شهيد محراب آيتالله سيداسدالله مدني، در تاريخ به خصالي چند شناخته است: فقاهت، حقطلبي، مبارزه، تبعيد و شهادت در زمره اين ويژگيهاست. در مقال پي آمده شمهاي از حيات سياسي آن بزرگ مورد بازخواني قرار گرفته است كه شاهدي بر خصال فوق آمدهاند. اميد آنكه تاريخ پژوهان انقلاب اسلامي را مفيد و مقبول آيد.
روزي كه آيتالله و يارانش در حمايت از مرجعيت كفنپوش به خيابان آمدند
سابقه مبارزاتي شهيد آيتالله سيداسدالله مدني، بس طولاني و پرماجراست. بخشي از اين پيشينه، به دوره اقامت آن بزرگ در عراق و مواجهه با حاكمان دستنشانده و دينستيز اين كشور بازميگردد. او در دوران حاكميت عبدالكريم قاسم و سختگيري بر آيتاللهالعظمي سيدمحسن حكيم با يارانش كفنپوش به راهپيمايي پرداخت و حمايت خويش را از مرجعيت نمايان ساخت. در اثر «زندگي و مبارزات آيتالله شهيد سيداسدالله مدني» از انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي در اينباره ميخوانيم:
«وقتي آيتالله العظمي حكيم عليه كمونيستها فتوا دادند، از سوي حكام وقت عراق، موضعگيريهاي تندي عليه وي صورت گرفت. آنان صراحتاً با آيتالله حكيم و ديگر روحانيون به مخالفت پرداختند. آيتالله مدني كه از شاگردان و ارادتمندان آيتالله العظمي حكيم بود، در مقابل اين مخالفت موضعگيري كرد و دست به سازماندهي تظاهراتي عليه رژيم [عبدالكريم] قاسم زد. وي با قيد اينكه اگر نتوانم كاظمين، بغداد و نجف را حركت بدهم، پس با پوشيدن لباس مرگ ميميرم تا علت اين حركت بشوم!... كفن پوشيد و به ميان مردم رفت و با سخنرانيهاي خود، آنان را به مقاومت در مقابل رژيم فرا خواند. سپس همراه با عدهاي از طلاب، كفنپوشان و پياده خدمت آيتالله حكيم - كه بهعنوان اعتراض به اقدامات ضد ديني رژيم به شهر كوفه رفته بودند- رسيدند و از وي خواستند تا اعلام جهاد کند. آيتالله مسلم ملكوتي از دوستان نزديك آيتالله مدني ـ كه آن روزها در عراق بود- در اينباره ميگويد وقتي آيتالله حكيم عليه كمونيستها فتوا داد، رژيم عبدالكريم قاسم با وي به مخالفت برخاست. در اين هنگام آيتالله مدني شروع به كار كرد و يك طايفه از محصلين علوم ديني را در مسجد كوفه جمع کرد و بر عليه آنها سخنراني نمود. در نتيجهاين فعاليتها، عشاير مسلمان عراق از روحانيت و مرجعيت اظهار پشتيباني کردند و جمعي از اهالي دهات و قراء اطراف، به كوفه آمدند و دست به راهپيمايي اعتراضآميز زدند... اين اقدام ابتكاري شهيد مدني، باعث هراس مسئولان حكومتي عراق شد، به گونهاي كه آنان در روابط خود با مراجع و خاصه آيتالله العظمي حكيم، تجديدنظر كردند... .»
در باب حساسيت آيتالله مدني بر حفظ حرمت آيتالله حكيم، روايات فراواني وجود دارد. نمونهاي از آن در خاطرات آيتالله حاجشيخعلي آلاسحاق ميتوان يافت:
«با شهيد آيتالله مدنى در نجف آشنا شديم. ايشان فردى انقلابى بود و هر كس كه با ايشان آشنا ميشد، به حلقه انقلابيون ميپيوست. كارهايى كه در زمان ايشان انجام ميدادم، نتيجه نظر و صلاحديد ايشان بود. من، آقا شيخ على ستارى و آقاي كميلى با هم بوديم. نزد آقاى مدنى رفتيم. بعثىها در روزنامه صوت الاحرار (صداى آزادى)، عكس آقاى حكيم را به صورت زشت انداخته بودند! به همين خاطر، به منزل شهيد مدنى رفتيم. ايشان يك جمله بيشتر نگفت حالا ديگر زيرزمين براى آدم بهتر از اين است كه روى زمين باشد! با اين خفت، شرمندگى، عجز و ناتوانى كه داريم بهتر است كه بميريم!... بعد از آن ديگر چيزى نگفتند. ما از همانجا بيرون آمديم، به سيم آخر زديم و به پارهكردن روزنامه صوتالاحرار اقدام كرديم... .»
چالشها و بركات تحمل تبعيد در گنبدكاووس
شهر گنبدكاووس، در زمره تبعيدگاهها و البته پايگاههاي مبارزاتي شهيد آيتالله مدني است. او با درايت و مالانديشي، مراوده و دوستي خويش با عالمان اهل سنت را توسعه بخشيد و توطئه اختلافافكني ساواك را خنثي کرد. در«زندگي و مبارزات آيتالله شهيد سيد اسدالله مدني»، اين دوره چنين روايت شده است:
«يكي از سياستهاي ساواك در مقابله با نفوذ و مبارزات علما تبعيد آنان به مناطق سنينشين بود، چراكه فكر ميكردند با تبعيد آنان به شهرهايي كه عقايد مذهبياي مغاير با معتقدات آنان وجود دارد، هم از نفوذ و كارايي ايشان كاسته خواهد شد و هم با دامن زدن به اختلافات مذهبي در آن منطقه منزوي خواهند شد. به دليل همين پندار بود كه رژيم به تبعيد روحانيون مبارز به مناطق سني نشين مبادرت ميورزيد. غافل از اينكه هم سني و هم شيعه، هر دو فارغ از تفاوت مذهب در مبارزه با رژيم پهلوي راه مشتركي را در پيش گرفته بودند و تبليغات و ترفندهاي رژيم در زمينه رودررو قراردادن آنان كارگر نبود. شهيد آيتالله مدني نيز در زمينه اين پندار و سياست رژيم پهلوي، به شهر سنينشين گنبدكاووس تبعيد شد. وقتي رژيم پهلوي نتوانست مانع از فعاليتهاي سياسي ـ مذهبي آيتالله مدني در شهرهاي شيعهنشين شود، به زعم خود تلاش ميكرد تا با تبعيد وي به گنبد كاووس او را منزوي كند، ولي شهيد مدني نه فقط از اقدامات خود نكاست، بلكه به آن شتابي بيشتر بخشيد. وي بلافاصله بعد از ورود به اين شهر به برگزاري جلسات گفتوگو و ديدار با روحانيون اهل تسنن و تشيع گنبد پرداخت و توانست آنان را تحت تأثير رفتار و سلوك خود قرار داده، در مبارزه با رژيم پهلوي با خود هم رأي گرداند. وي سپس به مدرسه علميه منتظريه از حوزههاي علميه آن شهر رفت و آنجا را به عنوان پايگاه مبارزاتي خود قرار دهد و سپس به اقامه نماز در مسجد جامع شهر پرداخت. شهيد مدني در مدرسه علميه منتظريه - كه حدود 60 نفر طلبه مشغول تحصيل علوم ديني بودند- به تدريس علوم ديني نيز ميپرداخت. علاوه بر آن طلاب مدرسه فوق، چون براي مدت زيادي نميتوانستند در مدرسه منتظريه از محضر وي استفاده کند، در گروههاي دو سه نفري به منزل شهيد مدني مراجعه ميكردند و به فراگرفتن دروس ديني از وي ميپرداختند. درس صمديه از جمله دروسي بود كه طلاب مدرسه منتظريه از محضر وي فرا ميگرفتند... .»
رهبري شجاعانه نهضت اسلامي در شهر همدان
دومين شهيد محراب در دوران اقامت در شهر همدان، در سالهاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي نيز چون مقاطع پيشين حيات سياسي خويش، مقتدر و مسلط ظاهر شد. او پناه مبارزان در آن منطقه بود و پذيراي چهرههاي شاخص نهضت از سراسر كشور. چنانكه علي آقا محمدي از معاشران آن بزرگ در اين شهر، اذعان داشته است:
«در زماني كه آيتالله مدني در همدان بودند، غالب مبارزان مذهبي كه به همدان ميآمدند، به منزل ايشان ميرفتند و مبيت آن بزرگوار جايگاه مطمئني براي پناه گرفتن مبارزان بود. مثلاً من يادم ميآيد در روزي که آيتالله ربانيشيرازي تحت تعقيب بودند، به همدان آمده و به منزل شهيد مدني رفته بود. مبارزان همدان هم به ديدن ايشان ميرفتند. اين جور اتفاقات در منزل آيتالله مدني، امري عادي و روزمره بود و بسيار اتفاق ميافتاد كه افراد مبارز و برجسته، به منزل ايشان مراجعه ميكردند... .»
روايت بعدي در اينباره را ميتوان از زبان حاج علي اصغر فريد شنيد. هم او كه به توصيه شهيد آيتالله مدني و در مقام قرائت ادعيه، هماره نام رهبر تبعيدي انقلاب اسلامي را به جلالت و شكوه ميبرد:
«بنده در آخر دعاي ندبهاي كه صبحهاي جمعه در مهديه برگزار ميشد، ضمن دعا، نام مبارك حضرت امام(ره) را ميبردم، با اين مضمون مولانا المجاهد الاعظم، آيتالله الموسوي الخميني و سپس مرگ و لعن بر اسرائيل و صهيونيسم ميفرستادم. از آنجا كه بعضي از گردانندگان مجلس، از بردن نام امام وحشت داشتند، اظهار ميداشتند: از طرف ساواك ميآيند، ما را ميگيرند و مهديه را تعطيل ميكنند، اما شهيد مدني ميگفتند حتماً بايد نام امام را ببريد. بنابراين در جواب معترضان عرض ميكردم، اگر دعا كنم حتماً نام امام را خواهم برد. بالاخره معترضان ناچار شدند، تا دست اينجانب را از ميكروفن كوتاه كنند! بعد از دو هفته كه دعاي بنده تعطيل شد، در روز جمعه هفته سوم، آيتالله مدني بنده را فراخواندند و از علت تعطيلي دعا سؤال كردند. عرض كردم برخي مصلحت ندانستند كه بنده دعا كنم و نام مبارك امام را ببرم. آيتالله مدني با تأكيد فرمودند: شما نام مبارك امام بزرگوار را ببريد، اگر اشخاص مانع شدند، حتي خود من هم مهديه را ترك ميكنم!... .»
امان نامه آيتالله به نظاميان پيوسته به مردم
شهيد آيتالله مدني جريان مبارزات انقلاب اسلامي در شهر همدان را با حداقل هزينه به پيش برد. او به عنوان يك راهبرد، مردم را از حمله به نيروهاي بدنه حاكميت برحذر ميداشت و همين امر، موجب ريزش بسياري از وابستگان بدان گشت! از سوي ديگر آنان نيز به هر شكل خود را به آيتالله ميرساندند، از مخدومان خود ابراز برائت ميكردند و از ايشان امان نامه دريافت میکردند. «زندگي و مبارزات آيتالله شهيد سيد اسدالله مدني»، موضوع را به ترتيب پي آمده تحليل كرده است:
«آيتالله مدني ضمن ابلاغ پيام و بيانات امامخميني به مردم، همواره سعي ميكرد تا با روشهاي مسالمتآميز، مأموران شهرباني و انتظامي را به همراهي با انقلاب و مردم وادار كند. هم از اين روي رئيس سازمان اطلاعات و امنيت همدان، طي ابلاغيهاي به رئيس شهرباني اين شهر در اين باره چنين هشدار داد: با توجه به اينكه ياد شده از بدو ورود، ظاهراً اهالي را دعوت به آرامش کرده و حتي از ايذا و آزار مأموران انتظامي از سوی اهالي جلوگيري به عمل آورده است و از اين رو وجههاي بين رؤساي ادارات و فرماندهان و مأموران كسب کرده، امكان دارد اين عمل به منظور گمراه كردن نيروي انتظامي منطقه باشد تا در فرصت مناسب ضربه غيرقابل جبراني به مأموران وارد آورد... جايگاه و مقبوليت آيتالله مدني در ميان دولتمردان وقت به حدي رسيده بود كه وقتي بعضي از آنها تهديد ميشدند، به محضر آيتالله مدني ميرسيدند و از وي امان نامه ميخواستند! شهيد حاج حسين همداني (از مبارزان و ياران آيتالله مدني) در اين زمينه ميگويد: يك پليسي بود كه خيلي بد عمل ميكرد، شب گروه حديد از زير در منزلش، نامهاي را به داخل انداخته بود. او به محض اينكه ديده بود گروه حديد وي را تهديد كرده است، به مسجد آمد. آيتالله مدني نماز اول را خوانده بود و در ميانه دو نماز داشت سخنراني ميكرد، اين در حالي بود كه آن فرد دائماً خطاب به ايشان ميگفت بايد با شما صحبت كنم. آقاي مدني خطاب به او گفتند چه ميگويي؟ بعد آن اين پليس، رفت و در گوش آقا صحبت كرد و يك نامهاي هم به او داد. آقاي مدني نامه را بالاي منبر خواندند و ديدند كه ميگويد من را تهديد كردهاند بكشند، من زن دارم، بچه دارم، آقا من اصلاً ديگر كاري به قضايا ندارم، اگر به من مأموريت هم بدهند انجام نميدهم، شما هم به من امان نامه بده! آقاي مدني بالاي منبر گفتند آقا ايشان توبه كرده است، كسي با او كاري نداشته باشد... .»
او را در كيوسك حبس كردند و ميخواستند شهيد كنند
انقلاب اسلامي پس از سالها تلاش عالمان و مجاهداني چون آيتالله مدني به پيروزي رسيد، اما تازه دور جديدي از توطئهها عليه آن آغاز گشت! قهرمان نوشتار ما پس از شهادت آيتالله سيد محمدعلي قاضي طباطبايي، به تبريز رفت و امامت جمعه اين شهر را عهدهدار شد. او در اين دوره با جريان جداييطلب حزب جمهوري خلق مسلمان، چالشي جدي يافت و طي آن تا سرحد شهادت پيش رفت! زندهياد آيتالله محمدرضا مهدوي كني در تببين موضوع، سخني از اين قرار دارد:
«در تبريز و حادثه خلق مسلمان، بچههاي كميته از خودگذشتگي نشان دادند. در آنجا حزب خلق مسلمان، در برابر حزب جمهوري اسلامي تشكيل شد. مركز فعاليتشان هم در تبريز، زير پوشش آقاي شريعتمداري بود و آنها خودشان را به ايشان منتسب ميكردند. ايشان هم به حسب ظاهر، حداقل اينها را نفي نميكرد. اگر نگويم تأييد ميكردند، حداقل نفي هم نميكردند. كميتههايي هم كه در آنجا تشكيل شد، بخشي از آن از سوی حزب خلق مسلمان و هواداران آنها تشكيل شده بود و كميتههاي غيرخلق مسلماني هم از نيروهاي انقلابي داشتيم كه با نظارت و هدايت مرحوم شهيد قاضي و مرحوم شهيد مدني كار ميكردند. من وقتي به تبريز رفتم، در حقيقت كميتهها دو دسته بودند؛ كميتههايي كه با خلق مسلمانيها همكاري ميكردند و كميتههايي كه با كميته مركزي تهران همكاري داشتند. بخش دوم تحت هدايت و رهبري شهيد مدني بودند و با آنهايي كه مخالف آقاي مدني بودند، درگيري داشتند. خلق مسلمانيها تا آنجا در تبريز نفوذ پيدا كرده بودند كه يك روز آيتالله مدني را در حين تظاهراتي، در كيوسك محاصره كردند و ميخواستند ايشان را شهيد كنند! در آن روز نسبت به ايشان خيلي توهين كرده بودند. كميته خلق مسلمان فعاليتهايش به حدي شديد بود كه حتي راديو تلويزيون را تصرف كرده و آنجا سخنراني و اعلام موجوديت كردند، بيانيه صادر كردند و... كارهاي آنها شبيه اين بود كه يك كشور ديگري در برابر جمهوري اسلامي تشكيل شده است! واقعاً هم اگر نيروهاي انقلاب نميرسيدند، شايد چنين چيزي اتفاق ميافتاد... .»
نميتوانم ببينم اين بچهها به جبهه ميروند و من نروم
امام جمعه پرصلابت تبريز در عين انجام رسالت خويش در آن خطه، حضور در جبهههاي نبرد را از نظر دور نميداشت. او اساساً دوست و يار مهربان جوانان رزمنده بود و با روح و نفس قدسي خويش آنان را حمايت ميكرد، همانگونه كه نويسنده «زندگي و مبارزات آيتالله شهيد سيد اسدالله مدني» اذعان دارد:
«آيتالله سيداسدالله مدني، امام جمعه وقت تبريز از جمله افرادي بود كه با حضور پررنگ در جبهههاي حق عليه باطل و حضور مكرر در پشت جبهه، به رزمندگان اسلام قوت قلب ميداد و آنان را به مقاومت عليه رژيم متجاوز تهييج ميكرد. رهبر معظم انقلاب اسلامي در اين رابطه خاطرهاي شنيدني دارند: در ايامي كه سوسنگرد آزاد شده بود و بعد دوباره اشغال شد، بنده در اهواز بودم و ميخواستم به سوسنگرد بروم. لباس نظامي به تنم بود. در اين بين ديدم كه آقاي مدني از تهران، به دنبال ما به اهواز آمده بودند. گفتند كجا ميرويد؟ گفتم سوسنگرد. گفتند من هم ميآيم. ايشان را هم همراه خود برداشتيم و به سوسنگرد رفتيم. آنجا نماز ظهر [را] خوانديم و من قدري صحبت كردم. خوب طبعاً من فارسي حرف ميزدم و نميتوانستم از حفظ عربي نطق كنم. بهخصوص آن هم با لهجه عموم مردم منطقه. ايشان گفتند من با مردم حرف ميزنم... و منتظر نشد. چون بعد از اينكه من صحبت كردم، جمعيت متفرق شد. ايشان رفت بين مردم و يك وقت ديدم جماعت عظيمي از زن و مرد را دور خودش جمع كرده و با لهجه عربي حرف ميزند. يك سخنراني گرم و حسابي در آنجا كرد كه مردم را به هيجان آورد... علاوه بر آن، همواره به ديگر مناطق خوزستان هم سر ميزد و از نزديك با رزمندگان اسلام ديدار ميكرد. او با توجه به موقعيت و محبوبيتي كه در شهرهاي همدان و خرمآباد، به علت اقامت طولاني مدت خود در آن مناطق داشت، به آن شهرها نيز سفر ميكرد و ضمن ديدار با مردم آن شهرها آنان را به مقاومت در مقابل رژيم بعث فرا ميخواند. او همواره با لباس پاسداري، در جبهههاي حق عليه باطل حضور پيدا ميكرد و تأكيد ميکرد كه من به اين لباس پاسداري افتخار ميكنم. شهيد مدني همواره در شوق عزيمت به جبهههاي حق عليه باطل بود. يكي از يارانش در اينباره ميگويد عدهاي ميخواستند به جبهه بروند، پس از اعزام آنها آيتالله مدني با ناراحتي در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، به خانه آمد. يكي از نزديكانش گفت حاج آقا چرا ناراحتيد؟ ايشان پاسخ دادند به دفتر امام تلفن بزنيد و اجازه بگيريد كه من هم همراه با اين جوانان به جبهه بروم. پرسيدم چرا حاج آقا؟ گفتند آخر من نميتوانم ببينم اين جوانها به جبهه ميروند، ميجنگند و من نروم، درست است كه من پير شدهام، اما اگر گذشت اين بچهها و ايثار آنها را نداشته باشم، واي به حال من... .»