کد خبر: 1322368
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۰
کودکی در ترافیک تکلیف و تبلت! نمی‌دانم دقیقاً از کجا شروع شد. شاید از وقتی که مدرسه‌ها بیشتر شبیه اداره شدند. شاید از همان روز‌هایی که کیف مدرسه‌مان از وزن کتاب‌ها سنگین‌تر شد
جوان آنلاین: نمی‌دانم دقیقاً از کجا شروع شد. شاید از وقتی که مدرسه‌ها بیشتر شبیه اداره شدند. شاید از همان روز‌هایی که کیف مدرسه‌مان از وزن کتاب‌ها سنگین‌تر شد. یا شاید از وقتی که خیال‌پردازی‌های کودکانه‌مان تبدیل شد به نمره و نمره و نمره. هرچه بود، یک جایی در راه، ما کودکی‌مان را جا گذاشتیم. حالا هم، همان مدل را برای بچه‌های‌مان تکرار می‌کنیم. اسمش را گذاشته‌ایم «تربیت» یا «آمادگی برای آینده»، ولی راستش، شاید داریم بچه‌ها را از کودکی‌شان محروم می‌کنیم، همان‌طور که خودمان محروم شدیم. 
هر سال که روز جهانی کودک می‌رسد، شیرینی و بادکنک و تبریک و عکس‌های بامزه بچه‌ها فضای مجازی را پر می‌کند. همه‌مان می‌نویسیم «فرشته‌ام»، «دلیل لبخندم»، «نور چشمم» و از این‌جور حرف‌های زیبا که همه خوب بلد هستیم، اما واقعیت این است که خیلی وقت‌ها ما بزرگ‌ترها، حتی وقت نداریم چند دقیقه بی‌حواس با این فرشته‌ها حرف بزنیم؛ با دل‌وجان و فارغ ز غوغای جهان و جهانیان. حرف می‌زنند، اما ما همزمان با گوشی کار می‌کنیم. گریه می‌کنند، اما ما ذهن‌مان جای دیگر است. گلایه می‌کنند، ما منتظریم حرف‌شان تمام شود تا توصیه‌مان را شروع کنیم. انگار عجله داریم بزرگ‌شان کنیم، آن هم طبق مدلی که خودمان هم از آن راضی نبودیم. نگاهی به روز معمولی بچه‌های این نسل بیندازیم. صبح زود، با زنگ ساعت یا صدای مادر از خواب بیدار می‌شوند. با چشمان نیمه‌باز می‌روند مدرسه یا مهدکودک که شبیه محل کار ماست. پر از قانون، باید و نباید، سکوت، تست، ارزیابی. بعد هم کلاس زبان، کلاس ریاضی، کلاس نقاشی، کلاس مهارت‌های زندگی و کلاس موسیقی. انگار دارند برای کنکور زندگی آماده می‌شوند، در حالی که هنوز دندان‌های شیری‌شان نیفتاده است. آنها تلاش می‌کنند و ما پز تربیت اروپایی به بقیه می‌دهیم که مثلاً کودکم پیانو و ویالون می‌زند یا روی یک انگشتش می‌چرخد. خیال‌مان راحت است که مشغولند، در حالی که شاید عمیقاً تنها باشند، یا خسته، یا دل‌شان تنگ بازی‌های ساده‌بی‌دلیل باشد. او را درگیر مد و لباس می‌کنیم و در دلش ترس این را می‌اندازیم که مبادا لباست برای میهمانی بعد تکراری باشد یا اینکه بلد نباشی با دامن جدیدت خوب بچرخی و مناسب مثل یک پرنسس و شاهزاده بنشینی یا بلند شوی. او را معذب می‌کنیم. راستش را بخواهید، کودکی با لباس کثیف کردن‌هایش، با بی‌حوصلگی‌هایش، با وقت‌تلف‌کردن‌هایش، با بازی‌هایش، با بهانه‌گیری‌هایش، با نشستن و زل‌زدن به دیوار معنا پیدا می‌کند. بچه باید وقت داشته باشد که حوصله‌اش سر برود که راه‌های تخیل را کشف کند. بچه باید وقت داشته باشد با خودش خلوت کند، با یک برگ یا یک نخ یا یک سنگ ساعت‌ها بازی کند، با در و دیوار خانه حرف بزند، اما ما آنقدر برایش برنامه می‌چینیم که حتی دل‌تنگی‌اش هم مدیریت شده است. 
از آن‌طرف، گوشی و تبلت و تلویزیون، شده‌اند پرستار‌های بی‌احساس کودک ما. به‌جای قصه‌گفتن، به‌جای بازی مشترک، به‌جای نگاه‌های طولانی، به‌جای قلقلک و خنده و بازی‌های بی‌قانون، آنها هستند که نشسته‌اند وسط رابطه ما با بچه‌ها. راحت است، بله. کودک آرام می‌شود، سرگرم است و کمتر بهانه می‌گیرد. کسی نیست بپرسد تو چی فکر می‌کنی؟ دلت چی می‌خواد؟ امروز چه اتفاقی افتاد؟ ترسیدی؟ خوشحال شدی؟ دوست داشتی من چه کار کنم برایت؟
بچه‌ها حرف دارند. خیلی زیاد، اما ما فرصت نداریم بشنویم. یا فکر می‌کنیم بچه‌ها چه می‌فهمند؟ اما کاش بدانیم بیشتر آنچه در بزرگسالی زخم می‌زند، ریشه‌اش در همان سال‌های کودکی است. همین سال‌هایی که ما درگیر چیز‌های مزخرف‌شان کردیم و با خودخواهی کمبود‌های خود را ازسوی کودک‌مان جبران می‌کنیم. وقتی احساسات‌شان نادیده گرفته شد. وقتی مقایسه شدند. وقتی گفته شد «بچه‌جان تو فقط باید درس بخوانی.» وقتی یاد گرفتند که فقط اگر نمره‌های‌شان خوب باشد، دوست‌داشتنی‌اند. ما خیلی وقت‌ها ناخواسته به کودک یاد می‌دهیم که کافی نیست که باید بهتر، سریع‌تر، باهوش‌تر، مؤدب‌تر، مرتب‌تر، تمیزتر، اتو کشیده‌تر باشد و همین حس ناکافی‌بودن، تبدیل می‌شود به اضطراب مزمنی که با او بزرگ می‌شود. اضطرابی که در بزرگسالی باعث می‌شود آدم‌ها حتی به قیمت نابودکردن آرامش‌شان مدام در حال اثبات خودشان باشند. می‌دانم، هیچ‌کدام‌مان قرار نیست پدر و مادر کامل باشیم. ما خودمان هم کودکانی بودیم که خیلی چیز‌ها را تجربه نکردیم، اما شاید تنها کاری که از دست‌مان برمی‌آید، این باشد که به کودک اجازه دهیم خودش باشد، نه آن چیزی که ما آرزویش را داشتیم. نه تصویری که جامعه یا فضای مجازی تحمیل می‌کند، فقط خودش. با صدای بلند بخندد. اشتباه کند. گِل‌بازی کند. سؤال‌های بی‌پایان بپرسد. به چیز‌های بی‌فایده علاقه‌مند شود و ما فقط همراهی‌اش کنیم، نه هدایت اجباری‌اش. 
کودک ما نیاز ندارد بی‌نقص باشد، یا نابغه باشد، یا همیشه مؤدب باشد. او فقط نیاز دارد بی‌قید و شرط دوست داشته شود، همیشه و همیشه، نه فقط وقتی نمره‌اش خوب است یا در میهمانی اگر آبروی‌مان را نبرد. دوست داشتن را برای کودک‌مان شرطی نکنیم. روز کودک، بیشتر از آنکه روز جشن باشد، باید روز آیینه باشد که خودمان را در آن ببینیم و بپرسیم ما با کودکان‌مان چه کرده‌ایم؟ چه فرصت‌هایی را از آنها گرفته‌ایم؟ چه حرف‌هایی را نزده‌ایم؟ چه توجه‌هایی را دریغ کرده‌ایم؟ کاش یک روز در واقعیت، کودک را در اولویت بگذاریم. نه برای آینده. نه برای موفقیت. فقط برای خود خودش. برای همان موجود کوچک و بامزه‌ای که آمده تا به ما یاد بدهد چطور زندگی کنیم، نه اینکه فقط ما زندگی را به او دیکته کنیم.
برچسب ها: فضای مجازی ، مدرسه ، کتاب
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار