«هفته دیزاین تهران»! این عنوان رویدادی است که برگزاری آن در چندروز اخیر واکنشهای مختلف و وسیعی را به خود اختصاص دادهاست. در روزهایی که جامعه ایرانی بیش از هر زمان دیگری نیازمند التیام، هویتبخشی و استحکام بنیانهای فرهنگی خویش است، برگزاری «هفته دیزاین تهران» در برخی مراکز فرهنگی - بهویژه دانشگاه تهران- با جلوههایی آشکار از بیحجابی، بیقیدی و موسیقیهای هنجارشکن، نهتنها به عنوان یک رویداد هنری وظیفه خود را در قبال فرهنگ عمومی ایفا نکرد، بلکه به عنوان یک هشدار جدی و زنگ خطری برای فرهنگ ظاهر شد؛ هشدار نسبت به فاصلهای که میان برنامهریزی رسمی فرهنگی و دغدغههای واقعی مردم ایجاد شدهاست. ویدیوهای منتشرشده از این مراسم در فضای عمومی، اعتراض و نگرانیهای زیادی را برای جامعه ایمانی برانگیخت. در کشوری که فرهنگ، دین، اخلاق و هویت تاریخی، شاکله زیست اجتماعی آنند، هرگونه تلاش برای عادیسازی برهنگی و هتک حرمت ارزشها، چیزی جز ضربه به بنیادهای جمعی نخواهد بود.
«هنر» به عوض اینکه کیفیتی تعالیبخش برای افراد جامعه داشته باشد و از آن برای رشد و ارتقای فرهنگ و تمدن بهرهگیری شود، ابزاری میشود برای شکستن خطوط قرمز اجتماعی. دانشگاه، به عنوان مهبط علم و اندیشه، تبدیل میشود به میزبان نمایشهایی که نه با شأن دانشگاه سازگار است، نه با اخلاق اسلامی و نه با فرهنگ این سرزمین. عجیب است که در قداست فضای علم، حریمی که باید محل اندیشه و طرح آرای نجاتبخش باشد، صحنه بیپرواییهایی شدهاست که بیشتر به یک شبنشینی سبک و بیضابطه میماند تا به یک برنامه رسمی فرهنگی در یک کشور متمدن.
مسئله، صرفاً درحد یک رویداد دانشجویی در دانشگاه نیست؛ بلکه خلأ نظارت، سستی برخی نهادهای متولی فرهنگ، و بیتوجهی نهادهای صادرکننده مجوز را فاش میسازد. چگونه است که نهادی فرهنگی یا حتی آکادمیک، مجوز برگزاری برنامهو رویدادی را صادر میکند که در آن قاعدهگریزی، بیحجابی، و حرکات خلاف عرف عمومی نه استثنا، بلکه جزء ذاتی برنامه است؟ آیا در نظام نظارتی ما، مفهومی بهنام «ارزشهای فرهنگی» هنوز وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، بر چه معیاری پاسداری میشود؟ دانشگاهی که روزگاری محل تضارب آرا و تبادل اندیشههای بنیادین و مناظرات مکاتب فکری گوناگون بوده و محمل آغاز انقلاب فرهنگی و مبارزات نخبگانی بودهاست، به مجوز کدام نهاد، به عنوان میزبان اجارهای رویدادهای ضدفرهنگی تنزل میکند.
سؤال اصلی، اما متوجه دولت، نهادهای ناظر و بخصوص وزارت علوم و فرهنگ است؛ اگر قرار است هر نهادی در پناه عنوان «فرهنگی» و «هنری» در عمل به حذف تدریجی فرهنگ رسمی کشور بپردازد، پس جای نظارت و پاسداری از هنجارها کجاست؟ چه کسی پاسخگوی دلنگرانی والدینی است که میبینند ارزشها پیش چشم فرزندانشان خفیف میشوند؟
مرز نظارت کجاست؟ کدام بخش از این ماجرا با ارزشهای مردم ما، با قانون و با حرمت ساختار نظام اسلامی تطابق دارد؟ و مهمتر از آن، اگر این روند تکرار شود و تبدیل به رویهای در مراکز علمی و فرهنگی، چه پاسخی برای فردای این کشور خواهید داشت؟ جوانانی را که برای تحصیل علم و کسب تخصص و بهکارگیری در گلوگاههای حیاتی کشور راهی دانشگاه شدهاند، چه کسی روی استیج رویدادهای ناهنجار با رقصنورهای رنگی و شرکتکنندگان بدون حجاب میبرد؟
در پایان، آنچه گفته شد نه نفی هنر است، نه ستیز با نشاط و هیجان جوانی. بلکه دفاع از هنر حقیقی، دفاع از فضای دانشگاهی پاک و نخبگانی و دفاع از فرهنگی است که قرنها با خون دل مردمان این سرزمین پرورده شده. ما امروز در برابر یک دوگانه ساده قرار نداریم، بلکه برابر انتخابی بزرگ ایستادهایم؛ یا فرهنگ را پاس بداریم - چنان که باید- یا شاهد فرسایش بیصدا و پنهان ریشههای هویتی خویش باشیم!