جوان آنلاین: در جامعه امروز، ارتباط صمیمی متولیان دین با جوانان، از ضرورتهای تداوم نظام اسلامی قلمداد میشود. تلاش برای تحقق این امر ما را ناگزیر از بازشناسی سیره رهبران فکری و سیاسی انقلاب اسلامی میسازد. هر چند، زمانه تغییر یافته و شیوهها نیز متناسب با آن باید بهروز شود، اما نفس تلاش برای تعامل هم افزا با جوانان و بکارگیری اخلاق نیک در راستای تحقق آن، امری فرا زمانی و همیشگی است. روزهای اکنون، نشان از سالروز شهادت آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی دارد که در این فقره توفیقاتی فراوان داشت. مقال پی آمده با استناد به پارهای از روایات و خوانش تحلیلی آن، درباره این جنبه از اخلاق آن بزرگ به نگارش درآمده است. امید آنکه مفید آید.
صمیمیت در حل مشکلات فکری جوانان
شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، به این مهم واقف بود که در مرحله نخست، این شبهات و معضلات فکری است که میتواند رهزن جوانان شود و آنان را از حرکت تکاملی و دینی بازدارد و راه را بر تعالی آنان ببندد. هم از این روی برای پاسخگویی به پرسشهای این قشر، همواره آمادگی داشت و ایشان را با اخلاق نیک و پاسخهای مستدل خویش، مدد میرساند. این رفتار باعث میشد، جمع کثیری از نورستگان، دل در گرو اندیشههای دینی و سیاسی وی داشته باشند. محمدحسین خیر، در این باره معتقد است:
«آقا به نیازهای عاطفی و معنوی جوانان، توجه فراوانی میکردند. خاطرم است که من، سن و سالی نداشتم، اما شعری برای امام زمان (عج) سروده بودم که مرا بسیار تشویق کردند. در موردی دیگر، یکی از دوستان دانشجو به من گفت: میخواهم پیش آقای قاضی بروم. من برایش وقت گرفتم و به اتفاق، نزد آقا رفتیم. ایشان با نهایت محبت، از وضعیت درس و خانواده او سؤال کردند و گفتند، انشاءالله قلههای کمال علمی را طی میکنید. من به او گفتم: هر سؤالی داری، از آقا بپرس و ایشان هم با نهایت صبر و حوصله، پاسخ سؤالاتش را دادند. انگار ۳۰ سال بود او را میشناختند! هدف آقا، مسلح کردن جوانان به تقوا بود. ایشان به جوانان عشق میورزیدند و آنها را به درس خواندن، مطالعه آزاد و کسب حلال تشویق میکردند. هر وقت با بچههای دانشگاه به کوه میرفتم، رضایت خود را اعلام و تشویقم میکردند. همیشه میفرمودند: در کنار ورزش جسمی، از ورزش روحی هم غفلت نکنید. در آن مقطع محیطهای ورزشی مناسب، زیاد نبودند، برای همین آقا کوهنوردی را توصیه میکردند و میگفتند: در آنجا، نماز جماعت هم بخوانید. رژیم گذشته بهشدت با حرکتهای جمعی مخالف بود و از سوی دیگر، آقا همیشه توصیه میکردند، دستهجمعی بروید و از این حرکتها، در راه نشر حقایق اسلامی و رسیدن به مدارج معنوی استفاده کنید. بهقدری آراسته به اخلاق اسلامی بودند که در اوضاع نابسامان اخلاقی آن روز و سیل غیبت و بهتان نسبت به ایشان در تبریز، لحظهای صبر، متانت و خویشتنداری را از دست نمیدادند. آقا مثل جدشان امیرالمؤمنین (ع) معتقد بودند، عفو انتقامی دائمی است! آن بزرگوار همواره کسانی را که در غیابشان و دربارهشان زبان به تخطئه و غیبت باز میکردند، عفو میفرمودند. لازم هم نبود بر زبان بیاورند، رفتارشان نشان میداد آن فرد را کاملاً بخشیدهاند. اغلب هم این رفتار آقا، اسباب شرمندگی طرف مقابل میشد و چند روز بعد، میآمد و عذرخواهی میکرد. شرح صدری کمنظیر داشتند، حتی کسانی را هم که با ایشان مخالف بودند، با خوشرویی میپذیرفتند. از خطایای کوچک و بزرگ همگان، به سهولت میگذشتند...».
حضور در جمع دانشجویان، به مثابه برنامهای دائمی
نگاه همدلانه شهید قاضی طباطبایی به جوانان، موجب شد، جوانان و دانشگاهیان شهر تبریز، همواره در تحولات انقلابی این منطقه پیشتاز باشند و بعدها بخشی از آنان، به نخبگان و مسئولان نظام اسلامی مبدل گردند. این امر به ترتیب پیآمده، در خاطرات سیدمهدی گلابی بازتاب یافته است:
«من با سر و وضعی اروپایی خدمت آیتالله قاضی در نجف رسیدم، اما ایشان مانند یک پدر مهربان با من رفتار کردند. از ایشان خواستم، مرا خدمت آیتالله حکیم ببرند و آن بزرگوار هم با نهایت لطف، این کار را کردند. من یک دانشجوی معمولی بودم و پذیرش این درخواست از طرف ایشان، نهایت لطف و بسیار تأثیرگذار بود. آقای قاضی خود را از مردم جدا نمیدانستند، مثل مردم عادی زندگی میکردند و با آنان رفتار بسیار متواضعانهای داشتند. به همین دلیل هم، ناخودآگاه نظر همه را به خود جلب میکردند. در مواقع بحرانی و خطرناک نیز همواره با مردم بودند. در مدت کوتاهی که در خدمت آن بزرگوار بودم، مخصوصاً در شب سنگین و پراسترس ۲۲ بهمن، هرگز ندیدم، ایشان عصبانی یا دستپاچه شود. همیشه آرام بودند و کم و باوقار صحبت میکردند. لحنشان هم طوری بود که وقتی حرفی را به آدم میزدند و موضوعی را یادآور میشدند، انسان احساس میکرد، وظیفه است و باید به نحواحسن آن را انجام دهد. فوقالعاده متواضع و در برابر خشم و غضب، خوددار بودند. از سرزنش کسی نمیترسیدند و همواره به وظیفه خویش عمل میکردند. عارفی به تمام معنا بودند و فضایل اسلامی و انسانی، در وجود ایشان نهادینه شده بود. آیتالله قاضی، همواره در جمع دانشجویان حضور پیدا میکردند و دانشگاه را، بهعنوان سنگر محکم مقاومت در برابر رژیم شاهنشاهی قبول داشتند. در دیدار با دانشجویان، به آنان محبت میکردند و آثار خود را به آنان هدیه میدادند. چند کتاب خودشان را هم، به من لطف کردند. ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه، از نکاتی بود که به آن باور جدی داشتند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، یک بار دانشگاهیان در اعتراض به دولت بختیار تحصن کرده بودند، به دانشگاه تبریز آمدند و برای متحصنین سخنرانی کردند. در شب ۲۲ بهمن که پادگان تبریز به دست مردم فتح شد، ایشان مرا احضار کردند و فرمودند: رژیم شاه منحل شده، سعی کنید محیط دانشگاه را از دستبرد کسانی که میخواهند مشکلاتی ایجاد کنند، مصون نگهدارید. ایشان عدهای از استوارها و سربازان ارتش را در اختیار من قرار دادند و به آنها گفتند، ایشان مسئول است. من به دانشگاه رفتم و به نگهبانها گفتم، در دانشکدهها را ببندند و چند مأمور را در داخل دانشگاه گذاشتم. به دلیل اعتمادی که مردم و دستگاههای مختلف به آیتالله قاضی داشتند، کنترل همه چیز در اختیار ایشان بود. در مورد انتخاب مسئول واحد صداوسیما هم، با من مشورت کردند من چند نفر از دانشگاهیان را معرفی کردم. خودشان هم برای رسیدگی به مشکلات صداوسیما و همینطور پادگانها، تشریف میآوردند...».
محبوب در میان همه اقشار، حتی نظامیان وابسته به حکومت!
مهر و التفات شهید قاضی، تنها منحصر به جوانان نبود و تمامی اقشار جامعه را در برمیگرفت. هم از این روی و بهرغم همه موانع و سنگ اندازیها، محبوبیتی گسترده برای وی رقم خورد. تا جایی که بسا وابستگان به حکومت از قبیل نظامیان و اعضای ساواک تبریز هم، ناگزیر از عمل به توصیههایش بودند. این امر نقش مهمی در پیروزی کم هزینه انقلاب در آن خطه و مدیریت شرایط دشوار پس از آن داشت. حسن پورجوادی، در این فقره، بر این باور است:
«جوانان از آقا ادب، محبت و اخلاق میدیدند. به همین دلیل هم بود که وقتی مدرسه یا دانشگاهشان تعطیل میشد، با شوق و ذوق به منزل ایشان میآمدند. همیشه در خانه آن بزرگوار، به روی جوانان باز بود. ما هر وقت به آنجا میرفتیم، میدیدیم جوانها دور تا دور اتاق نشستهاند و از ایشان سؤال میکنند. اساساً در بیت آیتالله قاضی، همیشه یک اتاق به ملاقاتهای خصوصیشان با مردم اختصاص داشت و همیشه هم در دسترس آنان بودند. در مسجد هم، همینطور رفتار میکردند. تمامی تاجرهای قدیمی بازار، یا تیمچهها با ایشان همکاری میکردند. آنها همیشه در مورد نحوه عرضه محصولاتشان، با آقا در تماس بودند و از ایشان مشورت میگرفتند. آن بزرگوار هم میفرمود: با انصاف بفروشید و آنها هم قبول میکردند. آقا معدن ادب، اخلاق و علم بود. همیشه حتی به کوچکتر از خود هم، سلام میدادند. ایشان بهقدری محبوب بود که وقتی در تبعید به سر میبرد، مردم زیادی برای بازگشتشان نذر میکردند. خاطرم است پسر بزرگ من، سفره حضرتابوالفضل (ع) نذر کرد و وقتی آقا بازگشتند، همراه ریشسفیدان شهر، سفره را انداخت و همه را دعوت کرد. نه فقط جوانان که حتی نظامیان تبریز هم به ایشان احترام میگذاشتند و در مقابلشان، ادب را رعایت میکردند. سرلشکر عطایی ــ که به زورگویی معروف بود ــ و همینطور مهرداد رئیس ساواک تبریز هم، به آقا احترام میگذاشتند. به خاطر همین ادب و رفتار احترام برانگیز ایشان بود که ما به نسبت تظاهراتهایی که در تبریز شد، آنقدرها شهید ندادیم. علاوه بر این همیشه به ما توصیه میکردند، به فکر درستان باشید و از مسجد که به خانه برمیگردید، بلافاصله مشغول درس خواندن شوید. به پیشرفت علمی جوانان، اهمیت فراوان میدادند. ایشان جز از خدا، از هیچکس و هیچ چیز ترسی به دل راه نمیدادند، به همین دلیل همواره در راهپیماییهای انقلاب اسلامی در تبریز، همراه با مردم و در صف مقدم حرکت میکردند. بسیار خوشاخلاق و خوشصحبت بودند و همه دوست داشتند به منزل ایشان بروند و از صحبت هایشان بهرهمند شوند. بسیار متوجه حال فقرا بودند. ما رفیقی داشتیم، به نام حاج نادر تانکرساز. آقا به ایشان میفرمودند نان، گوشت، مرغ و سایر مایحتاج را، تهیه کند و به فقرا برساند. ایشان هم همراه با چهار نفر از دوستانش، این اقلام را تهیه میکرد و بعد از اذان مغرب و عشا، به محلههای فقرنشین تبریز میبرد و به دست نیازمندان میرساند. آقای قاضی، تقریباً همه خاندانها و اقشار گوناگون مردم تبریز را میشناخت و از وضعیت معیشتی آنها باخبر بود. درباره حقالناس هم، بسیار حساس بود. یک بار ساواک چند نفر را اشتباهی بهجای من و عدهای از رفقا که اعلامیههایی را جابهجا میکردیم، گرفته بود. آقا بلافاصله به ساواک زنگ زد و گفت: آنها را اشتباهی گرفتهاید و خانوادههایشان منتظر و نگران هستند، آزادشان کنید!...».
خرید خانه، برای ۲۰۰ خانواده محروم!
از دیگر عوامل بسط نفوذ شهید، توجه به رفع محرومیت و رسیدگی به ضعفا و مستمندان بود. مسجد در زمان او پس از نماز، محلی برای مراجعه نیازمندان و حل مشکلات آنان قلمداد میشد و برخی نهادهایی که وی برای محرومیتزدایی از شهر تبریز بنیاد نهاد، همچنان به فعالیت خویش ادامه میدهند. میرزا اکبر موسوی قدیم، از یاران آن عالم عامل، در باره این موضوع گفته است:
«برحسب فرمایش معصوم (ع)، دیدن ایشان انسان را به یاد خدا میانداخت. سیمای آن عالم والامقام، خبر از پاکی درونش میداد. در هر مجلسی که بحثی علمی صورت نمیگرفت، واقعاً ناراحت میشدند و هنگامی که چنین بحثی مطرح میشد، همچون اقیانوسی از علم، معلومات وسیع خود را مطرح میکردند. هر جا برای سخنرانی دعوتشان میکردند، میرفتند. از شرکت در هیچ تشییع جنازهای، خودداری نمیکردند. هرگز ندیدم بدون عذر، در نماز جماعت شرکت نکنند. همه به بیت ایشان میآمدند و مشکلاتشان را مطرح و حل میکردند. در عین حال به مشکلات اجتماعی هم فکر و برایشان راهحل پیدا مینمودند. بسیار سادهزیست و فوقالعاده متواضع بودند و ذرهای تکبر و خودنمایی، در ایشان وجود نداشت. به همه مردم، از ادنی تا اشرف یا از تاجر تا کارگر عادی، احترام فراوان میگذاشتند. تواضع ایشان هم، مثالزدنی بود. یک بار من به کربلا مشرف شدم و موقعی که برگشتم، پدرم ولیمه داد و ایشان را هم دعوت کرد. ما تصور میکردیم ایشان بعد از اقامه نماز به مجلس ما میآیند، به همین دلیل نماز را به امامت حاج میرزا احمد منیری، برگزار کردیم. نماز که شروع شد، ایشان آمدند و بلافاصله مهر را برداشتند و به آقای منیری اقتدا کردند! در یک کلام، مجموعهای از کمالات اسلامی و انسانی بودند. آقای قاضی وسعت قلب زیادی داشتند. همیشه وقتی کسی به مشکلی برمیخورد، میفرمودند: من هزینه آن را از وجوه شرعیه قبول میکنم، بروید و مشکلش را حل کنید. پس از اقامه نمازجماعت از سوی ایشان، مراجعه نیازمندان کمتر از افرادی که در نماز جماعت شرکت میکردند، نبود! ایشان از بنیانگذاران هیئت مستمندان بودند که حدود هزارو ۳۰۰ خانواده را تحت پوشش داشت و حقیقتاً به مردم میرسید. آقا برای حدود ۲۰۰ خانواده، خانه خریدند! فرد محترمی، دار و ندارش را از دست داد و در آستانه خودکشی بود! آقای قاضی مشکلش را حل کردند و او در حال حاضر، از بزرگان تبریز است! مردم واقعاً به ایشان احترام میگذاشتند و مطمئن بودند آقا، همه مشکلات آنها را رفعورجوع میکنند. ایشان مدارس زیادی را هم تأسیس کردند که برخی از آنها تا هماینک هم فعال هستند...».
شریک غم محرومان و مستمندان
و سرانجام آنان که با امام جمعه شهید تبریز مراوده مییافتند، پس از مدتی خود به نمونههایی اخلاقی و تلاشگر برای محرومیتزدایی از محیط پیرامون تبدیل میشدند. آیتالله قاضی، بسا جوانان پاک نهاد اطراف خویش را، به شناخت و کمک به خانوادههای مستضعف مأمور میساخت و از این طریق، مشکلات آنان را رفع میکرد. این شبکه بعدها در ارائه خدمات دینی و اجتماعی، توفیقاتی شایان یافت. یادمانهای بیوک وحید از مراودان شهید در این خصوص، بس روشنگر مینماید:
«یک روز، یکی از خطبای تبریز بر منبر گفت: سید فقیری با خانوادهاش، در مغازه کوچکی در کنار رودخانه زندگی میکنند!... آقا بهمحض آنکه این مطلب را شنیدند، به من فرمودند بروم و درباره این موضوع تحقیق کنم. من صبح خیلی زود رفتم و دیدم مرد و زنی، دارند بچهشان را میشویند! آنها همین که مرا دیدند، فوراً رفتند و پشت پردهای پنهان شدند! من به هوای خرید وارد مغازه شدم و دیدم آنها در پشت پردهای، در انتهای مغازه زندگی میکنند! برگشتم و قضیه را، برای آقا تعریف کردم. ایشان به قدری ناراحت شدند که رگهای گردنشان برجسته شد! فوراً مرا نزد مرد خیری به نام آقای شریفی فرستادند که از ایشان کمک بخواهم. ایشان هم بهمحض دریافت پیام آیتالله قاضی، ۳هزار تومان پول جمع کرد و خانهای به مبلغ ۲ هزارو ۵۰۰ تومان را برای آن سید و خانوادهاش معامله کردیم. بنده خدا باورش نمیشد! فردای آن روز، رفتم سری به آنها بزنم. دیدم خانهشان کاملاً خالی است و جز یکی دو قابلمه، چیزی ندارند! اوضاع را برای آقا شرح دادم و ایشان دستور دادند، برایشان وسایل زندگی تهیه کنیم. یکی از نکات جالبی که از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار به یاد دارم، این است که ایشان مخالف پول جمع کردن در مسجد برای امور خیریه بودند. یک بار از آقا پرسیدم: چرا شما مخالف این کار هستید؟ گفتند: وقتی در مسجد پول جمع میکنید، یک وقت است که کسی پول همراهش ندارد بدهد و جلوی دیگران خجالت میکشد! بهتر است که به چند خیر مراجعه کنید که هزینه مسجد را بدهند و نیاز به این کار نباشد. باید بگویم تمام رفتارهای آیتالله قاضی طباطبایی، مستقیم و غیرمستقیم برای ما درس بود. یک بار آقا میخواستند به سفر حج بروند، ولی ما خبر نداشتیم و در هواپیما و بهطور اتفاقی، ایشان و همسرشان را دیدیم. موقعی که میخواستند غذا بدهند، ما دقت کردیم نحوه رفتار ایشان با خانمهای میهماندار ــ که در آن دوره شرایط خاصی داشتند ــ چگونه است. ایشان و همسرشان در آن لحظه، دستمالی را باز و سر خودشان را با محتویات آن سرگرم کردند. میهماندارها وقتی رسیدند و دیدند آنها سرشان گرم است، گذشتند و به بقیه غذا دادند! در مکه از ایشان خواهش کردیم، هر وقت از خواب بیدار میشوند و هر جا میروند، ما را هم بیدار کنند و همراهشان ببرند. آقا به ما نهایت لطف را کردند و هر زیارتی که میکردند، ما هم انجام میدادیم. در مکه مکرمه، مقبره بعضی از پیامبران را هم به ما نشان دادند. در مجموع سفری به یادماندنی بود...».