کد خبر: 1158138
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۲:۰۰
گذری بر زندگی شهید علی‌اکبر قاسم‌پور از شهدای دفاع مقدس
میان همکلامی با فرزند شهید عملیات الی بیت المقدس علی اصغر قاسم‌پور، متوجه شدم این خانواده شهید دیگری را نیز تقدیم کرده است؛ شهید علی اکبر قاسم‌پور که در والفجر ۸ آسمانی شد. فرصت را مناسب دانستم تا گذری نیز به سیره زندگی و منش شهید دوم خانواده، علی اکبر قاسم‌پور داشته باشم.
مبینا شانلو

 

میان همکلامی با فرزند شهید عملیات الی بیت المقدس علی اصغر قاسم‌پور، متوجه شدم این خانواده شهید دیگری را نیز تقدیم کرده است؛ شهید علی اکبر قاسم‌پور که در والفجر ۸ آسمانی شد. فرصت را مناسب دانستم تا گذری نیز به سیره زندگی و منش شهید دوم خانواده، علی اکبر قاسم‌پور داشته باشم.
عاشق امام حسین (ع)
شهید علی‌اکبر قاسم‌پور متولد ۲۰ مرداد ۱۳۴۶ و اهل سمنان بود. خانه قاسم‌پور‌ها مهد تربیت فرزندانی شد که باعث مباهات اهل خانه شدند. خانه‌ای که ایمان و اراده‌شان به اهل بیت (ع) زبانزد بود. اطرافیان از خاطراتی که برایشان رقم خورده می‌گویند. پدرش می‌گفت: «اگر نمازت را مرتب و سر وقت بخوانی جایزه داری. هر ماه یک جایزه.» هفت، هشت ساله بود که اهل مسجد و نماز شد. کوچک که بود مادرش او را برای دیدن تعزیه به تکیه می‌برد و از کسی که نقش امام حسین (ع) را داشت می‌خواست تا علی اکبر را سوار اسب کند. می‌گفت: «می‌خواهم پسرم عاشق امام حسین (ع) بشود که شد.»
اعزام مخفیانه به جبهه
مادرش می‌گفت: «هنوز چهلم علی‌اصغر، برادرش نشده بود که علی اکبر هم کوله‌بارش را برای جبهه بست. هر چه گفتم قبول نکرد. گفتم درست چه می‌شود؟ ساکش را آورد و باز کرد. دیدم کتاب‌های درسی را هم برداشته. گفت همانجا درسم را می‌خوانم.»
یکی از همرزمان و دوستانش از پافشاری علی‌اکبر برای اعزام به جبهه می‌گوید: «برادرش به شهادت رسیده بود، برای همین به جبهه اعزامش نمی‌کردند. از شلوغی وداع و بدرقه مردم با رزمندگان استفاده کرد و رفت داخل اتوبوس پنهان شد. بین راه متوجه شدند. گفتند باید برگردد. قبول نمی‌کرد. دیدم افتاده به دست و پای مسئول مربوطه و التماس می‌کند. ناراحت شدم. رفتم جلو. دستش را گرفتم و از جا بلندش کردم.
گفتم چرا التماس می‌کنی؟ همه چیز دست خداست. خدا بخواهد همه چیز درست می‌شود. با اصرار زیاد من و دیگران قبول کرد برگردد. با اولین اعزام بعدی راهی جبهه شد.»
اعزام‌های نوبتی
داماد خانواده‌شان از قرار برای اعزام‌های نوبتی خودش و علی‌اکبر می‌گوید: «دامادشان که شدم، قرار گذاشتیم نوبتی به جبهه برویم. برادر بزرگش علی اصغر شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته و نیازمند مراقبت بودند. من جبهه رفتم و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد.
گفتم قرارمان این نبود، چرا آمدی؟ گفت نمی‌خواستم از قافله عقب بمانم. گفتم پدر و مادرت چه؟ گفت خدا که هست. آن‌ها هم آخرش خوشحال می‌شوند.»
گریه برای بیت‌المال
یکی از همرزمانش از گریه‌های علی اکبر برای هدر رفتن بیت‌المال برایمان روایت می‌کند و می‌گوید: «او و دو نفر دیگر از دوستانش نگهبانی می‌دادند که چند تیر شلیک بی‌هدف کردند. فرمانده پایگاه هر سه نفر را بازخواست کرد و گفت اینجا کردستان است. آن‌ها را تنبیه کرد، سه روز ظرف شستن و نظافت که باید برای هر فشنگ ۳۰ تومان پرداخت می‌کردند. علی‌اکبر پول به اندازه کافی نداشت. قول داد هر وقت از سمنان برایش پول فرستادند، جریمه‌اش را بدهد. دیدم علی‌اکبر گریه می‌کند. فکر می‌کردم برای تنبیه جریمه و توپ و تشر فرمانده ناراحت است و گریه می‌کند. گفتم اتفاقی بود که افتاد. گفت خدا مرا می‌بخشد که بیت‌المال را هدر دادم؟ همیشه خودش را بابت آن قضیه سرزنش می‌کرد.»
مصاحبه خبرنگار و علی اکبر
میکروفن را به دست گرفته و میان بچه‌ها می‌گشت، چشمش به علی اکبر افتاد از او پرسید: «بفرمایید هدف مردم از انقلاب چه بود؟»
علی‌اکبر: «مردم خواستند از زیر بار ظلم و ستم آزاد شوند و وابسته نباشند.»
خبرنگار: «نقش روحانیت را در پیشبرد انقلاب چگونه می‌بینید؟» علی‌اکبر: «اگر روحانیت نبود انقلاب به وجود نمی‌آمد و مردم نمی‌توانستند قیام کنند.» خبرنگار: «اثرات جنگ در کشور چگونه است؟»
علی‌اکبر: «مردم را آگاه‌تر کرده.» خبرنگار: «نظرت در مورد ادامه جنگ چیست؟» علی‌اکبر: «تا ظلم و ستم هست جنگ ادامه دارد، مردم جهان باید آزاد شوند.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار