بود و ما به صورت اتفاقی از قضیه با خبر شدیم. دیدن این صحنه برایمان بسیار شوکهکننده بود.
عبادتهای حاجی
بعد از شهادت حاج غلامرضا، همرزمانش عکس سنگری راکه او در آن عبادت میکرد به ما نشان دادند و گفتند: «این سنگر از دست حاج غلامرضا شبها آرامش نداشت! از بس که شبها در این سنگر نماز شب میخواند و ذکر و نیاز میگفت.» سربازانی که تحتنظر حاج غلامرضا قرار داشتند و از او دستور میگرفتند، تعریف میکردند که خود شهید قبل از آنکه کاری را به ما بگوید خودش دو برابر آن کار را انجام میداد. راضی نمیشد همه کارها را گردن سربازانش بیندازد. اخلاق شهید طوری بود که با هر تیپی ارتباط میگرفت. به همه افرادی که دورش بودند، توجه داشت. با نوجوانان فامیل رفتار صمیمی داشت و آنها را با خود برای گردش بیرون میبرد و با آنها با زبان خودشان صحبت و سعی میکرد آنها را با مسائل دینی و اعتقادی آشنا کند.
برادرم غلامرضا در بخشی از وصیتنامهاش نوشته است:
«ادامهدهنده راه شهیدان باشید و نگذارید خون آنها به هدر برود که اگر اینطور باشد، فردای قیامت جلوی شما را میگیرند.» مزار برادرم اکنون در قطعه ۹ ردیف ۴ شماره ۱۰ در گلزار شهدای اراک است.
عشق به امام
حاج غلامرضا آنقدر تقید به ولایت و عشق به امام (ره) داشت که قابل توصیف نیست. وقتی که در یک میهمانی دعوت داشتیم خواهرم زهرا به همراه غلامرضا زودتر به آنجا میرسند. گویا میزبان اهانتی به حضرت امام (ره) میکند و برادرم با دیدن این منظره دست خواهرم را میگیرد و آن میهمانی را ترک میکنند. خواهرم میگفت با آنکه از آن محل تا منزلمان دو الی سه خیابان فاصله بود، ولی همینطوری غلامرضا از شنیدن اهانت میزبان اشک میریخت و نمیتوانست آرام و قرار بگیرد. مرتب میگفت چرا باید به حضرت امام (ره) اینطوری اهانت شود.
عکاس شهدا
غلامرضا مربی نظامی و مداح اهل بیت (ع)، بود و همچنین عکاس پیکر شهدا هم بود. تا وقتی که در اراک بود و به جبهه نمیرفت، از فرصت استفاده میکرد و از پیکر شهدا عکس میگرفت. الان مجموعهای از عکسهایی که حاج غلامرضا انداخته، موجود است تا برای نسلهای آینده یادگاری بماند. نسلهای آینده باید بدانند که امنیت کشورمان ایران به راحتی به دست نیامده است. دوستان غلامرضا تعریف میکردند: «وقتی که پیکر رزمندگان شیمیایی شده را میآوردند، غلامرضا از شب تا صبح بر سر پیکر آنها میرفت و گلاب بر پیکرشان میزد تا بوی موادشیمیایی در لابهلای بوی گلاب ناپدید شود. این کار را میکرد تا وقتی خانواده شهدا برای دیدن پیکر شهدا به معراج میآیند حس بهتری به اجساد شهدا داشته باشند.»
کارهای خیر
یادم است غلامرضا همیشه به افراد بیبضاعت کمک میکرد. یکی را میشناختم که از نظر عقلی مشکل داشت. حاج غلامرضا همیشه آن فرد را در حمایت خود داشت و به امور او رسیدگی میکرد. او را حمام میبرد و خودش بدن آن بنده خدا را میشست و لباس نو تنش میکرد و پول در جیبش میگذاشت. از این مدل کارهای بیریا زیاد انجام میداد. همیشه قدردان شهدا بود و به خانواده آنها بسیار احترام میگذاشت. غلامرضا نسبت به همه همنوعان خود بسیار مهربان و خدمتگزار بود. زمانی که شهید شد، همسرش باردار بود و الان پسر برادرم یادگار شهید است. انشاءالله بتواند پیرو راه شهدا باشد و شهدا نیز دعاگوی ما باشند. به نظر من ما با دعای خیر همین شهدا در این جنگ ۱۲ روزه پیروز شدیم. شهدای دفاعمقدس راه و رسم جهاد در راه خدا را برای ما به یادگار گذاشتند و الان جوانهای نسل کنونی به خوبی از کشورمان دفاع میکنند.