کد خبر: 1158639
لینک کوتاه: https://www.Javann.ir/004rPj
تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۰
«زنده‌یاد حجت‌الاسلام غلامرضا حسنی و مواجهه قاطع با تجزیه‌طلبان» در گفت‌وشنود با نصرالله اسداللهی
بار دیگر سالروز رحلت مجاهد خستگی‌ناپذیر زنده‌یاد حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی فرا رسید و فرصتی برای واگویه رشادت‌های آن بزرگ فراهم گشت. در گفت‌وشنود پی آمده، نصرالله اسداللهی از اعضای گروه مسلح امام جمعه فقید ارومیه به بازگویی خاطرات خویش از سیره مبارزاتی آن شادروان پرداخته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
معصومه محرمی


شما با زنده‌یاد حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی از چه مقطعی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده با توجه به اینکه همیشه اهل مسجد و هیئت بودم، از قدیم‌الایام نام مرحوم آقای حسنی را شنیده بودم. در سال ۱۳۵۱ یکی از برادران مسلمان شهر ارومیه، تحت تأثیر تبلیغات فرقه ضاله بهائیت قرار گرفته بود. به بنده مأموریت دادند تا در این باره با حاج آقا حسنی صحبت کنم. گویا حاج آقا، روی آن فرد نفوذ داشتند. رفتم و با ایشان صحبت کردم. این مسئله با تذکر ایشان، به خوبی حل شد. این دیدار، نقطه آغازین آشنایی بنده با آقای حسنی شد. از آن به بعد از اسرار هم آگاه شدیم و متوجه شدم که ایشان از سال‌ها پیش مسلح و مخالف رژیم پهلوی هستند.

شما به عنوان مؤسس گروه ۱۴، چگونه با مبارزان اطراف مرحوم حسنی ارتباط یافتید؟
به دنبال تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق به عنوان یکی از گروه‌های مسلح مذهبی، پرکردن خلأ ناشی از در غلتیدن این نیرو‌ها در دامن کمونیسم، ضروری می‌نمود. ما نیز در هیئت منتظران حضرت بقیه‌الله (عج) ارومیه، به دنبال احساس این خلأ دست به اقداماتی زدیم و با الگوگیری از رهنمود‌های امام خمینی و مرحوم آیت‌الله طالقانی، در ۱۴ فروردین ۱۳۵۵ تشکیل گروهی به نام گروه ۱۴ را اعلام کردیم. علت اطلاق این عنوان آن بود که گروه فعالیت‌های خود را با الگوگیری از ۱۴ معصوم (ع) آغاز می‌کرد، ولی به دلیل اینکه نام ائمه (ع) خدشه‌دار نشود و ساواک نتواند در آن نفوذ کند، عنوان آن را به صورت مستعار «گروه ۱۴» انتخاب کردیم. بعد از راه‌اندازی گروه، با مبارزان همراه حاج آقای حسنی همگام شدیم. در تمرینات تیراندازی خصوصاً در درگیری‌های مسلحانه با رژیم شاهنشاهی، ایشان در سمت فرماندهی هدایت گروه را بر عهده داشتند.

بعد از هماهنگی با مبارزان مسلح، عملیات‌های پارتیزانی چگونه انجام می‌شد؟ سلاح‌ها را از کجا تهیه می‌کردید؟
اکثر افرادی که سلاح‌ها راتهیه می‌کردند، برادران کرد اهل سنت بودند. آن‌ها اسلحه‌ها را از کشور‌های ترکیه یا عراق وارد می‌کردند و به دست ما می‌رساندند. روزی برای گرفتن سلاح با دو ماشین جی‌ام‌سی و پیکان، به مرز بازرگان «یاریم قیه» رفتیم. مرحوم فاسونیه‌چی و مرحوم حاج موسی آقازاده در ماشین پیکان، بنده همراه آقایان علیرضا ارسلانلو و افتخاری در ماشین جی‌ام‌سی بودیم. اسلحه‌ها در ماشین ما جاسازی شده شود. در راه بازگشت و نزدیک روستای بدل‌آباد، جلوی ما را گرفتند، البته مرحوم فاسونیه‌چی، چون ژاندارم بود، کارت شناسایی به همراه داشت، منتها دیدیم که جاده را بسته و تیر برقی را وسط آن گذاشته بودند. به محض دیدن آن گاز دادیم، تیر برق را شکستیم و از مانع عبور کردیم. نیرو‌های ژاندارمری شروع به تیراندازی کردند، اما آسیبی به ما نرسید. بعد از آن، آقای فاسونیه‌چی را گرفتند. ایشان کارت شناسایی‌شان را نشان داد و ژاندارمری اجازه داد که بیاید. نزدیک خوی که رسیدیم، دوباره به ایست بازرسی برخورد کردیم! از ماشین پیاده شدم و با آن‌ها سلام و احوالپرسی کردم. خلاصه به هر طریقی که بود، از آنجا هم عبور کردیم و به مقصد رسیدیم.
آقای حسنی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، علاوه بر رژیم شاه با نیرو‌های کومله و دموکرات هم مبارزه می‌کرد. خاطرم هست که اواخر پاییز و اوایل زمستان ۱۳۵۷ بود. نیرو‌های دموکرات با لباس کردی می‌خواستند پادگان پیرانشهر را که مقادیر زیادی سلاح و مهمات داشت، تصرف کنند. برادر بنده هم در آن پاسگاه بود. آقای بابایی را که رئیس پاسگاه بود، قانع و با همکاری و هماهنگی حاج آقا حسنی، همه مهمات را به پادگان جلدیان منتقل کردیم. این عملیات مانع سقوط و تصرف آن به دست کومله و دموکرات شد. ما به همراه آقای حسنی و مبارزان مسلح، قبل از دوم بهمن ۵۷ به منزل‌های‌مان نمی‌رفتیم! چون شناسایی شده بودیم و هر لحظه ممکن بود توسط ساواک دستگیر شویم. حاج آقا نماز‌های هر نوبت را در یک مسجد می‌خواند. یک روز برای ادای فریضه نماز صبح، به مسجدی رفتیم. نیرو‌های مسلح، خارج از مسجد نگهبانی می‌دادند. بنده به مسجد رفتم و در نماز جماعت شرکت کردم. حاج آقا در حالی که مسلح بودند، نماز را شروع کردند. در قنوت به زبان عربی و در حال گریه، برای سلامتی امام خمینی دعا کردند و گفتند: «اللهم احفظ الامام الخمینی». بنده بعد از اتمام نماز، سریعاً به بیرون مسجد رفتم تا بچه‌هایی که آنجا نگهبانی می‌دادند، بروند و نمازشان را بخوانند. در همان لحظه دیدم که ماشین ارتش، از پادگان به سمت ما آمد. بلافاصله جلوی ماشین را گرفتیم. افسر ارتشی از ماشین پیاده شد و دست‌هایش را بالا برد و تسلیم شد! بنده گفتم: ما با شما کاری نداریم، کجا می‌روید؟ گفت: «می‌خواهیم برای سرباز‌ها نان بخریم!». گفتم: «اشکالی ندارد، بروید، اما موقع برگشت دو چراغ راهنما بزنید تا جلوی شما را نگیریم!»

رویداد دوم بهمن مردم ارومیه، سرآغاز مبارزه مسلحانه با رژیم گذشته بود. از چند و، چون این واقعه و نقش آقای حسنی در آن بگویید.
ما در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ اطلاع پیدا کردیم که چندین تانک از پادگان قوشچی به پادگان ارومیه منتقل شده‌اند. یک افسر ارتشی خبر را به ما رسانده بود. ما هم خبر را به آقای حسنی منعکس کردیم. گویا ایشان هم از موضوع مطلع بودند. حاج آقا شامگاه یکم بهمن، همه ما را احضار کردند. در مسجد محمدیه گرد هم آمدیم. با فرماندهی ایشان، برنامه‌ریزی کردیم. تاکتیک‌ها مشخص و وظیفه گروه‌ها هم تعیین شد. وظیفه گروه ۱۴، انتقال مبارزان به محل در‌گیری و سنگرگرفتن بود. از پشت هم باید مراقب اوضاع می‌شدیم که غافلگیر نشویم. صبح روز دوم بهمن بعد از ادای نمازصبح، دو سرویس با ماشین نیرو‌ها را به جلوی مسجد آوردند و جلوی بازار پیاده کردند. نیرو‌ها سریع به محل‌های تعیین‌شده رفتند و سنگر گرفتند. چند نفر روی بام بانک ایرانشهر- بانک تجارت فعلی- که متصل به بازار بود، سنگر گرفتند. ساعت ۹ حمله شروع شد. ابتدا از سمت تانک‌ها تیراندازی شد و ما هم پاسخ دادیم. یک مأمور مستقر بر تانک کشته شد و اسلحه‌اش روی زمین افتاد. دو سرباز هم خودشان را تسلیم کردند و اسلحه‌های‌شان را تحویل مردم دادند. با دیدن این صحنه، تانک‌های بعدی ترسیدند و فرار کردند! از آن روز به بعد، نیرو‌های ارتشی جرئت حضور در خیابان‌ها را نداشتند. کنترل و امنیت شهر در اختیار نیرو‌های مردمی بود که فرماندهی آن را آقای حسنی بر عهده داشتند. انقلاب اسلامی در دوم بهمن، در ارومیه پیروز شد. این حماسه آغازی برای پیروزی انقلاب اسلامی در کل کشور شد. چند ساعتی از واقعه نگذشته بود که در شهر اصفهان روی دیوار‌ها نوشته بودند: «زنده باد مبارزان مسلح ارومیه که تانک‌های پهلوی را مجبور به فرار کردند!»

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهک‌های تجزیه‌طلب کومله و دموکرات در آذربایجان‌غربی، دست به اقدامات جدایی‌خواهانه و جنایتکارانه زدند. نقش مرحوم حسنی در فرو نشاندن اینگونه آشوب‌ها چه بود؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اولین اقدام گروهک‌های تجزیه‌طلب، محاصره پاسگاه امام کندی بود. روزی که خبر محاصره پاسگاه امام کندی به ما رسید، آقای حسنی به بنده دستور کتبی دادند که پاسگاه را از لوث ضدانقلاب پاک کنیم. در این مأموریت کتباً دستور دادند اسم شهید مهندس مهدی امینی را بنویسند. در آن زمان شهید امینی، معاون گروه ۱۴ بود. شب به پاسگاه رفتیم و آنجا را محاصره کردیم. صبح به استواری که بین ما و ضدانقلاب پیام می‌برد، گفتیم: «هر چه سریع‌تر، باید آنجا را تخلیه کنند!» آن‌ها به دستور ما عمل نکردند، ما هم شروع به تیراندازی کردیم. ضدانقلاب تسلیم شد و مجبور به عقب‌نشینی شدند و پادگان را تخلیه کردند. بنده به همراه گروه ۱۴ در اسفند ۵۷ برای حل مشکلی به شهرستان چالدران رفته بودیم. در راه بازگشت متوجه شدیم، فرمانداری سلماس توسط ۲۰۰ نفر اشغال شده است! بنده به همراه دو نفر از دوستان، به فرمانداری رفتم. من و مرحوم علمی به داخل فرمانداری رفتیم و مرحوم جمشید صادقی در بیرون منتظر دستور بود. هماهنگ شده بودیم که چه کار کنیم. زمانی که وارد فرمانداری شدیم، با بی‌سیم اعلام کردم: گروهان یک موقعیت؟ جواب آمد: ما در موقعیت هستیم. اسم سه گروهان را بردم. افرادی که داخل فرمانداری بودند، صدای ما را می‌شنیدند! بنده بعد از آن، سراغ رهبر اشغالگران رفتم و گفتم: «شما چند نفر نماینده برای خودتان انتخاب کنید تا باهم صحبت کنیم، قبل از اینکه کار به جای باریک بکشد!» این‌ها که صدای بی‌سیم را شنیده بودند، باور کرده بودند که محاصره نظامی شده‌اند! یک نفر از این‌ها از گوشه اتاق به سمت بیرون فرار کرد و به دنبال وی همه رفتند! خلاصه سالن تخلیه شد. به یک نفر که در رأس این‌ها بود، گفتم: «آقا عبدالله! الان شما را به ارومیه منتقل می‌کنیم، چرا علیه نظام فعالیت می‌کنید؟» او هم با التماس خواست که مورد عفو قرار گیرد. به طبقه بالای ساختمان که فرماندار در آنجا بود، رفتم. فرماندار با دیدن من تعجب کرد و گفت: چگونه به اینجا آمده‌اید! هر آنچه اتفاق بود را تعریف کردم. خلاصه بعد از چند ساعت نمایش قدرت و تاکتیک، قضیه خاتمه پیدا کرد. در همه این عملیات‌ها، آقای حسنی نقش فرمانده را بر عهده داشتند.

یکی از مهم‌ترین فراز‌های زندگی مرحوم حسنی، نقش وی در رویداد آزادسازی شهر نقده بود. ارزیابی شما در این باره چیست؟
یکی از عملیات‌های مهم آزاد‌سازی شهر نقده بود که توسط حزب دموکرات اشغال شده بود. آقای حسنی به بنده مأموریت دادند در ۲۷ فروردین ماه ۵۸ برای شناسایی به این شهر بروم. از تدارکات حزب دموکرات معلوم بود که شهر نقده سقوط خواهد کرد! بعد از بازگشت به حاج آقا گزارش دادم که احتمال سقوط شهر زیاد است. حاج آقا باور نکردند و گفتند: «ما به آن‌ها اسلحه داده‌ایم، نقده سقوط نخواهد کرد.» با حالت ناراحتی، مقر را ترک کردم. بعد از ظهر روز ۳۰ فروردین در مقر استراحت می‌کردم که دوستان پیام آوردند حاج آقا می‌خواهد شما را ببیند. نزد ایشان رفتم. حاج آقا گفتند: «آماده شوید، می‌خواهیم به نقده برویم!» پاسخ دادم: شما که گفتید نقده سقوط نخواهد کرد؟ ایشان گفتند: «الان جای این حرف‌ها نیست، باید سریع حرکت کنیم.» ۱۶ نفر آماده بودند. به همراه حاج آقا، آماده رفتن به نقده شدیم. با دو نفربر و یک ماشین- که از اداره برق گرفته بودیم- عازم شدیم. بالای نفربر، مسلسل و تیر بار گذاشتیم. در یکی از روستا‌های نزدیک نقده، چند نفر زن، بچه و پیرمرد دیدیم. آن‌ها با دیدن ما خوشحال شدند و از شادی سینه می‌زدند! از جاده محمدیار وارد نقده شدیم. ساعت ۸ از ارومیه حرکت کردیم و ساعت ۱۱ به نقده رسیدیم. وقتی وارد شهر شدیم، از مقر ژاندارمری که توسط حزب اشغال شده بود، به سمت ما تیراندازی شد. خودمان را به کمیته انقلاب اسلامی نقده رساندیم. در آنجا به ما چای دادند. لذتی که در آن چای نوشیدن بود را در هیچ مقطعی از عمرم نبردم! به مدافعان شهر گفتیم: «ما شب عملیات نمی‌کنیم، فردا ساعت ۸ صبح عملیات خواهیم کرد.» ساعت ۸ را عمداً گفتیم تا اگر نفوذی در جمع ما باشد، جمع‌شان دیرتر آماده شوند. فردا ساعت ۶ صبح، عملیات را شروع کردیم. عملیات بادکنکی بود. باید میدان ژاندارمری را دور می‌زدیم. سه بار دور زدیم. باید دایره را بزرگ‌تر می‌کردیم. آنجا بود که خدا با یک مه غلیظ صبحگاهی، به کمک ما آمد. وقتی داخل مه دور می‌زدیم، حزب تصور می‌کرد چندین تانک وارد شهر شده است! بعد آزادسازی، از یکی از دموکرات‌ها بازجویی می‌کردم. از او پرسیدم: چرا فرار کردید! گفت: «من مأمور تیربار بودم، بالای پشت بام تیراندازی می‌کردم. وقتی از نردبان بالا رفتم، دیدم یک تانک گذشت، مدتی بعد تعداد تانک‌ها را شمردم، زیادتر شده بودند! بعد دیدم همه دارند فرار می‌کنند، من هم فرار کردم!» حال داستان چه بود؟ یک میدان چهار خیابان دارد. زمانی که نفربر دور می‌زد، هشت بار صدای آن عوض می‌شد. این‌ها هم هر بار عوض شدن صدا را یک تانک حساب می‌کردند و خدا این گونه بر دل آن‌ها رعب انداخت. بعد از گذشت نیم‌ساعت، هوا آفتابی شد و خبری از مه نبود. به راحتی می‌شد، چندین کیلومتر را با چشم دید. نقده در ساعت ۱۱:۳۰ روز ۳۱ فروردین، از لوث سیطره حزب دموکرات آزاد شد.

در طول سالیان طولانی همراهی با مرحوم حسنی، کدامین ویژگی‌های اخلاقی و اجتماعی را در وی برجسته می‌دیدید؟
مرحوم آقای حسنی، شخصیتی مردمی داشت، همیشه در میان مردم بود. گاهی اوقات لباس روحانیت را کنار می‌گذاشت و به شکل مسلح در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد تا کسی ایشان را نشناسد! شجاعت ایشان بی‌نظیر بود. بعد از شروع جنگ تحمیلی دموکرات‌ها در ۱۹ مهر ماه ۱۳۵۹، به پادگان لشکر ۶۴ ارومیه حمله کردند. آن‌ها داخل پادگان نفوذی داشتند. حاج آقا برای دفاع از پادگان، از طریق رادیو و تلویزیون پیام داد. خودش هم کفن‌پوش به میدان آمد. وقتی همه مردم دیدند که حاج آقا کفن‌پوش و آماده دفاع از آنهاست، از ایشان تبعیت کردند. همه مردم، به نیروی حاج آقا تبدیل شدند! در آن واقعه چند شهید دادیم، اما نقش بی‌بدیل آن بزرگوار ستودنی و ماندگار بود. در بمباران شهر ارومیه، مردم از شهر بیرون رفتند. خاطرم هست در آن دوره هم، در روز چند ۱۰۰ نفر شهید دادیم! متأسفانه در آن روزها، سرقت از خانه‌های خالی مردم زیاد شده بود. حاج آقا دستور تیر داد: «هر کس از دیوار مردم بالا رفت، او را بزنید!» این دستور باعث شد امنیت خانه‌های مردم تأمین شود. حاج آقا مرد عمل بود. ایشان وقتی درباره امری تصمیم می‌گرفت، تعلل نمی‌کرد و دنباله کار را می‌گرفت! تأسیس مصلی و حوزه علمیه با همت ایشان صورت گرفت. در ماجرای دستگیری عبدالله اوجالان نیز فتنه با اقتدارحاج آقا خنثی شد. در دهه ۷۰ زمانی که آقای علی‌محمد غریبانی استاندار بود، اوجلان در ترکیه دستگیر شد! دستگیری او به ما ربطی نداشت. عده‌ای مزدور که هدف‌شان به آشوب کشیدن شهر ارومیه بود، می‌خواستند تظاهرات و کنسولگری ترکیه را اشغال کنند. این بار، باز هم حاج آقا کفن‌پوش به میدان آمدند و خطر بزرگی که ارومیه را تهدید می‌کرد، خنثی کرد. ایشان فرماندهی مردمی بود که با نیرو‌های تحت امرش بسیار صمیمی رفتار می‌کرد. همانند یک خانواده، در کنار هم می‌نشستیم و باهم تعارفی نداشتیم. ما هر وقت می‌خواستیم به ملاقات ایشان برویم، هماهنگی لازم نبود و به راحتی دیدار می‌کردیم.
حاج آقا با برادران کرد اهل سنت هم رابطه خوبی داشت. زمانی که برای تهیه سلاح به آن‌ها مراجعه می‌کردیم، با روی باز از ایشان استقبال کردند. در تظاهرات علیه رژیم پهلوی، ما و برادران کرد اهل سنت، در کنار هم شعار: «کرد و عجم فرقی نیه/رهبر فقط خمینیه» را سر می‌دادیم. ایشان با سایر ادیان مذهبی مانند آشوری‌ها و ارمنی‌ها هم مراوده داشت. ارتباطات صمیمانه حاج آقا با برادران اهل سنت و قومیت‌های مذهبی، برخی احزاب سیاسی را عصبانی می‌کرد.

همان طور که اشاره کردید، محبوبیت مرحوم حسنی برای برخی از عناصر و جریانات خوشایند نبود. هم از این روی برخی روزنامه‌های زنجیره‌ای در دوران اصلاحات، تبلیغات وسیعی در جهت تخریب چهره ایشان انجام می‌دادند. در این باره چه تحلیلی دارید؟
همان طور که در پاسخ به سؤال پیشین هم اشاره کردم، شخصیت ممتاز و محبوبیت حاج آقا، به مذاق عده‌ای خوش نمی‌آمد. سال‌ها پیش و در آغازین سالیان پیروزی انقلاب اسلامی، ضدانقلاب و به ویژه حزب دموکرات، تصمیم به ترور آقای حسنی گرفتند و بار‌ها به جان ایشان سوءقصد کردند که خوشبختانه با هوشیاری ایشان این امر محقق نشد. وقتی آن‌ها به خواسته خود نرسیدند، تخریب شخصیت انقلابی ایشان را کلید زدند. استکبار تاب تحمل اقتدار او را نداشت. هر چه بیشتر در روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها علیه آقای حسنی مطلب می‌نوشتند، مردم ایشان را بیشتر دوست داشتند! خاطرم هست که شخصی در خیابان با حاج آقا بحث می‌کرد، به ایشان می‌گفت: شما سرباز خوبی هستید، اما امام جمعه خوبی نیستید! حاج آقا در پاسخ و با آرامش جواب دادند: «شما به مسائل اطراف دقت نمی‌کنید، اگر حواس‌تان به ماوقع بود، این حرف‌ها را نمی‌زدید!»

و کلام آخر؟
بنده معتقدم ما در آستانه ظهور قرار داریم. امام فرمودند: «انقلاب اسلامی، مقدمه‌ای برای ظهور امام زمان (عج) است.» از این امر نباید غافل باشیم و در تمام میدان‌های سیاسی، اقتصادی و به ویژه جنگ نرم، دست به دست هم دهیم و محکم جلوی استکبار بایستیم. آن‌ها در این صورت، از ضربه زدن به کشور مأیوس خواهند شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
نام:
ایمیل:
* نظر:
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار