سرویس تاریخ جوان آنلاین: در مجموعه روایاتی که پیشروی دارید، شرایط تغذیه در زندانهای رژیم پهلوی در آیینه خاطرات و روایات زندانیان مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید است تاریخ پژوهان و علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
گوشتهای یخزده با ۱۰ سال عمر!
برخی زندانیان سیاسی رژیم شاه در خاطرات خویش تصاویری گویا از شرایط تغذیه در زندان را ترسیم کردهاند. این خاطرات میتواند به دو بخش تقسیم شود: بخش نخست نمایاندن شرایط عمومی تغذیه در زندان و بخش بعدی خاطراتی از برخی فجایع قضایی در آن محیط. دو روایتی که درپی میآید، مصداقی است از بخش نخست و شرایط کلی حاکم بر غذای زندانیان:
«وضعیت تغذیه در زندان همچون مسائل دیگر، بسیار نامطلوب و غیرمتعارف بود. در بسیاری از مواقع هنگام صرف غذا نمیشد مواد اولیه آن را تشخیص داد. یک روز در کنار پنجره نشسته بودم و به حیاط زندان نگاه میکردم. یکباره متوجه شدم یکی از مأموران زندان چیزی را داخل فرقون گذاشته است و از زیر پنجره عبور میکند. به زحمت توانستم بفهمم که او یک شقه گوشت یخزده را حمل میکند، زیرا در نگاه اول در نظرم سیاه رنگ آمد ولی با کمی دقت متوجه شدم تعداد زیادی مگس روی گوشت نشسته است و سطح آن را کاملاً تیره نشان میدهد. این گوشتها یخزده بود و بیش از ۱۰سال از عمرشان میگذشت. این وضعیت باعث شده بود تا اکثر خانوادههای زندانیان در روزهای ملاقات، خوراکیهای متنوعی خصوصاً گوشت خام به زندان بیاورند و در اختیار زندانیان قرار دهند.»
(خاطرات زندان- سیدسعید غیاثیان- چاپ اول- انتشارات سوره مهر- ص. ۳۵۴)
بزرگ علوی از زندانیان پرآوازه دوران رضاخان نیز وضعیت غذاهای پخته شده برای محکومان را اینگونه توصیف کرده است: «از زمانی که غذا در آشپزخانه زندان تحویل مأموران گردد تا موقعی که به دست زندانیان برسد، اغلب ۱۵ تا ۲۰ دقیقه و بلکه بیشتر طول میکشد و سرد به دست زندانیان میرسد و از همین جهت احتیاج مبرم به گرم کردن غذا وجود دارد. از این گذشته بادیههای زندان به اندازهای کثیف است که کسی رغبت نمیکند در آنها غذا بخورد، از همین جهت زندانیان برای مصون ماندن از بیماریهای بسیاری که در زندان متداول است مجبور بودند آش و آبگوشت یا پلو را در ظرف دیگری بریزند و بار دیگر آن را بجوشانند یا گرم کنند.» (۱)
(پنجاه و سه نفر (بزرگ علوی)- چاپ پنجم- انتشارات نگاه- ص. ۱۳۴)
احمد احمد دربخشی از خاطرات خویش به ما خبر میدهد ته مانده غذای چند روز قبل سربازان، بخشی از غذای زندانیان را تشکیل میداده است. او جزئیات مسئله را بدین شکل روایت کرده است: شرایط خیلی سخت و دردآوری بود. آن هم برای دانشآموزان کمسن و سالی که از کانون گرم خانواده، جدا شده و بیهیچ تجربهای به چنین سرنوشتی دچار شده بودند. سه شبانهروز ما را در چنین شرایطی بدون غذای مناسب نگه داشتند. غذایی که به دستور ساقی- رئیس زندان- به ما میدادند شامل ته مانده دیگها و بشقابهای سربازها و زندانیان بود و از کیفیت بسیار پایین و پستی برخوردار بود. آنها دلیل میآوردند که به خاطر حضور ما جیره غذایی به اندازه کافی دریافت نمیکنند و آنچه را هم که به ما بذل! میکنند، از باقیمانده غذای سربازان و زندانیان دیگر است. با این وصف و پس از گذشت سه روز آمدند و از بچهها پول جمع کردند تا غذای مناسبی برایشان تهیه کنند. این غذا شامل نان بربری دو ریالی و مختصری پنیر یا حلوا ارده بود.»
(خاطرات احمد احمد- چاپ هشتم- انتشارات سوره مهر- صص ۳۳ و ۳۴)
سوسکی در میان غذا
همانگونه که اشارت رفت برخی محکومان در غذای زندان با پدیدههای غیرمترقبهای مواجه شدهاند. نمونه آن روایتی است که احمد احمد درباره یکی از تجربیات خود در اینباره بیان کرده است:
«کیفیت غذاها بسیار بد بود. تقریباً هر روز آش و جمعهها آبگوشت به زندانیان میدادند. ابتدا من نمیتوانستم آش بخورم. یک روز که گرسنگی مرا از پا انداخته بود، ظرف آش را جلو کشیدم و با اکراه شروع به خوردن کردم. هنوز چند قاشق بیشتر نخورده بودم که ناگهان چشمم به جسم سیاه و بزرگی خورد که با حرکت قاشق به زیر کاسه رفت. قاشق را دوباره گرداندم و دیدم از میان سیاهی آن کرکهای سفیدی نمایان است. کمی که دقت کردم دیدم از این سوسکهای بزرگ است که به اصطلاح به آن «روضهخوان» میگفتند در آش لِه شده بود. حالم به هم خورد.»
(خاطرات احمد احمد- چاپ هشتم- انتشارات سوره مهر- ص. ۱۱۶)
ساچمهپلو
یکی از زندانیان چپگرا نیز شرایط تغذیه در دوران محکومیت خویش را اینگونه در قالب یک داستان آورده است:
«هفتهای دو بار به ما عدسپلو میدادند. این غذا به ساچمهپلو معروف شده بود. نصف پلو به جای عدس سنگ ریزه بود. همیشه عدسپلوی خود را به خانلر میدادم. یک روز از او پرسیدم: تو چطور به این سرعت دو بشقاب عدسپلو را میخوری؟ آیا این سنگ ریزهها دندانت را ناراحت نمیکند؟ جواب داد: مرد حسابی وسواسی بودنت باعث شده که این همه شکنجه ببینی. گرهی که با دست باز میشود چرا به سراغ دندانت میروی؟ عدسپلو را مشت بکن درسته بفرست تو معده. ما که جهنمی هستیم یک پله هم پایینتر.»
(پادشاه زندانها- خاطرات زندان کاوه داداشزاده- چاپ اول- انتشارات خجسته- ص. ۸۸)
لوبیا یا خار چند پهلو
و نمونهای دیگر از وضعیت بغرنجی که زندانیان هنگام استفاده از غذای زندان با آن مواجه بودند:
«روز اول که به ما خوراک لوبیا دادند، چند خار چند پهلو داخل غذا بود. همین که غذا را به دهان گذاشتم حس کردم دهانم میسوزد، فهمیدم لوبیاها پاک نشده است. آنها یکسری چیزهای این شکلی داخل غذا میریختند. از آن به بعد هر لقمه غذایی را که در تاریکی میخوردیم، اول یکی دو بار روی زبانمان میچرخاندیم، وقتی مطمئن میشدیم داخل آن چیز خاصی نیست، قورتش میدادیم.»
(خاطرات مبارزه و زندان- خاطرات حمید حاجیعبدالوهاب- چاپ اول- انتشارات مؤسسه چاپ و نشر عروج- ص. ۲۸)
هستههای پرتقال در خورش قیمه
یکی دیگر از زندانیان سیاسی بر این باور است که از بقایای اغذیه روزهای قبل زندانیان، برای پخت غذاهای بعدی استفاده میشده است. او در اینباره میگوید:
«وقت ناهار شده بود. نگهبان کاسهها را با لگد دور هم جمع میکرد. قفل در بند باز شد و دیگ غذا به داخل بند آمد. غذا پلو خورش قیمه بود. دو سه لقمه که خوردم چیزهای سفتی زیر دندانم گیر کرد. در آوردم. هستههای پرتقال بود. آنقدر ناراحت شدم که خدا میداند. بیاختیار کنار کشیدم و از فکر اینکه هستههایی را که از دهان کس دیگری بیرون آمده است خوردهام. احساس تهوع کردم و از این همه بیاعتنایی که باعث شده بود روی آشغال غذای دیگران برایمان غذا بریزند و ما را در ردیف سطل زباله بینگارند، احساس کردم که چیزی راه گلویم راه میگیرد.»
(ساعت ۴ آن روز- خاطرات مهین محتاج- چاپ پنجم- انتشارات قصیدهسرا)
آیا دمپایی میتواند کار ملاقه را کند؟
خاطرات زندانیان نشان میدهد که آنها برای صرف غذا از ابتداییترین وسایل محروم بودهاند. چنانکه یکی از آنان در اینباره گفته است:
«در کمیته مشترک یک لیوان پلاستیکی داشتیم. یکی از کاربردهای آن مصرف چایشیرین بود. یکی از روزها که به هر دلیلی ملاقه جهت شیرین کردن چای داخل کتری وجود نداشت مسئول توزیع چای با استفاده از دمپایی، اقدام به هم زدن چای و شیرین کردن آن کرده بود.»
(مصاحبه با سیدمحمود رضویان فرزند سیدحسین از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب)
افطار با غذای فاسد
ماه رمضان برای زندانیان مسلمان موسم روزهداری و تحمل گرسنگی است. با این همه خاطره ذیل نشان میدهد که آنان برای تغذیه و افطار خویش گرفتار چه تنگناهایی بودهاند: «ماه مبارک رمضان فرا رسید و من قصد داشتم روزه بگیرم. در طول شبانهروز یک وعده غذا به هر زندانی میدادند که آن هنگام ظهر بود. مجبور بودم غذای ظهر را برای افطار نگه دارم که به علت گرمای شدید هوا و وجود عفونتهای موجود در داخل سلول، غذا فاسد میشد و مجبور بودم با یک لیوان آب افطار کنم. یک بار که از ناچاری و شدت ضعف و گرسنگی غذای ظهر را هنگام افطار خوردم، دچار مسمومیت شدید شدم. حالم به گونهای شد که از شدت درد، به در و دیوار سلول چنگ میزدم. هر چه فریاد زدم هیچ کس به کمکم نیامد. سرانجام یکی از مأموران بند که گویا سر سوزنی وجدان بیشتر از بقیه همکارانش داشت، وضعیتم را به مقامات بالا گزارش کرد. آنها نیز به رغم میل باطنیشان دستور دادند تا مرا به بیمارستان منتقل کنند. در بیمارستان نیز وضع، تفاوت چندانی با کمیته نداشت. وقتی دکترها برای معاینه میآمدند با تمسخر و متلک جواب میدادند. آن شب پس از مختصر درمانی دوباره به کمیته بازگردانده شدم.»
(خاطرات زندان- سیدسعید غیاثیان (به نقل از علی محمدآقا)- چاپ اول- انتشارات سوره مهر- صص ۸۴ و ۸۵)
هر نفر ۶ کشمش
روح تعاون و رسیدگی زندانیان به یکدیگر در شرایط دشوار محبس، از دیگر سرفصلهای درخور خوانش در بازخوانی تغذیه در زندانهای رژیم شاه است. بانو طاهره سجادی از محکومان آن دوره در اینباره آورده است:
«درکمیته که بودیم به ندرت ملاقات میدادند و میوه و خوراکی هم که ملاقاتکنندگان میآوردند، مسئولان زندان نمیگرفتند، اما اگر به ندرت اجازه میدادند میوه و خوراکی که برای افراد میآوردند، به طور مساوی بین همه تقسیم میکردیم. یکی از بچهها به نام بتول دزفولی ملاقات داشت و پرتقال برایش آورده بودند. مادرش هم مقداری کشمش در جیب او ریخته بود. من مأمور تقسیم شدم. تعداد ما هشت نفر بود به هر نفر شش یا هفت عدد رسید و چهار عدد باقی ماند. هر عدد کشمش باقیمانده را از وسط نصف کردم، به هر نفر نصف کشمش دیگر هم رسید. این تقسیم عادلانه در عین حال باعث تفریح و خنده ما هم شده بود. در اوین هم همین گونه عمل میشد، تو و منی وجود نداشت. هر چه بود مال همه بود. چه کسی ملاقات و پول داشته باشد و چه نداشته باشد. اصلاً کسی نگاه نمیکرد که چه برای او آوردهاند. همه خوراکیها یکجا گذاشته و جمع میشد و یکسان بین همه تقسیم میگردید.»
(خورشیدواره- خاطرات طاهره سجادی- چاپ دوم- انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی - صص ۱۷۷ و ۱۷۸)
پرتقال
در مواردی و به شکل کاملاً استثنایی تک میوهای به دست برخی زندانیان میرسید و حالات وکلمات طنزی را برایشان رقم میزد. یکی از حبسیان خاطره ذیل را از زبان مرحوم حجتالاسلام والمسلمین جعفر شجونی نقل کرده است: «بیشتر از دو هفته بود که در سلول انفرادی محبوس بودم. سلولی به طول دو و نیم و به عرض یک متر با دیوارهای زمخت و سیمانی. با یک پتوی کهنه نخنما شده پر از خون و عفونت. سلول انفرادی تنها جایی است که دردهای ناشی از شکنجه به فراموشی سپرده میشود و غم تنهایی به سراغت میآید. ساعتها به نقطهای خیره میشوی و لحظه به لحظه زندگیات را مرور میکنی. آن روز هم مثل همه روزهای انفرادی، به روی زمین دراز کشیده بودم و به سقف خیره نگاه میکردم که ناگهان صدای افتادن چیزی مرا تکان داد. سرم را به طرف صدا چرخاندم. زیر پاهایم جسمی گلولهای شکل به رنگ نارنجی در حال چرخیدن بود. بیاختیار نشستم و زانوهایم را در بغل گرفتم و از فاصله نیم متری به گلوله نارنجی شکل، زُل زدم. باورم نمیشد پرتقال! آن هم اینجا. در سلول انفرادی، در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری. آن هم برای من. جعفر شجونی! درست بود، من خواب نمیدیدم. از سوراخ در سلول، پرتقالی به داخل انداخته شده بود. پرتقال را برداشتم و آن را با ولع تمام به بینیام نزدیک کردم و با نفسی عمیق بوییدم. رنگ و بوی آن مرا به وجد آورده بود و لحظاتی هر چند کوتاه، مرا به باغستانهای محل تولدم برد. به یاد دوران کودکی، ساعتها با پرتقال بازی کردم. آن را بالا و پایین انداختم. آب دهانم راه افتاده بود ولی دلم نمیآمد پوستش را بکنم.ای کاش میشد برای همیشه آن را نگه میداشتم تا به من طراوت میبخشید. چه هم سلولی خوبی نصیبم شده بود و... یکباره به خود آمدم و دیدم که ساعتهاست دارم با پرتقال حرف میزنم ولی دیگر وقت خوردنش فرا رسیده بود. با تشریفاتی خاص و با حوصلهای وافر پوستش را کندم و اولین قاچ را در دهان گذاشتم. طعم مَلسی داشت. نه ترش بود و نه شیرین، مزهای خاص داشت. نمیدانم چه مزهای داشت ولی هر چه بود تلخ نبود و این برایم جای بسی تعجب داشت. چون مدتها بود که در آن محیط جز تلخی ندیده و نشنیده بودم.»
(خاطرات زندان- سیدسعید غیاثیان- به نقل از حجتالاسلام جعفر شجونی- چاپ اول- انتشارات سوره مهر- صص ۲۵۹ و ۲۶۰)