کد خبر: 987116
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۸ - ۰۳:۳۲
گفت‌وگوی «جوان» با شهربانو حاجی‌زاده، مادر شهید محمد چوبدست که پیکرش ۹ سال مفقود بود
۹ سال بعد از شهادتش یعنی در سال ۷۱ پیکر پاک و مطهر محمد به همراه دو تن از دوستان همرزمش شهید رضا نقیان و شهید احمد خوش‌کیش به وطن بازگشت و در گلزار شهدای شهر زادگاهش به خاک سپرده شد. آنچه از محمد برایم آوردند، چند تکه استخوان و پلاک بود، اما همین آمدن جوان رعنا و رشیدم برایم کفایت می‌کرد.
صغری خیل فرهنگ
سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: با معرفی پدر شهید محمدطا‌ها اقدامی با خانواده شهید محمد چوبدست، یکی از ۵۱ شهید شهر وزوان آشنا شدیم. شهید محمد چوبدست از شهدای عملیات والفجر ۴ است که در ۲۷ مهر ماه سال ۱۳۶۲ در پنجوین عراق مفقودالاثر می‌شود. وقتی خبر مفقودالاثر شدن محمد را برای مادرش شهربانو حاجی‌زاده آوردند و گفتند تعداد دیگری از بچه‌ها در این عملیات مفقودالاثر شده‌اند، مادر با تعجب می‌پرسد، مفقودالاثر شدن یعنی چه؟

عبارتی که او را ۹ سال چشم‌انتظار گذاشت تا اینکه سال ۱۳۷۱ باقی‌مانده پیکر پاک و مطهر محمد به همراه دو تن از دوستان همرزمش شهید رضا نقیان و احمد خوش‌کیش به وطن بازگشت و به خاک سپرده شد. با شهربانو حاجی‌زاده مادر ۸۸ ساله شهید محمد چوبدست همکلام شدیم تا از سیره و منش فرزند شهیدش بیشتر بدانیم.

اهل کجا هستید؟ چند فرزند دارید؟
من اهل شهر وزوان بخش میمه اصفهانم و مادر هفت فرزند هستم؛ سه پسر و چهار دختر. از میان بچه‌هایم محمد به شهادت رسید و علی جانباز شد. محمد سومین فرزند من و متولد تیرماه سال ۱۳۴۳ بود. همسرم به‌سختی کار می‌کرد تا رزقی حلال دربیاورد. من هم با عشق به اهل بیت عصمت و طهارت به محمد شیر می‌دادم تا محمد با محبت خاندان پیامبر بزرگ شود. او از همان دوران کودکی در مسجد و هیئات مذهبی حضور پیدا کرد و در فضای مذهبی بزرگ شد.

بچه‌ها چطور در جریان انقلاب قرار گرفتند؟
بچه‌ها همراه با مردم در راهپیمایی‌ها و تجمع‌ها علیه رژیم طاغوت شرکت می‌کردند. محمد و برادرش با اینکه سن و سال زیادی نداشتند، در این مراسم پیشگام بودند. پسرم محمد روحیه انقلابی بالایی داشت. در مدرسه هم فعالیت می‌کرد. یک بار عکس شاه را که در خانه بود، آتش زد. تا دیدم گفتم: «چرا این کار را می‌کنی؟!» گفت: «مادر شما حالا نمی‌دانید.» راست می‌گفت؛ بعد‌ها فهمیدم منظور و هدف محمد از این نوع رفتار‌ها چه بود. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج محمد به عضویت بسیج درآمد و در تمام برنامه‌های فرهنگی بسیج حضور داشت. در دبیرستان شریعتی میمه مشغول به تحصیل بود که با آغاز جنگ تحمیلی و شرایط خاص جنگی در کشور درس و مدرسه را رها کرد و عزم رفتن به جبهه کرد. محمد در دوره‌های آموزش نظامی پادگان غدیر اصفهان شرکت می‌کرد تا بتواند برای اعزام به جبهه خود را مهیا نماید.

ابتدا کدام‌یک از پسر‌ها به جبهه اعزام شد؟
ابتدا برادرش علی به جبهه رفت و در عملیات رمضان سال ۶۱ مجروح و جانباز شد. با جانباز شدن علی، محمد رفت تا اسلحه برادرش زمین نماند. محمد سال ۶۲ یعنی در ۱۸، ۱۹ سالگی راهی جبهه شد. پس از مدتی به خانه برگشت و از تمامی افراد فامیل و آشنایان حلالیت گرفت.

شما مخالفتی با حضور بچه‌ها نداشتید؟
معنای مفقودالاثر شدن را با فقدان محمد فهمیدممخالف حضور بچه‌ها نبودیم. در آن روز‌های جنگی هرکسی هرکاری از دستش برمی‌آمد برای کمک و دفاع از اسلام و کشور انجام می‌داد. علی آقا که مجروح شد و آمد محمد خوشحال بود. می‌گفت: «من هم می‌روم، من دیگر صبر نمی‌کنم.» پدرش گفت: «تو نرو. علی رفته مجروح شده.» گفت: «نه. من باید بروم.» ابتدا هرچه گفتم درست را ادامه بده گفت: «نه. می‌خواهم بروم جبهه.» محمد با اطمینان خاطر این راه را انتخاب کرده بود.

محمد چه مسئولیتی در جبهه داشت؟
پسرم محمد آرپی‌جی‌زن گروهان ۲ گردان حضرت ابوالفضل (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود. در مدت حضورش از ناحیه چشم و دست مجروح شد، اما هیچ‌کدام مانع نشد تا صحنه را خالی کند. اولین نقطه‌ای که ایشان در آن حاضر شد توپخانه منطقه دارخوین بود. شش ماه در جبهه بود و بعد آمد و سپاهی شد. چهار ماهی در جبهه بود، تا اینکه مجدد راهی سنندج شد. طی یک سال، دو سه مرتبه به مرخصی آمد. وقتی به مرخصی می‌آمد برای ما از احوالات جبهه صحبت نمی‌کرد. گاهی از شهامت دوستانش برایمان خاطره تعریف می‌کرد. از سختی‌ها و تلخی‌های جبهه نمی‌گفت تا ما ناراحت نشویم. هرچند ما برخی از اتفاقات و عملیات‌ها را در تلویزیون می‌دیدیم. محمد خیلی سر‌به‌زیر بود. وقتی می‌پرسیدیم در جبهه چه خبر است، می‌گفت: «خبری نیست.» با شروع عملیات والفجر ۴ در عین حالی که جراحت‌های قبلی‌اش خوب شده بود به جبهه بازگشت و ۲۷ مهرماه ۶۲ به شهادت رسید و مفقودالاثر شد.
 
نحوه شهادت به چه صورت بود؟

یکی از همرزمانش از آخرین لحظاتی که محمد را دیده بود، می‌گفت که ما کنار تپه‌ای زخمی افتاده بودیم، محمد و دوستش کنار ما آمدند. محمد آرپی‌جی روی کولش بود. از من پرسید: «شما‌ها سالمید؟» گفتم: «بله خوبیم، شما به راهتان ادامه بدهید.» آرپی‌جی روی کولش و نارنجک بر شال کمرش آویزان بود. از ما خداحافظی کردند و رفتند. هنوز از کوه بالا نرفته بودند که گویی همانجا به شهادت رسیدند، اما خبر شهادتش را به ما اعلام نکردند، چون قطعی نبود.

چطور شد که پیکر ایشان در منطقه ماند؟
گویا در جریان عملیات منطقه به دست دشمن می‌افتد و پیکر‌ها جا می‌ماند. فقط به ما گفتند شهید محمد چوبدست مفقودالاثر است. من که تا آن زمان معنای مفقودالاثر شدن را نمی‌دانستم، پرسیدم: «مفقودالاثر یعنی چی؟» گفتند: «یعنی اینکه مشخص نیست شهید شده باشد یا اسیر. حرف و حدیث‌ها معمولاً در این مواقع زیاد است.» اتفاقاً گفتند اسیر شده، اما هرچه تحقیق کردیم و پیگیری به نتیجه نرسیدیم. خیلی پرس‌وجو کردیم. گویا بعد از شهادت بچه‌ها منطقه زیر آتش شدید توپخانه دشمن قرار می‌گیرد و پیکر محمد و همرزمانش در منطقه می‌ماند. آنجا بود که معنی مفقودالاثر شدن را فهمیدم.

چشم‌انتظاری برای مادران شهدای مفقودالاثر سخت بود. این ۹ سال بر شما چطور گذشت؟!
برای مادر انتظار بازگشت فرزند سخت است، اما کار وقتی سخت‌تر می‌شود که در جنگ باشی و از عاقبتی که بر سر پسرت هم آمده بی‌اطلاع باشی. همه این ایام با توکل و توسل به اهل بیت (ع) گذشت. هرچند با دلتنگی بود، اما همین که به یاد می‌آوردم فرزندم در راه و مسیری صحیح قدم برداشته دلخوشی برایم بود و دلم آرام می‌گرفت.

شهدا را که می‌آوردند برای تشییع و تدفینشان می‌رفتیم. همیشه چشم‌انتظار بودیم که روزی شهیدمان برگردد. یک بار گفتند ۳۰۰ شهید گمنام را تفحص و شناسایی کرده‌اند. در همین ایام بود که با پسرم علی که جانباز است تماس گرفته و گفتند که برای شناسایی و تأیید باید برویم. علی رفت. محمد و دو همرزم دیگرش که در یک عملیات و با هم مفقود شده بودند، شناسایی شده بودند. محمد ۹ سال بعد از شهادتش یعنی در سال ۷۱ پیکر پاک و مطهرش به همراه دو تن از دوستان همرزمش شهید رضا نقیان و شهید احمد خوش‌کیش به وطن بازگشت و در گلزار شهدای شهر زادگاهش به خاک سپرده شد. آنچه از محمد برایم آوردند، چند تکه استخوان و پلاک بود، اما اینطور آمدن جوان رعنا و رشیدم هم برایم کفایت می‌کرد. مراسم باشکوهی برای شهدای تازه از راه رسیده‌مان برگزار کردیم و در گلزار شهدای وزوان با استقبال مردم شهیدپرور به خاک سپرده شدند.

خاطره‌ای از ایشان دارید؟
محمد پسر خیلی خوبی بود که با شهادتش عاقبت به‌خیر شد. اهل نماز و بسیار باایمان بود. ارادت خاصی به اهل بیت (ع) و امام حسین (ع) داشت. در همه مراسم‌ها و هیئات عزاداری این بزرگواران شرکت می‌کرد. مکبر مسجد بود. در خانه دعای کمیل و ختم قرآن برگزار می‌کرد. بسیار خوشرو و مهربان بود و در میان همه دوستان و بستگان به اخلاق نیکو و شایسته و چهره‌ای بشاش و شاد زبانزد بود.

محمد می‌گفت حواستان باشد که اسراف نکنید. رزمنده‌ها در جبهه به خیلی وسیله و امکانات نیاز دارند. آخرین باری که می‌خواست برود انگشت من را گذاشت رو جوهر و نامه را مهر کرد بعد با دستش زد به پشتم و گفت: «می‌خواهم مادر شهیدت کنم!» گفتم: «من لیاقت ندارم!» گفت: «چرا لیاقتش را داری ننه. تو به من شیر دادی. تو من را بزرگ کردی. تو لیاقتش را داری.» به او می‌گفتم: «برو جبهه، اما نگو که من شهید می‌شوم.» می‌گفت: «نه؛ اصل کار این است که شهید شویم، اما مهم این است که تو راضی باشی که من شهید شوم.» من هم قلباً راضی به رضای خدا بودم.

در بخش‌هایی از وصیتنامه شهید محمد چوبدست چنین آمده است:
بازگشت همه به سوی اوست و شهادت موجب زودتر و با عزت به مقصد رسیدن است. خون حسین (ع) سالار شهیدان عالم خروشیدن گرفته است و با عظمتی وصف‌ناپذیر و با شکوهی دلپذیر این بار صحنه‌های پهن‌دشت جنوب و غرب ایران کربلایی است و یاران حسین (ع) لبیک‌گویان گروه‌گروه به خیل عاشقان او می‌پیوندند.‌ای پدر و‌ای مادر! از اینکه حق فرزندی را نسبت به شما ادا نکردم مرا ببخشید. شما باید افتخار کنید که فرزندتان را در راه خدا داده‌اید. خداوندا! اینکه یک جان بود که در راه تو جهاد کردم و تقدیم نمودم. اگر هزاران جان داشتم در راه تو با کافران و منافقان می‌جنگیدم و آن را می‌دادم.

پدر و مادر عزیزم! شما در معرض امتحان الهی هستید و اگر در این امتحان فارغ شوید خوشا به حالتان. در آخر از شما پدر و مادر، برادران و خواهرم و کلیه بستگان طلب صبر زینب‌گونه را خواستارم و شما را به خداوند عزّوجل می‌سپارم و برای همه شما توفیق شهادت در راه خدا را طلب می‌کنم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار