سرويس سبک زندگی جوان آنلاين: اشکال ما آدمها این است که چهره خوبی برای خودمان نمیسازیم. از رویارویی با خودمان واهمه داریم. خیلی از ما حتی توی رؤیاهایمان موفقیت را برای خودمان محال میدانیم. چطور ممکن است برای یک آرزوی محال تلاش کنیم؟ بشر دنبال رؤیاهایش رفت و نیازها او را به تکنولوژیهای برتر جهان رساند. او نیاز و تخیل و رؤیا را درهم آمیخت و موفق شد. درست مثل کودکی که برای رسیدن به خواستهاش تلاش میکند و دنبال رؤیاهایش میرود. رؤیاهای کودکی زیباست، اما از یک جایی به بعد مورد تمسخر قرار میگیرد. حتی برای رؤیاپردازیها مؤاخذه میشود.
کودک وقتی به دنیا میآید مثل یک لوح سپید و دست نخورده است. او تحت تأثیر شرایط پیرامون رشد میکند و شخصیتش را آرام آرام شکل میدهد. شخصیتش وقتی کامل میشود که رفتارهای کودکی را کنار بگذارد و مثل بزرگترها عمل کند. غافل از اینکه داراییهای کودکانهاش مثل گنج نهان برای رسیدن به موفقیت توی صندوقچه خاطرات مانده و خاک میخورد. کودکی مشخصههای خاص خودش را دارد که آدمها وقتی بزرگ میشوند آنها را فراموش میکنند. سماجت یکی از خلقیات کودکی است. میان همه هم کم و بیش وجود دارد. آنها معنی شکست را نمیدانند و برای رسیدن به آنچه میخواهند تلاش میکنند. آنها معنی نمیشود را نمیفهمند. اگر قرار است به چیزی برسند حتماً میرسند و این نوع رسیدن بستگی به عوامل محیطی و نوع رفتار خودشان دارد. آنها برای خواستههایشان پیگیر میشوند و تا موفق نشوند کوتاه نمیآیند. بزرگترها فراموش میکنند و زود خسته میشوند و دست از تلاش برمیدارند. بزرگترها ایمان به موفقیت ندارند و مثل بچگیشان از رسیدن به خواستهشان مطمئن نیستند. بچهها فکر میکنند هر کاری میکنند بهترین کار است به همین دلیل بدون ترس و واهمه پیش میروند. بعضی آدمها از ترس شکست هرگز شروع نمیکنند. هرگز کاری را که علاقه دارند شروع نمیکنند، چون از باختن میترسند. آنقدر این ترس در وجودشان قوت میگیرد که حتی از تجربه کردن هراس دارند. این آدمها از هدفشان به خاطر ترس از شکست میگذرند. همان آدمهایی که شبها به آسمان اتاقشان خیره میشوند و برای جور درنیامدن کارهایشان گله و شکایت میکنند. آنها ایمان و شجاعت دوران کودکیشان را گم کردهاند.
آدمها باید یاد بگیرند هر کاری را از بهترینهای آن حرفه بیاموزند. اگر قرار است نوازنده شوند سراغ بهترین نوازنده بروند و اگر قرار است نقاش خوبی شوند حتماً با یک استاد چیرهدست کار کنند. همنشینی با یک آدم موفق میتواند آدم را به جایگاهی که در شأن تلاش و ایمانش هست، برساند. همه آدمها تبدیل به کسانی میشوند که مدام در ذهنشان به آن فکر میکنند. آدمها شبیه چیزی هستند که از خودشان میسازند. نمیشود کسی از خودش یک هنرمند آرام بسازد، اما یکباره قهرمان کوهنوردی شود. در حالی که او آیندهاش را در آن تخیلات کودکانه رقم میزند. کمکم که بزرگ میشود یاد میگیرد بیصدا فکر کند. یاد میگیرد مثل دیگران فکر کند یا مثل خیلیها اصلاً به رؤیاها فکر نکند و بیخیالشان بشود.
کودک از تجربه کردن نمیترسد، چون معنی شکست را نمیداند. بیواهمه همه چیز را تجربه میکند و از کشفیات خود لذت میبرد، اما آدم بزرگها از شکست خوردن میترسند. از اینکه سرزنش شوند هراس دارند و به همین دلیل دست به حرکت نمیزنند و فاتحه رؤیاهایشان را میخوانند. آنها یاد میگیرند شبیه دیگران شوند و وای بر وقتی که آدمهای کنارشان نمونههای خوبی برای شبیه شدن نباشند. آن وقت است که موفقیت فرسنگها از انسان فاصله میگیرد. زندگی بزرگسالی به آدم تلقین میکند که موفقیت مال آدمهای خاص است، موفقیت کار هر کسی نیست و همین امر شجاعت راههای نرفته را از انسان میگیرد.
آدم بزرگها از انتقاد دیگران میترسند به همین دلیل بیخیال بسیاری از ایدهها میشوند. اینگونه، انسانهای شجاع و نترس از آدمهای معمولی غربال میشوند. آنها دنبال ناشناختهها میروند و به سبک کودکی تا پایان راهی که مد نظرشان است پیش میروند با امید و ایمان به موفقیت. اصلاً ذات اینهمه کلاسهای موفقیت و کنفرانسها و همایشها همین است، که بیانگیزگی و ترس را از وجود آدمها دور کند و آنها را به تجربه کردن وامیدارد که یاد بدهد نباید نترسید. تا به یک دریای توفانزده پا نگذارید نمیتوانید بفهمید قدرت رویارویی با مشکل و حادثه را دارید یا نه.
انسانهای موفق فهمیدهاند که برای هر سؤالی یک جواب در نظام طبیعت هست و همین کشف پاسخهاست که به آنها میل کوشیدن میدهد. انسانهای موفق ذهنشان شرطی نشده است، اما آدمهای موفق راه خودشان را میروند. کاری میکنند و طوری رفتار میکنند که دیگران آنها را به خاطر شخصیتشان دوستبدارند نه برای کارهایی که دوست دارند انجام دهند. این آدمها ذاتاًَ دوستداشتنیاند و صد البته قابل احترام!
آدمهای موفق مثل بچهها در زمان حال زندگی میکنند. آنها میدانند که اتفاقات گذشته دردی از زندگیشان درمان نمیکند. باید اتفاقات ناخوشایند و کدورتها را کنار بگذارند و فقط در زمان حال زندگی کنند. آنها خودشان را درگیر تاریکیهای دالان تو در توی گذشته نمیکنند و برای اشتباهاتی که مرتکب شده یا قصوری که انجام دادهاند پشیمان نمیشوند. برای آنها همه چیز عین زندگی است و یک درس جدید. درست مثل یک کودک که تصوری از اشتباه ندارد و نمیداند چرا با شکستن گلدان گرانقیمت مادرش عصبانی میشود، اما همان لحظه میآموزد که دیگر بیاجازه دست به وسایل نزند. آنها از همه چیز به عنوان یک تجربه یاد میکنند. آدمهای موفق حاضر نیستند راههای اشتباهی را که دیگران رفتهاند تکرار کنند. عمرشان برایشان مغتنم است و آن را صرف تجربه عبرتهای دیگران نمیکنند. این آدمها از زندگی دیگران درس میگیرند و اصراری ندارند برای هر تجربهای یک بار آن تجربه را - خوب یا بد - خودشان زندگی کنند. این آدمها راههای موفقیت دیگران برایشان مهم است. به تجربیات درست دیگران اعتماد میکنند و از هر وسیلهای برای رسیدن به خواسته و اهدافشان بهره میگیرند. آدمهای موفق شبیه یک کودک هستند. به همان اندازه لجباز و سرسخت و صادق!