نگار حسيني: او متولد سال ۱۳۴۹ در اراك و دانشآموخته رشته كارگرداني و بازيگري در مقطع فوقليسانس از دانشگاه آزاد است. اميني فعاليت هنرياش را از سال ۱۳۷۲ با كارگرداني فيلمهاي كوتاه شروع كرد و اكثر آثار او با اقبال در جشنوارهها مواجه شد. وي بعد از ساخت فيلم «هفت دقيقه تا پاييز» به فيلمسازي در فضاي اجتماعي روي آورد و كارنامه قابل تأملي را هم از خود بر جاي گذاشت. با او راجع به آخرين ساختهاش به گفتوگو نشستيم.
فيلم «انتهاي خيابان هشتم» در امتداد آثار قبلي شما محسوب ميشود اما در آن به نسبت فيلم «هفت دقيقه تا پاييز» نوعي آشفتگي ديده ميشود كه به نوعي آن را از اثر قبليتان ضعيفتر كرده است؟
برعكس شما، فكر ميكنم اين فيلم نسبت به كار قبليام اثري رو به جلو محسوب ميشود اما اينكه ميگوييد نوعي آشفتگي در آن ديده ميشود شايد به خاطر شيوه روايت آن باشد كه از سبك كارهاي كلاسيك فاصله گرفته است و قصه را با ادبيات مدرن تعريف ميكند ولي خب در مورد اينكه ميگوييد فيلم «هفت دقيقه تا پاييز» از «انتهاي خيابان هشتم» پختهتر است، به نوعي سليقهاي است. در كارنامه هنري من ممكن است هر مخاطبي يكي از آثارم را بپسندد، اين موضوع اصلاً دليل نميشود كه كاري نسبت به ديگري برتري داشته باشد. هر كدام از آثار من به نوعي در جهت تكميل كردن همديگر هستند.
هر چند شما آشفتگي فيلمتان را به روايت مدرن گونه قصه آن نسبت ميدهيد اما به نظر من تعدد شخصيتها و پرسشي كه در قصه وجود دارد، مخاطب را دچار نوعي سردرگمي ميكند؟
شايد ما ازدياد كاراكتر داشتيم اما اين كاراكترها همگي سر جاي خودشان قرار دارند و مانند تكههاي پازلي هستند كه به يكديگر ارتباط دارند و حذف هر يك از آنها شايد به كليت كار لطمه نميزند اما باعث ميشود يك جايي از قصه بلنگد. به عقيده من مخاطب امروزي احتياج به ذائقهسازي جديد دارد و با توجه به هوش و توانايي بالايش بيشك نه تنها اين سبك قصهگويي را پس نميزند بلكه از آن خوشش هم ميآيد.
برخي از كاراكترهاي فيلمتان مانند موسي با بازي «حامدبهداد» اصلاً آنطور كه بايد شخصيتپردازي نشده و هنوز عقيم مانده است و مخاطب آن بكگراندي را كه بايد، نسبت به او و زندگي گذشتهاش ندارد.
در شيوه روايتهاي اين گونه ما احتياجي نداريم كه آنچنان از گذشته افراد قصهمان چيزي بدانيم. دانش ما بايد در همان حد ۹۰ دقيقه كه قصه آنها را دنبال ميكنيم، بسنده شود، به همين دليل به شيوه قصههاي كلاسيك احتياجي نميديدم يعني ابتدا قهرمانهاي قصه را شخصيتپردازي و بعد از اول تا آخر يك داستان را براي آنها تعريف كنم. شخصيت موسي هم جزو كاراكترهاي مهم فيلم محسوب ميشود و مخاطب با آن اطلاعاتي كه از موسي در طول فيلم دريافت ميكند، ميتواند با او ارتباط برقرار كند.
ولي خب با اين وجود هنوز اتفاقاتي وجود دارد كه شايد براي مخاطب قابل درك نباشد، مثل اينكه موسي تصميم بگيرد به خاطر دوستش، دختر كوچكش را بفروشد. به نظر شما در جامعه امروز اين موضوع، كمي غيرمنطقي به نظر نميرسد كه يك پدر، دخترش را به خاطر رفاقت بفروشد؟
به نظر من، رفاقت خيلي جاها حتي بالاتر از آن چيزي قرار ميگيرد كه ما تصور ميكنيم. شما در سؤالتان ناخودآگاه به خودتان پاسخ هم داديد. در ابتدا پرسيديد كه چطور ميشود موسي دخترش را ميفروشد و بعد اين موضوع را به رفاقت ربط داديد. در فيلم ما تنها يك ديالوگ داشتيم كه نشان از علاقه بيش از حد موسي به رفاقتش با سعيد دارد و همين ديالوگ خودش يك نقطه كليدي است و باعث ميشود مخاطب بتواند ساير عناصر و تكههاي پازل را كنار هم بچيند.
طراحي صحنه فيلمتان كاملاً در خدمت روايت قصه بود به ويژه خانه نيلوفر كه درست مانند شرايطي كه در آن قرار داشت پر از آشفتگي و تشويش بود، خوشبختانه شما دچار شيك نمايي زندگي شهري نشديد و واقعيت را فداي جلوه ظاهري نكرديد.
اين موضوعي بود كه بسيار براي من اهميت داشت و هيچ گاه حاضر نبودم به سادگي بگذرم. شرايط نيلوفر و خانوادهاش با توجه به اينكه قرار بود برادرش به زودي اعدام شود بسيار متشنج بود و ما بايد اين تشنج را در روابط فردي اين افراد نشان مي داديم، به همين خاطر بايد آن آشفتگي و استرس را در طراحي صحنه و لباس اعضاي خانواده نشان داديم. ما شاهد خانهاي به هم ريخته بوديم تا حس اعضاي خانواده را بهتر منتقل كنيم.
انتخاب بازيگر شما در اين فيلم بسيار خوب بود و بازيگراني نظير «ترانه عليدوستي» و «صابر ابر» بازي قابل قبولي را ارائه دادند.
همواره روي انتخاب بازيگران فيلمم حساسيت ويژهاي دارم چرا كه هر چقدر آنها با آن نقشي كه به آنها واگذار ميكنم خوب كنار بيايند و بتوانند از پس ايفاي آن برآيند قصه كار هم شيرين و جذابتر ميشود و مخاطب ميتواند با آن بهتر ارتباط برقرار كند. در ميان اعضاي گروه هم اكثر بچهها در ايفاي نقششان نمره قبولي گرفتند اما همانطور كه خودتان هم اشاره كرديد، بازي ترانه عليدوستي، صابر ابر و به عقيده من حامد بهداد در نوع خودش قابل قبول بود، به ويژه در سكانسي كه نيلوفر با بازي خانم عليدوستي براي فروش كليهاش اقدام ميكند و با پرستار بيمارستان دچار درگيري لفظي ميشود، در آن سكانس او اوج توانايياش را در عرصه بازيگري نشان داد.
البته انتخاب موسيقي فيلمتان هم در ارائه حس اضطراب و دسترسي به مخاطب كمك زيادي كرد.
با كهنديري آهنگساز اين فيلم سالهاست كه دوست هستم و همكاريهاي زيادي با هم- در شروع فعاليتم كه همان ساخت كارهاي كوتاه بود-داشتيم، به همين خاطر با روحيات هم كاملاً آشنا بوديم. چيزي كه من از او ميخواستم اين بود كه موسيقي به احساس اضطراب و هيجان فيلم دامن بزند اما در عين حال از دل قصه بيرون نزند و گل درشت به نظر نرسد تا توجه مخاطب را به شكل آگاهانهاي به خود جلب كند. ما ميخواستيم حس استرس و تشويش رفته رفته به دل كار اضافه شود و ضرباهنگها مدام براساس فضاي سكانسها تغيير كند.
ظاهراً هدف اصلي شما از ساختن اين فيلم نشان دادن معضلات اجتماعي بود؟
به نوعي بله، ميخواستيم در اين فيلم نشان دهيم كه دغدغههاي زندگي در كمتر از ۷۲ ساعت چطور ميتواند روي آدمها تأثير بگذارد و زندگي آنها را دستخوش تغييرات كند. شما اگر به تك تك افراد قصه ما نگاه كنيد، ميبينيد از لحظه اولي كه در قصه آنها را ميبينيم تا ۷۲ ساعت بعد آنقدر دگرگون ميشوند كه هيچ شباهتي به آن چيزي كه ما در ابتدا آنها را ديديم، ندارند و اين همان نقطه بااهميتي بود كه ميخواستم به آن دست پيدا كنم؛ اينكه آدمها ممكن است در شرايط بحراني رفتارهايي از خودشان نشان دهند كه براي كسي قابل پيشبيني نباشد.
براساس همين ديدگاه هم بود كه مخاطب در پايان فيلم يك حركت شبهانتحاري از صابر ابر ميبيند و آن هم به آتش كشيدن پمپ بنزين است؟
همين طور است، در چند دقيقه اول فيلم او رفتارهاي آرامش بخشي دارد و دائم ميخواهد از دعوا و تنش دوري كند اما ناگهان زماني كه ميفهمد نامزدش قدم در راهي جهنمي گذاشته است، به مرز جنون كشيده ميشود، حس ميكند همه ارزشهايش زير پا قرار گرفته، در نتيجه تصميم ميگيرد از دوستش كه به نوعي سبب اين جريان شده است، انتقام بگيرد و بعد از درگيري پمپ بنزين را به آتش ميكشد، هر چند اين سكانس دچار مميزي شد ومخاطب هم تنها صحنه به آتش كشيدن پمپ بنزين را ميبيند نه انفجار آن را...
با اينكه در فينال فيلم، شما تلاش كرديد به نوعي قصهتان را پايانبندي كنيد و به طور جداگانه پاياني را براي آنها رقم بزنيد، اما با توجه به ريتم كلي داستان آن، آني كه بايد در قصه وجود نداشت و بدون هيچ اوجگيري فيلم به پايان رسيد؟
... حرف شما درست است و ما براساس فضاسازي كلي قصه به اين نتيجه رسيديم كه بايد با نوعي اوجگيري قصه به پايان برسد و اوج آن هم همان انفجار پمپ بنزين بود. آن انفجار همان شوكي بود كه از فضاي ملتهب قصه با شتاب بيرون ميزد و با آن حسي را كه به دنبالش بوديم به مخاطب منتقل ميكرديم اما با حذف اين صحنه كه شايد زمانش هم تنها چند ثانيه بود اين شوك از فيلم گرفته شد و به نوعي به آن ضربه زد.
ظاهراً كل اصلاحاتي كه به فيلمتان وارد شد تنها چهار دقيقه بود اما شما در همه جا اذعان داشتيد كه اين اصلاحات باعث افت سطح «انتهاي خيابان هشتم» شده است، در حالي كه برخي كارگردانها با حذف دقايق بيشتري از سكانس فيلمهايشان چنين گلايهاي نداشتند؟
در حذف سكانسها آن چيزي كه اهميت دارد، اين است كه حذفيات مختص به چه صحنه و سكانسي است.
هر فيلمي چند صحنه خاص دارد كه در آن گرهگشايي ميكند و به سؤالاتي كه در ذهن مخاطب است پاسخ ميدهد. اين چهار دقيقه از اصلاحات، درست مربوط به علت تعلق نگرفتن وام به خانواده نيلوفر، مشكل پدرش و سكانس پاياني فيلم يعني انفجار پمپ بنزين است. طبيعي است با حذف اين صحنهها مخاطب فيلم من دچار نوعي سردرگمي ذهني ميشود و به جواب سؤالاتش دست پيدا نميكند.
قبول اينكه صابر ابر با توجه به كاراكتري كه در ابتداي فيلم ما از آن ميبينيم بتواند يك پمپ بنزين را آتش بزند، كمي دور از ذهن به نظر ميرسد.
سينما جاي نشان دادن بسياري از اتفاقات جامعه به شكل پررنگتري است، شايد برايتان جالب باشد كه ايده اين سكانس از فيلم براي من در پمپ بنزين رقم خورد؛ اينكه چند سال قبل مردي كه از ۸ شب در صف بنزين بوده است وقتي ساعت ۱۱ شب نوبت به او ميرسد همان موقع اعلام ميشود كه بنزين سهميهبندي شده است، به همين خاطر او ناگهان فندكي را به دست ميگيرد و تهديد ميكند كه ميخواهد پمپ بنزين را به آتش بكشد تهديد او باعث ميشود كه همه از آن جا فرار كنند و اين در حالي است كه اين فرد به آرامي معروف بود اما چند ساعت ايستادن در صف بنزين و خبر اينكه بنزين سهميه بندي شده و ديگر براي او ۱۰۰ تومان نيست، كار او را به اينجا رساند گاهي همين موضوعهاي به ظاهر ساده باعث خلق لحظههاي فاجعه باري ميشود.
سكانسهاي پاياني فيلم شما به ويژه زماني كه نيلوفر تصميم ميگيرد به خاطر برادرش پا در خيابان هشتم بگذارد به شدت كند ميگذشت، بدون آنكه اتفاق خيلي خاصي در آن سكانس رقم بخورد، به نظرتان طولاني شدن اين سكانس باعث لوث شدن موضوع نشد؟
به نظر من نه اينطور نيست بلكه به درك بيشتر قصه هم كمك كرد، البته باز هم به اين ماجرا اشاره ميكنم كه اين موضوعها سليقهاي است و ممكن است يك نفر آن را در خدمت فيلم ببيند و فردي ديگر كشدار بودن آن سكانسها را نوعي ضربه زدن به فيلم بداند اما هدف من از طولاني كردن آن لحظهها اين بود كه حس انتظار و تشويش نيلوفر را به مخاطب بيشتر نشان دهم.
حتماً براي شما هم پيش آمده زماني كه دچار تشويش هستيد، استرس و اضطرابهايتان به مراتب بيشتر ميشود و همين باعث ميشود كه زمان برايتان كندتر بگذرد. ما ميخواستيم اين كشدار بودن زمان را در كارمان بيشتر نشان دهيم وگرنه براي من كاري نداشت كه بخواهم بين اين سكانسها كات بزنم و صحنههاي ديگري را به تصوير بكشم ولي خب داشتيم در صحنه پاياني دختري را نشان داديم كه از شرافتش ميگذرد و اين در فرهنگ عام مردم و همچنين خودم يك فاجعه است. طبيعي به نظر ميرسد نشان دادن اين فاجعه كشدار باشد چون انگار نيلوفر دارد به يك مسلخ گاه پاي ميگذارد.
برخي از منتقدان فيلم را به نوعي با فيلم «كيفر» مقايسه كردند و از اين جهت معتقد بودند قصه متفاوتي را روايت نكرده است؟
شايد اين موضوع برميگردد به اين مسئله كه طرح اصلي فيلمنامه كيفر را من نوشتم و حتي قرار بود كه آن را خودم بسازم اما اتفاقاتي كه در ادامه رخ داد به نوعي من را از ساخت آن اثر منصرف كرد، در هر حال من به آن شكل قصهگويي علاقه داشتم و با توجه به اينكه طرح اصلي كار متعلق به من بود، اين را به نوعي حق طبيعي خودم ميدانستم كه با رويكردي متفاوت، آن قصه را جلوي دوربين ببرم، شايد شكل كلي قصه اين كارها به نوعي به هم شبيه باشد اما در پرداخت، دو اثر متفاوت از يكديگرند و شباهتي به يكديگر ندارند.
يكي از نكتههاي عجيبي كه در مورد شما وجود دارد و ظاهراً روي آن اصرار زيادي داريد و به نوعي اين شيوه را امضاي كاري خودتان ميدانيد نداشتن فيلمنامه كامل است و اينكه تنها با يك طرح ساخت فيلمتان را شروع ميكنيد.
درست است، اين نوع كار كردن، شيوه من است. به نوعي آن را از تئاتر ياد گرفتهام. من به حس سرصحنه بسيار معتقدم و باورم بر اين است كه خيلي از قصهها با توجه به روحيه و شرايط عوامل، درست حين ساخت كار توليد ميشوند. كارهاي اتفاقي معمولاً با روحيات افراد سازگاري بيشتري دارد چون از دل واقعيت بيرون ميآيد، اين شيوه كار كردن هم براي من از اين جهت بسيار لذتبخش و شيرين است.
يعني بازيگران شما وقتي سرصحنه فيلم ميآيند دقيقاً نميدانند قرار است چه كاري انجام بدهند و تنها يك خط كلي از قصه در ذهنشان وجود دارد؟
بله، در پشت صحنه كارهاي من، خبري از دورخواني تمرينات، قبل از فيلمبرداري اين طور داستانها نيست و بازيگران نميدانند در سكانسي كه قرار است تا دقايقي ديگر برداشت كنم، بايد چه ديالوگي را بگويند. ما تنها چند لحظه قبل از فيلمبرداري در مورد آن سكانس با هم حرف ميزنيم و من به آنها ميگويم خودتان را جاي كاراكتر فيلم بگذاريد، اگر در اين موقعيت قرارداشتيد چه كاري انجام ميداديد، بعد از ذهنيت آنها استفاده ميكنم و با نظر خودم تركيب ميكنم، ماحصل آن تبديل ميشود به سكانسي كه قرار است ضبط كنيم.
پس شما در كارهايتان چيزي به نام فيلمنامه و ديالوگنويسي نداريد، هر چه هست يك طرح كلي است؟
بله. اين شرايط بيشتر مناسب بازيگران حرفهاي است كه تجربه سالها كاركردن را دارند، بازيگران آماتور قطعاً براي بداههگويي با مشكلات بيشتري مواجه هستند. اين شرايط باعث ميشود بازيگران به قوه، خيالشان رجوع كنند و از صحنهاي كه در آن قرار دارند بهترين استفاده را ببرند، به همين خاطر از نظر من همه در شرايط يكساني قرار دارند و با كمي تلاش ميتوانند به آن چيزي كه مد نظرم است خودشان را نزديك كنند.
بسياري از منتقدان فيلم شما را متهم به سياهنمايي كردند و اعتقادشان بر اين بود كه در اين فيلم به شكل اغراق شدهاي به معضلات اجتماعي پرداخته شده است.
با اينكه همواره براي ديدگاه منتقدان ارزش قائل هستم اما اجازه بدهيد در اينجا با آنها مخالفت كنم. من سعي كردم در فيلمم آينهاي تمامنما از اتفاقات كل جامعه باشم و در آن از اغراق و سياهنمايي پرهيز كنم، من حتي در نشان دادن بعضي از صحنهها دست پايين گرفتم وگرنه شايد بايد بيش از اين مسائل را به تصوير ميكشيدم، براي اثبات حرفم كافي است شما هر روز سري به روزنامهها و صفحه حوادث بزنيد ميبينيد آن صفحات پر است از اين دست خبرها.
شما در فيلمتان بيشتر به دغدغههاي قشر متوسط جامعه ميپردازيد، در حالي كه اين اتفاق در آثار ما كمتر رخ ميدهد و اكثراً دوست دارند زندگي افراد پولدار يا فقير را به تصوير بكشند. انتخاب آن قشر از جامعه از نظر شما معني خاصي داشت؟
من خودم آدمي هستم كه در قشر متوسط زندگي كرده و بسياري از دغدغهها و مشكلات آنها را نيز از نزديك لمس كردهام. به عقيده من براي فيلمسازي شما بايد اشراف كاملي نسبت به فضايي كه در آن كار ميكنيد داشته باشيد. من هم چون آدمهاي اين طبقه را به خوبي ميشناسم و از طرفي طيف زيادي از مردم جامعه را هم آنها تشكيل ميدهند، تصميم گرفتهام در فيلمهايم از آنها بيشتر حرف بزنم تا بتوانم مشكلاتي كه آنها با آن درگير هستند را بهتر نشان دهم.
قهرمانهاي قصه فيلم شما در ابتدا براي حل مشكلشان راه قانوني را در پيش ميگيرند اما در نهايت با بسته بودن درهاي پيش رويشان، دست به چنين كارهايي ميزنند.
اين موضوعي بود كه من روي نشان دادن آن تأكيد زيادي داشتم. ميخواستم بگويم اينها افرادي نيستند كه يك دفعه تصميم بگيرند قيد همه چيز را زده و دست به كارهاي عجيب و غريب بزنند، به همين خاطر تصميم ميگيرند در ابتدا به دنبال هدفشان بروند و مشكلات را از طريق قانوني دنبال كنند اما زماني كه ميبينند دوامشان در لحظه آخر منتفي ميشود و تا اعدام فردي كه دوستش دارند، زماني نمانده، ناخودآگاه دست به حركتهاي خلاف عرف و قانون ميزنند و اين مشكلي است كه بسياري از افراد بالفطره حتي به آن فكر هم نميكنند اما در شرايط دشوار با آن مواجه ميشوند.
همانطور كه در ابتداي مصاحبه هم به آن اشاره داشتم، شما در كارهايتان همواره دغدغه اجتماعي داشتيد و سعي كرديد با نگاه نقادانه موضوعهاي اجتماعي را بشكافيد.
بله. فيلمهاي من در فضاي اجتماعي قرار دارد و من سعي ميكنم در آنها يك نقد اجتماعي منصفانه را داشته باشم. هميشه از سفيدنمايي و سياهنماييهاي اغراقگونه فراري بودهام چرا كه معتقدم نگاه مغرضانه و دور از واقعيت بيش از هر چيز ديگري به فيلم لطمه ميزند، در هر حال در فيلمم نخواستم كه چيزي فراي واقعيت نشان دهم. من به اتفاقات موجود در بستر اجتماعي نقدي داشتم و تصميم گرفتم اين اتفاقات را كه از نظر من يك هشدار محسوب ميشود به تصوير بكشم.
چندي قبل يكي از دوستانم به من زنگ زد و گفت دوست مشتركي كه سالها او را ميشناختم به دليل مشكلات مالي كه در آن قرار داشت، دست به دزدي زده است، اين حرف دنيا را روي من آوار كرد چرا كه بعد از عمري زندگي شريف، شرايط عرصه را براي او آنچنان تنگ كرد كه او دست به چنين حركت غيراخلاقي، غيرعرفي و غيرقانوني زد. با شنيدن اين حرف ناخودآگاه به اين موضوع پي بردم كه هر كسي ممكن است اگر در شرايط سختي قرار گيرد و نتواند از عهده آن مشكلات برآيد و دست به حركت اين چنيني بزند.
شما در فيلمتان صحنههايي را نشان ميداديد كه با فرهنگ كلي جامعه چندان همخواني نداشت، مانند برگزاري مسابقه بوكس، خانه قمار يا جايي كه نيلوفر در انتهاي فيلم به آنجا ميرود.
شايد در ظاهر بسياري با اين صحنهها بيگانه باشند و وجود چنين جاهايي را با فرهنگ ايراني- اسلامي ما در تضاد ببينند اما خب نبايد فراموش كرد كه اين تضاد هيچگاه باعث نميشود عدهاي سودجو از قيد سرمايههاي كلاني كه از طريق درآمدهاي غيرمشروع به دست ميآورند چشمپوشي كنند. متأسفانه بسياري از افراد در شرايطي كه دچار بحران و نااميدي ميشوند، قدم در مسيري ميگذارند كه براي آنها چيزي جز فاجعه به همراه ندارد، اينها آفت جامعه ماست و من با به تصوير كشيدنش قصد اطلاعرساني داشتم و اينكه مسئولان بايد كاري براي حل اين موضوع و ريشهكن كردن آن بكنند.
شما قبل از ساختن فيلم «هفت دقيقه تا پاييز» طي مصاحبهاي اعلام كرديد كه قصد داريد يك سهگانه اجتماعي را بسازيد. ظاهراًً «انتهاي خيابان هشتم» هم در همان مسير بود، با اين حال به فكر ساخت آخرين ضلع از اين مثلث هستيد؟
بله، اين روزها طرح فيلم سينمايي «بلوك ۹ خروجي۲» را نوشتم، هرچند اين فيلم هنوز نتوانسته مجوز بگيرد اما اميدوارم با اصلاحاتي كه روي آن انجام ميدهم بتوانم سهگانهام را در اين مسير جلوي دوربين ببرم تا به هدف نهاييام در اين وادي دست پيدا كنم.
با سريال سقوط آزاد شما كار در فضاي تلويزيون را هم تجربه كرديد. اساساً از كار كردن در تلويزيون بيشتر لذت ميبريد يا سينما؟
همانطور كه اشاره كرديد من در هر دو عرصه فعاليت كردهام. كار كردن در تلويزيون با توجه به شيوه كار كردن من يعني بدون اتكا به فيلمنامه كار سخت و لذتبخشي بود اما من به لحاظ خلقي خودم را به سينما وابستهتر ميدانم چون در عرصه سينما شما اساساً با مخاطب جديتري مواجه هستيد.
افرادي كه با توجه به شرايط گراني بليت سينما وقت ميگذارند و هزينه ميكنند و به سالنهاي سينما ميروند، به نظر من بايد براي آنها كارهايي را ساخت كه در شأنشان باشد و آنها را وادار به فكر كردن بكند، به همين خاطر ترجيح ميدهم بيشتر به كار فيلمسازي بپردازم.