گاهي ياد شهدا و روزهاي پر حماسه دفاع مقدس با خبر تفحص پيكر شهداي مفقودالاثر كه سالهاست میهمان حضرت زهرا(س) هستند دلمان را هوايي ميكند. ديدن تصاوير تشييع و تدفين شهيد سعيد حسنان ما را بر آن داشت تا با خانواده شهيد همكلام شويم. محمدرضا حسنان برادر شهيد تازه تفحص شده «سعيد حسنان» از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از خادمان بنياد شهيد استان سمنان پذيراي ما شد تا از زندگي و شهادت برادرش برايمان روايت كند. او از 11شهيد عمليات بدر شهر سرخه برايمان گفت كه پيكر سه نفر از شهدا بعد از چند روز بازگشت و پيكر هشت نفر از آنان مفقودالاثر و طي سالهاي اخير به همت گروه تفحص شناسايي شد و به شهر سرخه بازگشتند. تنها جامانده آن جمع 11 نفري سعيد بود كه چند روز پيش بعد از گذشت 37 سال آمد و همه را از چشم انتظاري درآورد. سعيد از راه رسيد و تابوتش روي دستان مردم وارد خانهاي شد كه سالها پيش از اين ميزبان مادر و پدري بودند كه مدتها به انتظار نشستند اما اين بار مادر به بدرقه نرفت و پدر به استقبال دردانهاش نيامد. آنچه در پي ميآيد ماحصل همكلامي ما با محمدرضا حسنان برادر شهيد تازه تفحص شده سعيد حسنان است.
برادرتان در چه عملياتي به شهادت رسيدند و چند سال مفقودالاثر بودند؟
برادرم سعيد 25 اسفند 1363 در عمليات بدر در جزيره مجنون (شرق دجله) به شهادت رسيد. از آنجایي كه من در بنياد شهيد و امور ايثارگران استان سمنان خدمت ميكردم، اطلاع پيدا كردم كه تعدادي از رزمندگان در عمليات بدر مفقودالاثر شدهاند كه برادرم هم جزو اين گروه است.
پيكر مطهرش پس از ۳۷ سال 1۳ مهر ۱۴۰۰ به آغوش خانواده بازگشت. سعيد وقتي به خانه آمد كه ديگر نه پدرم در قيد حيات بود و نه مادرم. آنها سالها چشم انتظار بودند اما موفق به ديدار سعيد نشدند. مادر سال 1393 به رحمت خدا رفت و پدر سال 1396 يعني سه سال بعد از مادر دار فاني را وداع گفت. خوب يادم است سال 1377 راه كربلا باز شد و خانوادههاي شهدا مجوز زيارت و حضور در كربلا را داشتند. من هم كه آن زمان در بنياد شهيد و امور ايثارگران استان سمنان مشغول خدمت بودم توفيق داشتم به اتفاق 80 نفر از خانوادههاي شهدا به كربلا اعزام شوم كه در اين سفر پدر و مادرم نيز حضور داشتند. بعد از بازگشت از اين سفر يك شب سعيد به خوابم آمد و كلي با او صحبت كردم و گفتم من بهاتفاق پدر و مادر كربلا بوديم. سعيد گفت بله من شما را ديدم. گفتم پس چرا ما شما را نديديم! كجا هستي؟ گفت من عراقم! گفتم چرا نميایي؟ گفت زمانش نرسيده است. درهمين حين از خواب پريدم. خيلي خوشحال شدم و دو ركعت نماز شكر خواندم.
خبر شناسايي سعيد را چه كسي به شما داد؟
الحمدلله پيكر پاك او پس از ۳۷ سال با تلاش كميته جستوجوي مفقودين در منطقه شرق دجله شناسايي شد. روز دوشنبه 12 مهر 1400 از بنياد شهيد سرخه تماس گرفتند و گفتند امشب بعد از نماز مغرب و عشاء فرمانده سپاه استان و مديركل بنياد شهيد استان جهت ديدار به منزل ما ميآيند.
من هم از خواهر و برادرانم دعوت كردم اگر تمايل دارند در اين مراسم شركت كنند. مسئولان بنياد شهيد آمدند و كمي بعد خبر تفحص و شناسايي برادرم را دادند. در نهايت بعد از اطلاع و انجام مراسم ويژه در 15مهر پيكر شهيد در مراسمي به خاك سپرده شد. سعيد بعد از بازگشت از مناطق جنگي همراه با دوستانش براي زيارت امام رضا (ع) به مشهد مقدس مشرف ميشدند. سال 1383 كه حدود20 سال از مفقودالاثري سعيد گذشته بود، بنياد شهيد براي تمامی مفقودين اعلام شهادت كرد و مجوز برگزاري تشييع جنازه نمادين و نصب سنگ قبر را صادر نمود. اين مراسم در ايام رحلت پيامبر اكرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبي(ع) و امام رضا (ع) برگزار شد، زماني هم كه خبر شناسايي پيكر ايشان به ما داده شد، مراسم تشييع و تدفين در همين ايام برگزار شد كه نشان از ارادت ايشان به اهل بيت (ع) دارد. بعد از نصب سنگ يادبود برادرم مادر و پدرم وقت دلتنگي سر آن مزار ياد بود ميرفتند و آرامش ميگرفتند اما كمي بعد پنج شهيد گمنام در شهر سرخه دفن شدند. يكي از اين شهدا از شهداي عمليات بدر بود و از نظر سني با برادرم همسن بود. من به مادرم پيشنهاد دادم كه به نيت شهيد خودمان سعيد سر مزار اين شهيد گمنام برويم كه همرزم برادرمان بوده، مادرم اين پيشنهاد را پذيرفت و شبهاي جمعه به اتفاق پدرم سر مزار شهداي گمنام حاضر و خيرات ميكردند. آنها خيلي خوشحال و راضي بودند. حتي يكي از سالها روز سیزده بدر مادرم ناهار آماده كرد و گفت من و پدرتان ميخواهيم برويم سر مزار پسر شهيدمان. مادرم به زيارت آن شهيد گمنام كه از مادر و خانواده خود دور افتاده بود ميرفت تا دلش آرام شود به اميد اينكه شايد مادري سر مزار فرزندش سعيد بنشيند.
سعيد متولد چه سالي بود؟
سعيد10 اسفند 1344متولد شد. ما خانواده پرجمعيتي متشكل از هفت برادر و يك خواهر بوديم. به همين دلیل از نظر تأمين مايحتاج زندگي دچار مشكل بوديم و روزگار را به سختي ميگذرانديم. اما پدر تمام تلاشش را ميكرد تا از راه كشاورزي و آرايشگري به رزق حلال دست پيدا كند و امورات خانواده را بچرخاند. ما هم سن و سال زيادي نداشتيم و نميتوانستيم كمك حال پدر باشيم اما به ياد داريم كه مادر چه زحمات و سختيهايي كنار پدر كشيد.
اولين رزمنده خانواده شما سعيد بود؟
اولين رزمنده خانواده من بودم كه آن زمان سرباز تيپ 55 هوابرد شيراز بودم و چهار ماه بعد از شروع جنگ تحميلي به منطقه جنوب اعزام و 11 ماه و نيم در منطقه عملياتي استان خوزستان شامل منطقه دزفول، تنگه ميشتاق، سوسنگرد و دهلاويه حضور داشتم. در مرحله بعد از طريق جهاد سازندگي اعزام شدم كه در سال 64 چهل و پنج روز در منطقه عملياتي سردشت حضور داشتم. برادر دومم حسنعلي به مدت شش ماه به عنوان بسيجي به منطقه عملياتي كردستان در شهرستان مهاباد اعزام شد و سال 1362 به خدمت مقدس سربازي اعزام و مدت دو سال در منطقه عملياتي جنوب حضور داشت. برادر ديگرم ابراهيم بعد از مفقود شدن سعيد چند مرحله به مناطق عملياتي جنوب اعزام شد اما سن ابراهيم كم بود و مسئولان مانع اعزام او ميشدند. براي همين ابراهيم براي ثبت نام از شناسنامه برادر شهيدمان سعيد استفاده كرد.
سعيد چند سال داشت كه لباس رزم بر تن كرد؟
اولين حضور شهيد در جبهه به سال 1362 برميگردد. آن زمان 18 سال داشت. سعيد كه با گذراندن دورههاي آموزشي در پادگان شهيد كلاهدوز شهميرزاد از توابع استان سمنان به جبهه رفت حدوداً 17ماه به عنوان بسيجي در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت. ايشان بيشتر در منطقه عملياتي جنوب و جزيره مجنون بود و حدود شش ماه در منطقه عملياتي غرب در شهر مهاباد خدمت كرد. آن زمان سعيد سال دوم متوسطه بود كه با سپري كردن دوره آموزشي به مناطق عملياتي جنوب اعزام شد و تحصيلات پايههاي دوم و سوم متوسطهاش را در كلاسهاي ايثارگران در جبهه سپري كرد. كارنامه تحصيلي به ياد مانده از ايشان مزين به مهر و امضای مديريت آموزشگاه منطقه عملياتي است.
خانواده مخالفتي با حضور شما و برادرهايتان در جبهه نداشتند؟
پدر و مادرم مخالفتي با اعزام من و برادرهايم به جبهه نداشتند. ما خانوادهاي انقلابي و مذهبي داشتيم كه بر خود تكليف ميدانستيم از دين و كشورمان در برابر متجاوز دفاع كنيم. اما يك بار قبل از اعزام سعيد به جبهه پدر چون برادر ديگرم در منطقه جنوب حضور داشت، مخالفت كرد و گفت صبر كن تا برادرت از منطقه برگردد و بعد شما بروید كه سعيد به پدرم گفته بود جبهه رفتن ايشان ارتباطي به من ندارد! برادرم براي خودش به جبهه ميرود و من براي خودم. هر كس وظيفهاي دارد به همين دليل بدون خداحافظي رفت اما مادر اصلاً مخالفتي نداشت. خوب به ياد دارم سعيد كه از منطقه برگشت، ماه مبارك رمضان و زمان برداشت محصول گندم بود. سعيد براي اينكه دل پدرمان را بهدست بياورد كه مجدداً با اعزام او مخالفتي نكند بعد از خوردن سحري به اتفاق دوستان همرزمش با شركت در نماز جماعت صبح ابزار و لوازم درو را برداشته و به صحرا رفتند و ظرف چند روز كل گندمهاي پدر را درو كردند و پدر بعداً متوجه شد كه سعيد اين كار را انجام داده است. مادر با افرادي كه در برنامه پشتيباني جبهه فعاليت داشتند همراهي ميكرد و خواهرم در بافتن كلاه و دستكش كمك ميكرد.
سعيد چه مدت در جبهه حضور و چه مسئوليتهايي را برعهده داشت؟
سعيد حدود 17 ماه در جبهه حضور و در دو عمليات بزرگ شركت داشت. در عمليات خيبر در اسفند 62 در جزيره مجنون از ناحيه ران پا زخمي و بار ديگر هم در عمليات بدر در 63 مفقودالاثر شد و هيچ يك از همرزمانش از شهادت و سرگذشتش اطلاعي نداشتند. سعيد خدمه دوشكا بود و در گردان ادوات خدمت ميكرد. تعداد شهداي شهر سرخه در عمليات بدر 11 نفر بودند كه جنازه سه نفر از شهدا بعد از چند روز بازگشت و تشیيع شد، اما هشت نفر از آنها مفقودالاثر شدند كه بعد از چند سال هفت نفر از شهدا به همت گروه تفحص شناسايي شدند و به شهر سرخه بازگشتند.
تنها جامانده آن جمع 11 نفري برادرم سعيد بود كه چند روز پيش بعد از گذشت 37 سال آمد و همه ما را از چشم انتظاري درآورد. بسیاری از اوقات ديدن فيلم شيار 143 دلمان را به تنگ ميآورد و دوباره خاطرات سعيد برايمان مرور ميشد. سعيد خندهرو و شاد بود. حسرت خندههايش براي هميشه به دل ما ماند.