جوان آنلاین: مقالی که در پی میآید، برشی از یک پژوهش بلند در باب زمانه و کارنامه شهید دکتر محمدجواد باهنر است که تحت عنوان «هنرِ باهنر» سامان یافت. در این بخش واپسین فصول حیات آن بزرگ، یعنی از وزارت آموزش و پرورش تا نخستوزیری، مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
از امروز، ۱۱ میلیون فرزند دارم!
هنوز سه ماه از حضور شهید دکتر محمدجواد باهنر در مجلس شورای اسلامی نگذشته بود که شهید محمدعلی رجایی نخستوزیر وقت تصمیم گرفت وی را برای تصدی وزارت آموزش و پرورش به مجلس معرفی کند. هر چند مجلس با خواسته نخستوزیر همراه نبود و تمایلی به خروج باهنر از مجلس نداشت، اما رجایی به دلیل اهمیت خاصی که برای آموزش و پرورش قائل بود بر انتخاب باهنر اصرار داشت. میگفت: «من نخستوزیر شدم که وزارت آموزش و پرورش را حفظ کنم. من هرگز به ارتش به این شکل فکر نمیکنم. به کشاورزی، به آن شکل فکر نمیکنم. این نه به آن معناست که معلم هستم، به آن معناست که از ابتدا معلمی را انتخاب کردم. چون نخستوزیر شایسته را آموزش و پرورش تربیت میکند. چون ارتشی با ایمان را آموزش و پرورش تربیت میکند. انقلابی مسلمان را آموزش و پرورش تربیت میکند. همچنان که عکسش هم هست، یعنی اینکه میگویم وزارت آموزش و پرورش، مادر وزارتخانههاست، حرف درستی است.» (۱)
با اصرار و پافشاری رجایی بالاخره مجلس شورای اسلامی با خروج دکتر باهنر از کسوت نمایندگی موافقت کرد و با اکثریت قاطع آرا، تصدی ایشان بر وزارت آموزش و پرورش را پذیرفت. روزی که باهنر از مجلس شورای اسلامی به عنوان وزیر آموزش و پرورش رأی اعتماد گرفت، یک خبرنگار جلو آمد و از ایشان سؤال کرد: امروز چه حسی دارید؟ دکتر باهنر خیلی خلاصه گفت: «حسم این است که تا دیروز چهار فرزند داشتم و از امروز، ۱۱ میلیون فرزند دارم و باید در قیامت پاسخ دهم که برای فرزندانت چه کاری انجام دادهای؟...» (۲)
پرورش بیش از آموزش
دکتر باهنر از همان هنگام، تمام وقت، توان، تخصص و انرژی خود را وقف آموزش و پرورش کرد و لحظهای آرام و قرار نگرفت. از روزی که سکان هدایت آموزش و پرورش را به عهده گرفته بود، قصد داشت بیش از آنکه به آموزش بپردازد، پرورش و تربیت دانشآموزان را مدنظر قرار دهد. میگفت: «فرهنگ انقلاب، بار تازهای را به نسل ما عرضه میکند. این بار عمدتاً در محتوای تربیت نهفته است. اولاً وارد کردن تربیت در عنصر تعلیم، نه بدانگونه که ما تعلیم را جدا و تربیت را در کناری بدانیم، بلکه بدانگونه که تعلیم را از محتوای تزکیه پر کنیم و آموزش را با روح پرورش پر محتوا سازیم. با عبارتی روشنتر در گذشته اگر هم هدفی بود، هدف آموزش بود. میگفت: «ما کودکان را جمع میکنیم، به آنها خواندن و نوشتن و حساب کردن میآموزیم و در سطوحی بالاتر، مقداری علوم مختلف را به آنها میآموزیم و مهارتی به آنها یاد میدهیم. مسئله فقط یاد دادن بود، آموزش دادن بود، بار علمی بر ذهن و روح بچه وارد کردن بود تا بتواند مقداری اشعار را به عنوان ادبیات بفهمد و بخواند و حسابی را درست انجام بدهد و فرمولهای فیزیک و شیمی را حفظ کند....» (۳)
ما به معنویت دل و صفای قلب احتیاج داریم
همه سعی و تلاشش در مقام وزیر آموزش و پرورش، معطوف بر این بود که در مدارس، معاونت پرورشی را احیا کند و جان دوبارهای به مدارس کشور ببخشد. خطاب به مربیان پرورشی میگفت: «چون من میخواهم مربی دیگران باشم، باید از درون من و از جان من و از شخصیت من، تربیت تراوش کند. بهترین دعوتی که شما میتوانید به سوی خدا بکنید، دعوتی است که با عملتان میکنید. پس ما باید عملمان را به عنوان یک مربی، خوب کنیم و اصلاح کنیم. جملهای که باید تذکر بدهم، این است که آدم وقتی یک مسئولیت معنوی و تربیتی به عهدهاش میگذارند، خدای ناکرده ممکن است گرفتار غرور بشود. یعنی فکر کند که لابد بهتر از دیگران بوده، بهتر از همه معلمهای مدرسه بوده که او را مربی تربیتی کردند و اگر چنانچه کمترین غرور و خودخواهی در درون فکر و روح ما راه پیدا کرد، بدانیم که اول لغزش و سقوط ماست. باید همیشه احساس کنیم ما در پیشگاه خدا کوچک و ناچیزیم و لغزش داریم و همیشه باید برای خودسازی تلاش کنیم....» (۴)
شامگاه سرخ فام حزب جمهوری اسلامی
شفق به خون نشسته بود. سایهها در غروب قد میکشیدند و بزرگ میشدند. صدای روح بخش اذان، محله «سرچشمه» را به نوازش گرفته بود. آیتالله بهشتی قبل از شروع جلسه، تجدید وضو کرد و برای خواندن نماز، قامت بست و صدای «الله اکبر» در دفتر حزب پیچید. «بهشتی نماز مغرب و عشا را خوانده بود و همه داشتند به سالن جلسه میرفتند. میخواستم وارد سالن شوم که دکتر باهنر را دیدم. او هر وقت خیلی خسته میشد، چشمهایش مثل کاسه خون میشد و عینک دودی میزد! دیدم دوباره، چشمهایش سرخ شدهاند. گفتم: مرد مؤمن! مگر امر واجبی است؟ برو استراحت کن. به زور او را به خانه فرستادم....» (۵) دکتر باهنر خود در این باره گفته است: «قبل از آن جلسه، جلسه دیگری در محلی دیگر تشکیل شده بود که من در آن جلسه بودم و تصمیم داشتم بعد از آن در اجلاسی که به آن فاجعه ختم شد، شرکت کنم. حتی به طرف تالار سخنرانیها نیز رفتم، اما در این بین یکی از برادران به نام علی درخشان به من رسید و گفت شما به شدت خستهای و شرکت نکن! من نیز برگشتم و هنوز از محوطه حزب دور نشده بودم که صدای مهیب انفجار شنیده شد....» (۶)
«آن شب که به منزل آمد، به شدت ناراحت بود. متوجه شدیم بهشتی شهید شده است. شروع کرد به گریه کردن! شهید بهشتی به قول بعضیها، دست راست امام بود....» (۷)
شهادت دکتر بهشتی، خیلی برایش گران تمام شد. محمدجواد و سیدمحمد، این راه را با هم شروع کرده و در این راه خون دل خورده بودند. راههای نرفته و قلههای فتح نشده زیادی پیشرویشان بود. فکرهای بکری در مخیلهشان وجود داشت که قرار بود با کمک و یاری هم عملی کنند، اما سرنوشت برای این دو دوست، سرگذشت دیگری رقم زده بود. طوری که دکتر بهشتی، زودتر از باهنر به خط «شهادت» رسید.
از «بهشتی» هیچ نمانده بود جز یک راه ناتمام!
دکتر باهنر میگفت: «ما شهید بهشتی را ذخیره بزرگی برای انقلاب اسلامی عزیزمان میدانستیم... این شهید بزرگوار با سازش ناپذیری تا آخرین نفس مقاومت کرد و حاضر شد بدنش متلاشی شود. شهادت فوز و سعادت اوست و ما مبدأ شهادت ایشان را مبدأ حضور فعال در راه آن بزرگوار میدانیم و از هر قطره خون این پیکر پاک، انسانهایی که در خط بهشتی هستند، ساخته خواهند شد و این آغاز حرکت در خط و راه اوست....» (۸)
بعد از شهادت جانسوز دکتر بهشتی با اینکه بار سنگین وزارت آموزش و پرورش بر دوشش بود، باز حاضر شد شانههای خود را زیر بار مسئولیت بزرگ دیگری قرار دهد که تحملش بسیار دشوار بود. دکتر باهنر از همان روز نخست، مشتاقانه مسئولیت دبیرکلی حزب جمهوری را پذیرفت تا خللی در فعالیتها و برنامههای این حزب نوپا پیش نیاید. فعالیت آقای دبیرکل در حزب جمهوری اسلامی با قوت ادامه داشت تا اینکه موضوع نخست وزیری وی سر زبانها افتاد: «دکتر باهنر دو ماه و یک روز، دبیر کل حزب بودند. در این مدت دو ماه، من میدانم که مشکلات آن روز در حد نهایت بود. عدهای از بهترین عناصر حزب، از دست رفتند. شهید آیتالله بهشتی که شخصیت ممتازی بود که هیچ کس را نمیشود با او مقایسه کرد، از دست حزب رفت. ضربهای به حزب خورده بود که انتظار آن را نداشت و در یک حالت بهت و گیجی به سر میبرد. تقریباً تمام کادرهای تشکیلاتی حزب، از دست رفته بودند، مثل تشکیلات دفتر مرکزی تهران و امثالهم. به هرکس که نگاه میکردند، احتمال میدادند که یک خود فروخته دیگر است! با همه اینها، آن روزی که بنده دبیرکلی حزب را تحویل گرفتم، یک حزب روبه راه و سروسامان داری بود و هیچ کجای حزب، یک ضایعه و یک لنگی که بتوانیم بگوییم که ضایعه مطلق بود، وجود نداشت. البته نقص و نارسایی بود، اما آن چنان نبود که حزب را از هم پاشیده باشد و ایشان نتوانسته باشد سروسامان دهد. جلسات مهم حزبی را ایشان در نخستوزیری و در جاهای دیگر و در محل مجلس اداره کرد و به هر حال ایشان مرد توانایی بود و در کار اداره حزب جمهوری اسلامی هم آن حدی که میسور و قابل تصور بود، کسری و کمبودی نداشت....» (۹)
اولین نخستوزیر روحانی
موضوع نخستوزیری دکتر باهنر، امر تازهای بود. اولین فرد روحانیای بود که برای تصدی منصب حساس نخستوزیری در شرایط جنگ، انتخاب و به مجلس معرفی شده بود. این اتفاق مهم در مجلس، موافقان و مخالفان پروپاقرصی داشت: «آخر وقت روز ۱۳ مرداد، جلسه غیرعلنی برای مشورت در امر نخستوزیری آقای باهنر داشتیم. عدهای از دوستان به دلیل روحانی بودن و ادعای کم تحرک بودن ایشان مخالف بودند و عدهای به خاطر عدم مشورت قبلی با آنها. آخر شب، آقایان رجایی و باهنر تلفن کردند و از این مخالفتها نگران بودند. روز بعد، اول وقت به مجلس رفتم. برای اینکه قبل از شروع جلسه، وضع آرای نمایندگان نسبت به نخستوزیری آقای باهنر را بسنجم. عدهای از دوستان مخالف بودند و قرار شد از مجلس استفسار کنیم. اگر موافق بودند، مقداری غیر علنی بحث کنیم. مجلس موافقت کرد و مخالفان و موافقان صحبت کردند. مخالفان حرف حسابی نداشتند. لیبرالها هم موافق بودند. آقای رجایی هم شرکت کرد و صحبتهای خوبی داشت....» (۱۰)
مجلس شورای اسلامی در ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه صبح روز چهارشنبه مورخ ۱۴ مرداد ماه ۱۳۶۰، جلسه علنی خود را در مورد نخستوزیری دکتر باهنر تشکیل داد و پس از رأی گیری، از مجموع ۱۶۸ نماینده، ۱۳۰ نفر رأی موافق، ۱۴ نفر رأی مخالف و ۲۴ نفر رأی ممتنع دادند و بدین ترتیب، نخستوزیری ایشان با اکثریت قاطع آرا، مورد تصویب مجلس شورای اسلامی قرار گرفت. بعد از انتخاب دکتر باهنر به سمت نخستوزیری و تشکیل کابینه انقلابی وی، مفسران سیاسی گفتند: «این کابینه، از متن خروشان تودههای انقلابی خلق است و کابینه دکتر باهنر را میتوان قویترین دولت انقلاب در مقایسه با دولتهای پیشین نام نهاد. از نظر مفسران، دولت دکتر باهنر، دولت مکتبیها و متخصصهاست و همه افراد کابینه، متخصص و کاردان و دارای سابقه کار و مدیریت هستند. یک مفسر درباره دکتر باهنر گفت باهنر با قشرهای مختلف جامعه، از دیرباز در رابطه با مسائل مبارزاتی اسلام در تماس بوده است، پس قدرت جذب و هماهنگی چهرههای انقلابی برای او آسان است....» (۱۱)
دو دوست، دو معلم و دو همکار
دست روزگار، بار دیگر این دو دوست و معلم دوست داشتنی را به هم رساند! محمدعلی رجایی در کسوت رئیسجمهور و محمدجواد باهنر در قامت نخستوزیر انقلابی، دست به دست هم دادند تا ایرانی آزاد و آباد بسازند. وقتی به دیدار بنیانگذار انقلاب رفتند، امام خمینی در سخنان کوتاهی خطاب به آقای رئیسجمهور فرمود: «دیروز نخستوزیر بودید و پریروز وزیر بودید و قبل از او معلم بودید و قبل از او هم یک شاگردی بودید و بعد از این هم معلوم نیست، کی از اینجا بروید. ممکن است خدای نخواسته همین حالا که بیرون رفتید یا همین حالا، یک بمبی اینجا منفجر بشود و فاتحه همه را بخواند. وقتی مطلب این است، چرا باید انسان قبل از ریاست جمهور و بعدش فرق بکند؟ مگر ریاست جمهور چه هست؟ کسی که دلش به نور توحید روشن است، مگر عالم چه هست؟ همه عالم در مقابل عظمت خدای تبارک و تعالی، چیزی نیست. تمام این عالم مادی، در مقابل عالمهای معنوی که هست، قدر محسوسی ندارد....» (۱۲)
نخستین برنامه کابینه دکتر باهنر، دیدار با امام خمینی در جماران بود. رهبر انقلاب در بیاناتی مفصل، خطاب به هیئت دولت گفت: «شماها باید برای این ملت خدمت کنید و خودتان را خدمتگزار مردم بدانید. اگر در ذهنتان بیاورید که من وزیرم و باید مردم از من اطاعت بکنند، بدانید اصلاح نشدهاید. در ذهنتان حتی خلجان بکند، آقای رئیسجمهور در ذهنش خلجان بکند که من شخص اول مملکت هستم و چه و کذا، این اصلاح نشده است. خلجانش هم از شیطان است... شما همان نظرتان به این باشد که تکلیف شرعی الهی خودتان را که مقامی را دارید و باید با این مقام خدمت کنید. این آلت است برای خدمت به مردم. خودش چیزی نیست. اگر خدمت به مردم کردید، مقام برای شما صلاحیت دارد و خوب است و اگر نشد، مقام چیزی نیست. من دعا میکنم انشاءالله خداوند شماها را موفق کند، مؤید کند و کابینهای که بحمدالله شاید در طول تاریخ ما همچو کابینهای به این صحت و به این خوبی و با این چهرههای نورانی نداشتیم، حالا انشاءالله نورافشانی کنند و مردم را هم برسند بهشان و خصوصاً طبقه مستضعفین را که باید به آنها رسیدگی بشود. در هر امری از امور رسیدگی بشود، با حفظ موازین اسلامی و شرعی به همه امور رسیدگی بشود....» (۱۳)
میکوشید تا بیشتر شنونده باشد تا گوینده
دکتر باهنر در هیئت دولت در مقام نخستوزیر، سخنان همه را میشنید. جلسات را عمومی اداره میکرد و هیچگونه «منم» در کارش نبود. (۱۴) «یکی از مهمترین ویژگیهای سبک مدیریتی ایشان، اهتمام جدی به شنیدن نظرات کارشناسان و تکیه بر آنها برای رسیدن به نظری پخته و کامل بود. میکوشید بیشتر شنونده باشد تا گوینده. در مقام نخستوزیر، سبک مدیریتی دکتر اینگونه بود که همه دوستان نظرهای خود را مطرح میکردند و ایشان خوب گوش میدادند. پس از آن صحبتهای ارائه شده را به صورت جامع، کامل و عمیق ارائه میکردند که واقعاً عالی و در همان حال، مختصر و مفید بود....» (۱۵) «اهل منطق، اندیشه و خرد بود. در عین حال سعی میکرد با مشورت، از عقل دیگران نیز بهره بگیرد. قصد داشت با استفاده از اندیشهها و استعدادهای دیگران، فرهنگ کارکردی را در جامعه جا بیندازد. با اینکه بسیاری از مسائل را میدانست، جلسه مشورتی میگذاشت و دوباره سؤال میکرد. از طرفی به نظرات کارشناسی شده خیلی بها میداد....» (۱۶)
سوره والعصر و سپس دیدار یار
روز یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰، در بیستو هشتمین روز فعالیت دولت رجایی قرار بود، جلسه شورای امنیت ملی برگزار شود. ساعت ۳ بعدازظهر را نشان میداد. داغی هوا، اندکی فروکش کرده بود. دکتر باهنر کمی دیر به جلسه رسید، همه منتظرش بودند. به محض ورود، در کنار صندلی تیمسار دستجردی نشست. آقای رجایی مثل همیشه با تلاوت سوره والعصر، جلسه شورای امنیت ملی را رسماً شروع کرد. چیزی از زمان جلسه سپری نشده بود که صدای بسیار مهیبی ساختمان نخستوزیری را لرزاند و آتش و دود، همه جا را فرا گرفت! حجم و شدت انفجار به حدی بود که راه گریز «پروانهها» را بست و عاقبت بال و پرشان در میانه آتش سوخت! «خداوند خواست آقای رجایی و باهنر که در جبهههای نبرد با قدرتهای فاسد هم جنگ و همرزم بودند، با هم از دنیا هجرت کنند و به رفیق اعلی متصل شوند....» (۱۷)
منابع:
۱- محمدعلی رجایی/ خبرگزاری رسمی حوزه، ۲۱ فروردین ۹۹، به نقل از مجله تربیت، شماره ۳۰،
۲- محمدرضا باهنر/خبرگزاری بینالمللی شفقنا، ۱۷ بهمن ۱۴۰۰،
۳- انقلاب فرهنگی در آموزش و پرورش، صص ۳- ۲،
۴- انقلاب فرهنگی در آموزش و پرورش، صص ۱۰- ۹،
۵- دکتر علی قائمی/ ماهنامه شاهد یاران، شماره ۸، ص ۴۹،
۶- خورشید کویر، ص ۲۲۸،
۷- زهرا عینکیان/ خورشید کویر، صص ۷۷- ۷۶،
۸- شهید دکتر محمدجواد باهنر، مبارزات، مواضع و دیدگاهها، صص ۲۱۳- ۲۱۲،
۹- آیتالله سید علی خامنهای/ خورشید کویر، ص ۲۲۴،
۱۰- علیاکبر هاشمی رفسنجانی/ عبور از بحران، ص ۱۵۳،
۱۱- خورشید کویر/ ص ۲۴۳،
۱۲- صحیفه امام، جلد ۱۵، ص ۷۱،
۱۳- صحیفه امام، جلد ۱۵، صص ۱۲۵- ۱۲۴،
۱۴- سیدمصطفی هاشمی طبا/ ماهنامه شاهد یاران، شماره ۱۱۱، ص ۴۷،
۱۵- سید مرتضی نبوی/ خبرآنلاین، ۶ شهریور ۱۳۹۹،
۱۶- مهندس جعفری/ خورشید کویر، صص ۲۸۱- ۲۸۰،
۱۷- صحیفه امام، جلد ۱۵، صص ۱۴۳- ۱۴۰