سرویس تاریخ جوان آنلاین: بیتردید شکل نوین گروههای اجتماعی ایران، به دوران پس از مشروطیت بازمیگردد. هم از این روی برای ارزیابی شرایط آن زمان مروری بر پیشینه این دوران ضرورت مییابد. مقالی که پیش روی شماست، با همین هدف به نگارش درآمده است.
انقلاب مشروطه پیامد ناگزیر ظلم و فشار روزافزون شاهان و شاهزادگان قاجار و حکام و مأموران دولتی به تودههای مردم بود. حکام قاجار دست بیگانگان را در تعیین سرنوشت برای مردم کاملاً باز گذاشته بودند و در اثر منفعتطلبی، کوتهبینی و جهالت، با دادن امتیازات بیدلیل به کشورهای بیگانه، هر روز بر بدبختی و خشم تودههای مردمی میافزودند تا جایی که دیگر آن همه جور و استثمار و فقر قابل تحمل نبود و مردم را به قیام یکپارچه برانگیخت و مشروطه شکل گرفت.
طبقات اجتماعی در دوران سلطنت ناصری
بدیهی است که قیام مشروطه بدون پیشزمینههای فرهنگی و اجتماعی محقق نمیشد. ریشههای این قیام، به ویژه در دوره ناصرالدین شاه قوت گرفت و این نهال نوپا به درختی تناور بدل گشت. در این دوران طبقه متوسط سنتی که گستردهترین طبقه جامعه بود به تدریج هویت خاصی پیدا کرد و از بدنه حکومت جدا شد. در پی اعزام دانشجو به اروپا و مسافرت طبقه برخوردار به کشورهای دیگر، به تدریج طبقه روشنفکری پدید آمد که سخت تحتتأثیر اندیشههای نوین غرب بود. دانشجویان همزمان با فراگیری فنون مختلف با اندیشههای جدید تمدن غرب آشنا شدند و مفاهیمی، چون حقوق شهروندی، قانون، نظم اجتماعی، تجدید قدرت حاکمان و مباحث اجتماعی، فرهنگی و سیاسی غربی نظر آنان را جلب کرد و این پرسش برایشان مطرح شد که این همه تفاوت بین ایران و اروپا ریشه در چه علل و عواملی دارد؟
یکی از پاسخهایی که به این پرسش داده شد، این بود که غرب در پی رنسانس که واکنشی تاریخی نسبت به قرنها سلطه کلیسا بر علم و فرهنگ و سیاست بود، مهمترین علت عقبماندگی را حاکمیت دین میدانست و لذا در نخستین گام، دست کلیسا و به تعبیری دین را از امور سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کوتاه کرد. روشنفکران تحصیلکرده در غرب نیز طبیعتاً تحت تأثیر این تفکر قرار گرفتند و با آنکه قیام مشروطیت به رهبری علما شکل گرفت و به ثمر نشست، دین را عامل عقبماندگی ایران دانستند و سعی کردند بین مسیحیت قرون وسطی و اسلام مشابهتهایی را مطرح سازند و در این زمینه تلاشهای فراوانی هم کردند که در مجموع چندان موفق نبودند. روشنفکران که هر روز بر تعداد و تأثیرشان افزوده میشد، گذشته تاریخی و فرهنگی ایرانیان را رد و در وضعیت کنونی هم تشکیک میکردند. تحصیلکردهها، روحانیون، بازاریها، تجار و کسبه، همگی به این نتیجه رسیده بودند که قاجارها هم از لحاظ مدیریتی و اداره کشور و هم از نظر اخلاقی، خاندان ساقط و بیاعتباری هستند و در کنار ناکارآمدی سیاسی و اداری، کشور را از لحاظ نظامی هم به ضعیفترین وضعیت ممکن دچار کردهاند. از این رو تنها یک ضربه اجتماعی کافی بود تا این نظام پوسیده یکسره ویران و نظام جدیدی جایگزین آن شود. مهمترین ضربه، خیزش اجتماعی عظیمی بود که در پی فتوای تحریم تنباکو از سوی میرزای شیرازی صادر شد و قدرت عظیم روحانیت را که تنها عامل بسیج تودههای مردمی بود، به رخ کشید.
طبقات اجتماعی و شکلگیری نهضت مشروطه
در پیدایش نهضت مشروطه نقش سه گروه اجتماعی از دیگران برجستهتر است. این سه گروه عبارتند از: علما و روحانیون، تجار و کسبه و روشنفکران. روحانیون عملکرد سلسله قاجار را بر اساس مبانی شریعت ارزیابی میکردند. روشنفکران سیاستهای آنان را با تفکر مدرن میسنجیدند و تجار و کسبه نیز اوضاع نابسامان اقتصادی را بررسی میکردند و با گوشت و پوست خود درمییافتند که چگونه تصمیمات خائنانه حکام قاجار، منافع اقتصادی و مالی کشور را به خطر انداخته و تولیدات را یکسره به رکود و ورشکستگی کشانده است. روحانیون با وعظ و خطابه، روشنفکران و تحصیلکردهها با ابزار روزنامه و نشریات و بازرگانان و کسبه با تحصن و مذاکره با دربار و حکام، زمینههای تقابل مردمی با سلسله قاجار را فراهم آوردند. رواج انتشار روزنامهها و نیز افزایش تعداد مدارس نیز در ایجاد زمینههای اجتماعی و فرهنگی ایجاد نهضت مشروطه نقش مهمی داشت.
در کنار این سه گروه، طبقه متوسط رو به تزاید و گسترش ایران که خاستگاه آن خرده مالکان، فروشندگان و تولیدکنندگان میانی شهرها بودند، تحولات عظیم اجتماعی را رقم زد و به عنوان نیروی فعال سیاسی وارد میدان مبارزه با حکومت شد.
علل و زمینههای پیدایش طبقه متوسط در ایران
عدهای بر این باورند که ورود و نفوذ سرمایهداری خارجی و استعمار، نیروی اجتماعی طبقه متوسط را پدید آورد. عدهای هم اقدامات اجتماعی رضاشاه را در پیدایش این طبقه بسیار مؤثر میدانند، اما واقعیت این است که پیش از آن، اقدامات اصلاحی رجال و صدراعظمهای دوره ناصرالدین شاه که منجر به اعزام گروههایی برای تحصیل در خارج شد، تا حدود زیادی در تکوین طبقه متوسط تأثیر داشت.
در آن دوران به رغم اینکه بازار و بازاریها کارکردهای اقتصادی و اجتماعی مهمی داشتند، اما از نفوذ سیاسی چندانی برخوردار نبودند. علت هم جدایی شهرها در اثر عوامل جغرافیایی، رقابتهای فرقهای، سازمان و زبانی در شهرها بود که لاجرم به پراکندگی بازاریان میانجامید. به همین دلیل طبقه متوسط سنتی نمیتوانست به عنوان یک نیروی سیاسی و ملی عمل کند، اما نفوذ غرب و واکنش شاهان قاجار نسبت به این پدیده، شرایط را تغییر داد و طبقه متوسط که در ابتدا به صورت جمعهای کوچک بومی وجود داشتند، به تدریج به یک نیروی متحد ملی تبدیل شدند و برای اولین بار هویت سیاسی مشترکی پیدا کردند. در این میان نقش آموزشهای نوین، گسترش راههای قدیمی، ایجاد خطوط تلگراف، ساخت راههای جدید، انتشار روزنامه و... را که ارتباطات را تسهیل و مسافتهای طولانی بین شهری را کوتاه کرده بود، نباید نادیده گرفت.
با پیوستن ایران به بازار اقتصاد جهانی، اقتصادهای محلی به تدریج از بین رفتند و در اقتصاد ملی ادغام شدند. با صدور محصولات کشاورزی، خودکفایی جوامع بومی از بین رفت و به جای کشاورزی بومی، کشاورزی تجاری رواج پیدا کرد. با ورود انبوه محصولات کارخانهای خارجی، صنایع دستی ایران به شدت تضعیف شد و بیگانگان به صورت دشمن مشترک بازاریها و تجار و کسبه درآمدند. در پی سیاستهای غلط و خائنانه سلاطین قاجار و رجال آنها در زمینههای اقتصادی، پیوسته بر نارضایتی بازرگانان و تجار افزوده میشد و موقعیت اقتصادی و تجاری آنان هر روز بیش از پیش رو به وخامت میرفت.
اوژن فلاندن، جهانگرد فرانسوی که در سالهای ۱۲۱۹ و ۱۲۲۱ در دوره محمدشاه قاجار به ایران سفر کرد، در سفرنامه خود به این نکته اشاره میکند که در دوره قاجار به دلیل ورود کالاهای خارجی، صنایع دستی از بین رفتند. او مینویسد: «قطع نظر از اهمیت تبریز به علت حکومتنشینی، این شهر یکی از بزرگترین ایالات ایران بوده، بازرگانانش اهمیت ویژه داشتند و تجارت آن از سایر نقاط ایران به مراتب بهتر بود. چند حجره تاجرنشین در این شهر هست که چیت و ماهوت انگلیسی میفروشند و بازارشان رواج دارد. چه ارزانتر و مناسبتر از خود ایرانیها که ببافند، تمام میشود. واردات انگلیسی که پیوسته از ۳۰ سال پیش در ایران رو به تزاید گذاشته، روز به روز از تعداد کارخانههای کاشان میکاهد. محصول ایران در نتیجه فاقد بودن خواص اروپایی، از بین رفته؛ علاوه بر این برای تجار خارجی تسهیلاتی در نظر گرفتهاند. روز به روز واردات افزایش مییابد و برعکس، محصولات وطنی به کلی مضمحل و نابود میگردد.»
فلاندن معتقد است که ایران در قدیم کشور ثروتمندی بود، ایرانیها زندگیهای پر تجملاتی داشتند و به خاطر درآمد سرشار، شاد و خوشحال بودند، ولی ایرانیهای کنونی بسیار فقیرند و برای کسب حداقل درآمد رنج فراوانی را باید تحمل کنند. سهیل کاشانی هم در کتاب «مرآه التاسان» مینویسد که هرچه به پایان دوره قاجار نزدیک میشویم، رکود و کسادی بازار را بیشتر مشاهده میکنیم. اسناد تاریخی نشان میدهند که برای نمونه صنایع نساجی ایران در دوره قاجار مطلقاً با دوران صفویه قابل مقایسه نیست.
گرایش سرمایههای تجاری داخلی به سوی زمینداری
یکی از آثار شوم تسلط کالاها و سرمایههای خارجی بر اقتصاد ایران، حرکت سرمایههای تجاری داخلی به سوی زمینداری بود. از آنجا که به علت فشارها کالاها و سرمایههای خارجی و صدور مواد خام کشاورزی به بازارهای جهانی، امکان فعالیت مؤثر تولیدی در داخل کشور از بین رفته بود، طبقه تجار، برای کسب سود بیشتر به زمینداری روی آوردند. لازم به ذکر است که تا اواسط قرن ۱۹ میلادی، بخش اعظمی از زمینهای کشاورزی و روستاهای ایران در تملک شاه و اعوان و انصار او بودند. در ابتدا تعداد مالکان اندک بود، اما به تدریج افزایش پیدا کرد. با تزاید وابستگی هر چه بیشتر ایران به بازارهای خارجی و بالا رفتن قیمت زمینهای کشاورزی، اشراف و شاهزادگان و تیولداران به فکر افتادند که زمینهای دولتی را تبدیل به املاک خصوصی خود کنند. مالکان بزرگ اواخر قرن نوزدهم در ایران، غالباً متشکل از دولتیها و تجار زمیندار بودند که هر دو به بازارهای جهانی استعماری وابستگی محض داشتند. به این ترتیب یک طبقه اجتماعی ثروتمند و برخوردار در ایران پدید آمد که با تجارت خارجی و مالکیت زمین ثروت فراوانی را جمع کرده بود.
نفوذ و اندیشههای وارداتی در میان بازاریان
همزمان نفوذ و تأثیر غرب، اغلب بازاریها را در چارچوب طبقه متوسط مرفه متشکل کرد. اعزام دانشجو، مسافرت و مأموریت به خارج و ترجمه کتابهای خارجی، افکار غربی را وارد کشور کرد و سطح خواستهها و تقاضاها را در مردم بالا برد. روشنفکران و تحصیلکردههای فرنگ که ابتدا منحصر به درباریها و شاهزادگان و اشراف بودند، کمکم با ادامه تحصیل یا سفر طبقه متوسط به اروپا، گسترش پیدا کردند و تبدیل به قشر اجتماعی متمایزی شدند که خواستار تحولات سیاسی، اجتماعی جدیدی بود.
روشنفکران سه عامل مشروطه، سکولاریسم و ناسیونالیسم را برای ساختن جامعهای نوین، توسعهیافته و قدرتمند لازم میدانستند و معتقد بودند که مشروطه، سلطنت ارتجاعی را از بین برد، سکولاریسم، روحانیت را از میدان بیرون خواهد راند و ناسیونالیسم همه ریشههای امپریالیسم را میخشکاند، لذا هر زمان به شکلی مقاصد خود را پیش میبرند. گاه علیه علما با شاه متحد میشدند، زمانی علیه شاه در کنار علما قرار میگرفتند، گاهی با شاه علیه قدرتهای امپریالیستی موضع میگرفتند و زمانی با علما، علیه شاه و قدرتهای خارجی وحدت میکردند. مهدی قلیخان هدایت درباره روشنفکران دوره قاجار و مشروطه مینویسد: «اصلاحطلبان ایرانی در ابتدا معتقد بودند که آبادانی و اقتدار کشور، همچون کشورهای اروپایی ناشی از دو عامل عمده دانش و تکنولوژی و حاکمیت قانون است و لذا تلاش کردند که این دو زمینه را تقویت کنند، اما به تدریج متوجه شدند که حکومت مسئول و با انضباط عامل مهمتری است. به همین دلیل بود که روشنفکران متجدد، مشروطه را مورد تأیید قرار دادند. هر چند اصناف مختلف، منافع یکسان نداشتند، اما تمام آنها به حمایت از مشروطه برخاستند و به قول کاتوزیان، «حتی یک طبقه هم نبود که در برابر انقلاب مشروطه ایستادگی کند.»
پیروزی مشروطه، سربرآوردن گروهها و اصناف
سرانجام با پیروزی انقلاب مشروطه، قانون اساسی تدوین و مجلس افتتاح شد؛ مجلسی که تمام اصناف و طبقات اجتماعی در آن نماینده داشتند. هر چند هنوز درک روشنی از مفهوم مشروطه، آزادی، قانون، حدود اختیارات قوای سهگانه، نمایندگان و حکام وجود نداشت. گویی رویارویی از مساجد و خیابانها و مدارس به صحن مجلس اول منتقل شده بود. گروهها و انجمنهای متعددی یکی پس از دیگری تشکیل و به سرعت به جناحهای آشتیناپذیر تقسیم میشدند. در آن دوران طالبوف در نامهای به دهخدا نوشت: «عجیب است که در ایران همه بر سر آزادی عقیده میجنگند، اما کسی به عقیده دیگری وقعی نمیگذارد. آیا به یاد داری مکتوب مرا که از شما سؤال کرده بودم تهران دیگر چه جور جانوری است که در یک شب، صد و بیست انجمن زائید؟»
در پی تشکیل مجلس مؤسسان و انتخابات مجلس شورا، سازمانهای سیاسی در کشور گسترش یافتند و روزنامههای تندروی بسیاری منتشر شدند. مردم به رهبری بازاریان مجالس محلی و منطقهای مستقلی را که عمدتاً مخالف حکمرانان بودند تشکیل دادند. در تهران هم بیش از ۳۰ انجمن طرفدار مشروطه به وجود آمدند که بعضی از آنها از قبیل انجمن مستوفیان، انجمن طلاب و انجمن اصناف جزو انجمنهای حرفهای و برخی از جمله انجمن ارامنه، یهودیان، زرتشتیان و آذربایجانیها در واقع نوعی انجمن قومی و بومی بودند. از میان اینها انجمن آذربایجانیها با بیش از ۳ هزار عضو، از همه فعالتر بود. همین انجمن بعدها حزب سوسیال دموکرات ایران را تشکیل داد.
نشریات در دوران پسا مشروطه
در این دوره نشریات هم بسیار فعال بودند و به شکلی ناگهانی تیراژ روزنامهها و مجلات به دهها عنوان رسید. ظاهراً روشنفکران پس از سالها سکوت اجباری، اینک با شور و شوقی زایدالوصف به انتشار مجله و روزنامه روی آورده بودند. اکثر آنان در نشریات خود، علل انحطاط خاورمیانه و ایران را خرافهپرستی، بیسوادی وکوتهفکری ذکر میکردند.
در این میان خانواده اسکندری اقدام به تأسیس مدرسه دخترانه و انجمن زنان کرد که غوغایی به راه انداخت. عدهای این کار را ضداسلامی و نوعی بدعت تحلیل کردند و در مقابل عده دیگری به دفاع از انجمن و مدرسه پرداختند. لازم به ذکر است که پیش از این تشکیل انجمنها و تشکلها به این صورت در ایران سابقه نداشت و این نخستین بار بود که چنین حرکتهایی صورت میگرفتند. امروزه انتشار نشریات و تحصیلات در سطوح عالی جزو مؤلفههای اصلی جامعه مدنی محسوب میشوند. از این رو تشکلها و گروههای واسطی به وجود میآیند تا بتوانند در تصمیمگیریهای اجتماعی حضور پیدا کنند، حقوق اعضای خود را از ساختارهای حکومتی بطلبند و بر سر منافع خود با حکومت به چانهزنی بپردازند. حضور چنین نهادهایی که خاستگاههای مردمی، صنفی، حرفهای، قومی، فرقهای و حتی دینی دارند، از یک سو منجر به تعدیل در قدرت میشود و از سوی دیگر جلوی متراکم شدن قدرت را در سمتی از نظام میگیرد. همچنین حاکمان و صاحبان قدرت را وادار میسازد که به مطالبات گروههای موجود پاسخ مناسب بدهند تا بتوانند ادامه قدرت خود را تضمین کنند. چنین تحولی موجب گردید توده مردم که تا زمان مشروطه از حقوق اجتماعی و سیاسی خود اطلاعی نداشتند و در برابر حکومتها کاملاً بیدفاع بودند، دست به عمل سیاسی بزنند و بر سر منافع خود با حکومتها دربیفتند. هر چند این گروهها هنوز در مراحل اولیه رشد بودند و تا بلوغ سیاسی و تأثیرگذاری جدی بسیار فاصله داشتند، اما اگر آن روند ادامه پیدا میکرد و استبداد رضاخانی سد راه آن نمیشد، تشکلهای مدنی قوام پیدا میکردند و گرفتاریهای بعدی به وجود نمیآمدند.
آغاز احزاب در ایران
از دیگر تحولات این دوره تشکیل احزاب سیاسی بود. ملکالشعرای بهار در کتاب «تاریخ احزاب سیاسی ایران» به دو حزب مشروطهخواه و مستبد اشاره میکند که البته شباهتی به نامگذاریهای امروزی ندارد. البته اکثر احزاب سیاسی عاقبت به خیر نشدند و پس از بسته شدن مجلس هم عناصر آن تحت تعقیب قرار گرفتند. با شروع جنگ جهانی اول، گروههای درون مجلس گاه با یکدیگر ائتلاف میکردند و اکثریتی را تشکیل میدادند و گاه دچار انشعاب میشدند. گروهی به طرفداری از متفقین میپرداختند و عدهای دیگر جانب متحدین را میگرفتند. در این دوران بود که انقلاب روسیه روی داد و عدهای در مجلس و در جراید و نشریات به طرفداری از آن پرداختند.
واقعه مهم دیگری که در این دوران پیش آمد، قرارداد ۱۹۱۹ بود که اکثریت اعضای مجلس به مخالفت با آن پرداختند و در روزنامههای خود به شدت از این قرارداد انتقاد کردند و به تشریح پیامدهای شوم آن پرداختند. در مخالفت با این قرارداد، اختلافی بین احزاب وجود نداشت و همگی متفقالقول بودند. با وقوع کودتای سوم اسفند، بسیاری از روشنفکران و روزنامهنگاران از جمله رهنما، مدرس، دشتی، فرخی و بهار دستگیر شدند. پس از کودتای رضاخان، احزاب جدیدی تشکیل شدند، از جمله حزب جدیدی متشکل از مؤتلفین تحت عنوان حزب کمونیست شروع به فعالیت کرد و جوانان متحد به آن پیوستند. ملکالشعرای بهار در این مورد مینویسد: «تشنجی عظیم در مجلس چهارم پیدا شد. با ظهور حزب جدید یعنی سوسیالیست، اکثر آزادیخواهان توجهی به این حزب نکردند و حتی سزاوار ندانستند در قبال آن حزب، حزب دیگری بسازند. چون اکثریت مجلس و اکثریت مردم از جمله تجار، کسبه، طلاب و معلمان مدارس و حتی رنجبران متمایل به رجالی بودند که برای اصلاحات آمادگی داشته باشند و مردم از حرکتهای مرامی خسته شده بودند. پس از آن حزبی پدید نیامد تا مجلس پنجم که حزب دیگری به نام حزب تجدد ایجاد شد. این حزب در جلسات اولیه مجلس دارای اکثریت قطعی شد.»
و کلام آخر
در فاصله نهضت مشروطه تا کودتای رضاخانی و قدرت گرفتن او، احزاب سیاسی متعددی در ایران تشکیل شدند که هنوز در مراحل نخست تجربههای حزبی بودند که با یورش رضاخان به تعطیلی کشیده شدند. بنابراین جامعه ایران در دوره کوتاه بین مشروطه و کودتای سوم اسفند توانست تجربه چند صدایی شدن را از سر بگذراند، بیآنکه رعایت قواعد رقابتها و منازعات سیاسی را بلد باشد. با تمام نواقصی که این فرآیند ایجاد تشکلها و احزاب قارچگونه سیاسی داشت، اما جامعه ایران را از حالت انفعال و جهل فرهنگی و تکگرایی سیاسی بیرون آورد و توده مردم کم و بیش به چالش کشیدن حاکمان را آموختند. هر چند رضاشاه گروهگرایی را به شدت سرکوب کرد، اما این بذر در حافظه تاریخی ملت ایران کاشته شد تا در اولین فرصت اجتماعی تاریخی رشد کند و به درختی تناور تبدیل شود. این نکته نشان میدهد که آگاهیهای اجتماعی و سیاسی حتی با وجود سرکوبهای مقطعی، نهایتاً ثمره خود را آشکار میسازند.