کد خبر: 1242333
تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۳:۲۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهیدان غلامحسین و محمد صورتی که به فاصله ۲ روز از هم به شهادت رسیدند
ششم آذر سال ۱۳۶۶ در حین عملیات به غلامحسین خبر رسید که محمد مجروح شده است. بر بالین برادر حاضر شد و او را به عقب برگرداند. محمد در بیمارستان به شهادت رسید و غلامحسین به ادامه عملیات پرداخت و خودش هم دو روز بعد به شهادت رسید
زینب محمودی عالمی

جوان آنلاین: شهیدان غلامحسین و محمد صورتی، دو برادر از روستای ییلاقی لاکه، از توابع شهرستان رودبار زیتون گیلان بودند که در یک مقطع با هم در جبهه حضور داشتند و به فاصله دو روز از هم به شهادت رسیدند. محمد برادر کوچک‌تر بود که ششم آذرماه ۶۶ به شهادت رسید و هشتم آذر ماه هم غلامحسین آسمانی شد. غلامحسین، در حالی به شهادت رسید که دو روز قبل خودش پیکر نیمه جان محمد را به عقب فرستاده بود. حالا که سال‌ها از شهادت برادران صورتی می‌گذرد؛ با گوهر صورتی، خواهرشهیدان به گفتگو نشستیم که از نظرتان می‌گذرد. 

برادران شهید در چه فضای تربیتی رشد کردند که راه شهادت را انتخاب کردند؟ 
ما هفت فرزند بودیم. چهار خواهر و سه برادر. شهید غلامحسین فرزند چهارم خانواده و شهید محمد فرزند ششم خانواده بودند که با فاصله دو روز به شهادت رسیدند. پدر و مادر ما خیلی اهل حلال و حرام بودند. لقمه حلال به بچه‌ها می‌دادند و در مراسم عزاداری امام‌حسین (ع) شرکت می‌کردند و بچه‌ها را در همین مسیر تربیت و با امام حسین (ع) آشنا کردند. اختلاف سنی من با شهدا دو سال بود. از غلامحسین دو سال کوچک‌تر و دو سال از محمد بزرگ‌تر بودم. خانواده با ارادتی که به سالار شهیدان امام‌حسین (ع) داشتند نام اولین فرزند پسر را غلامحسین گذاشتند. او را از کودکی با مسجد و محافل معنوی آشنا کردند تا از کودکی مشق شهادت کند. پدر به دلیل شغلش کمتر در کنار اعضای خانواده بود و مادر در دامن پاکش شاهد قد کشیدن کودکان بود. غلامحسین هفت ساله بود که داغ پدر را دیدیم. روستای لاکه مدرسه نداشت؛ غلامحسین به ناچار دوری مادر و اعضای خانواده را تحمل کرد و برای کسب علم به شهرستان رودبار رفت. غلامحسین از هوش و ذکاوت و استعداد خوبی برخوردار بود. با مرارت‌های زیاد توانست مراتب تحصیلات را با موفقیت سپری کند. در کنار تحصیل در محافل و مراسم مذهبی شرکت می‌کرد. 

گویا فاصله شهادت دو برادر فقط دو روز بود، خبر‌شهادت شان را چگونه شنیدید؟
تعاون سپاه، اول خبرمجروحیت محمد را دادند. اما محمد بعد از مجروحیت در بیمارستان امام‌خمینی تبریز زیر عمل جراحی به شهادت رسید و بعد از دو روز تعاون سپاه خبر شهادت غلامحسین را به ما داد. هنوز خبر شهادت محمد را باور نکرده بودیم که خبر شهادت غلامحسین هم آمد. وقتی خبر شهادت دو برادر را شنیدیم برای خودم و خانواده خیلی سنگین بود. چون دو برادرم در فاصله دو روز به شهادت رسیده بودند. ولی، چون با رضایت شخصی و برای رضای خدا رفته بودند؛ خانواده با درک این موضوع، این داغ سنگین را پذیرفتند. خدا صبرش را به ما داد. پدر و مادر می‌گفتند خدایا این دو شهید را از ما قبول کن. آن‌ها با تأسی به حضرت زینب (س) که داغدار برادر و عزیزانش بود سعی کردند؛ داغ فرزندان را در راه رضای خدا تحمل کنند. 
غلامحسین، همیشه از شهادتش صحبت می‌کرد. می‌گفت خدا قسمت کند و لیاقت داشته باشیم شهادت قسمت ما می‌شود. او در آخرین وداعش همه لباس‌هایش را با خودش برد و گفت دیگر برنمی‌گردم. همه لباس‌ها را در جبهه بین دوستانش تقسیم کرده بود. شهید محمد هم از شهادت صحبت می‌کرد و در آخرین وداعش رفت عکاسی عکس گرفت و قاب عکسش را روی طاقچه گذاشت و گفت: «این برای جلوی تابوتم خیلی خوبه!...» به همه گفت دیگر بر نمی‌گردد. شهید غلامحسین، درجبهه تخریبچی بود. یکم خرداد ۱۳۴۱ به دنیا آمد و ۸ آذر ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۸ در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. 
گویا غلامحسین فعالیت‌های انقلابی داشت؟
بله! غلامحسین در مسجد امام حسن مجتبی (ع) پای منبر روحانیونی که به عنوان مبلغ دینی از قم به رودبار می‌آمدند می‌نشست. به مرور زمان از ظلم و و فساد حکومت طاغوت آگاه شد و تصمیم گرفت فعالیت‌های انقلابی انجام‌دهد. آن زمان هنوز تظاهرات و راهپیمایی‌های ضد طاغوت علنی نشده بود. غلامحسین وقتی دانش‌آموز دبیرستان بود به همراه دوستانش جزو اولین کسانی بود که شعار مرگ بر شاه می‌دادند. زمانی که امام به ایران برگشتند؛ غلامحسین برای دیدار امام به تهران رفت. از آن جوان‌های معتقد، گشاده‌رو و مهربان بود که اخلاق خوش زبانزد اطرافیان بود. از کار برای خدا خسته نمی‌شد. با تشکیل بسیج در پایگاه مقاومت شهید چمران فعالیت می‌کرد. غلامحسین مسئولیت‌پذیر بود و از محیط پیرامونش درک عمیقی داشت. منافقین را خوب می‌شناخت و سعی می‌کرد جوان‌تر‌ها را از عضویت در گروهک‌ها و دم‌خور شدن با منافقین برحذر کند. 

‌غلامحسین از چه زمانی وارد جبهه شد؟
سال ۱۳۶۰ به خدمت سربازی رفت. دوران آموزشی را در آبیک قزوین گذراند و بعد به پادگان عباس آباد تهران رفت. اما دلش برای فضای جبهه پر می‌کشید؛ لذا به مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور رفت. بعد از خدمت سربازی مدتی جویای کار بود. برای تأمین مخارج زندگی در کارخانه کفش گنجه شهرستان رودبار مشغول به کار شد. اما چون حضور در جبهه را دوست داشت، دوباره راهی جبهه شد و در میادین مین تخریبچی بود. می‌گفت در جبهه چیزی هست که غیر از آنجا، هیچ جای دیگری ارزش ماندن ندارد. سال ۶۶ باز به جبهه برگشت و در عملیات نصر شرکت کرد. همزمان با حضورش در ماووت عراق، برادر کوچک‌ترمان محمد به جبهه رفت. وقتی غلامحسین متوجه شد که محمد به جبهه آمده است به دیدار برادر رفت. در ششم آذر سال ۱۳۶۶ در حین عملیات به غلامحسین خبر رسید که محمد مجروح شده است. بر بالین برادر حاضر شد و او را به عقب برگرداند. محمد در بیمارستان به شهادت رسید و غلامحسین به ادامه عملیات پرداخت و خودش هم دو روز بعد به شهادت رسید. غلامحسین از جبهه به مردم پیامی فرستاده بود که همان زمان در نشریه بسیج محله ما چاپ شد: «از مردم مسلمان انتظار داریم توطئه‌های ابرقدرت‌ها به خصوص امریکای جنایتکار و عمال منافقین را که امروزه جنگ را علیه اسلام همگام با صدام امریکایی شروع کردند؛ نقش بر آب کنند و با وحدت و یکپارچگی گوش به فرمان ولی‌فقیه باشند». 

فاصله سنی کمی با برادر داشتید دلتنگی خواهرانه چگونه بود؟
من دو سال از غلامحسین کوچک‌تر بودم و ارتباط عاطفی عمیقی داشتیم. او نه تنها برادرم که معلم و الگویم بود. همه جا مرا با خودش می‌برد. یک روز برای زیارت حضرت معصومه (س) مرا با خودش برد. بعد به تهران آمدیم و به زیارت شهدای بهشت زهرا (س) رفتیم. به من گفت: می‌دانی چرا تو را به اینجا آوردم؟ گفتم: برای زیارت. نگاه پرمعنایی کرد و گفت: تو را به اینجا آوردم تا شهیدان عزیز را ببینی و بدانی این‌ها جوانانی بودند که آمال و آرزو‌ها داشتند، اما زمانی که پای حراست از ارزش‌ها و ناموس و دین به میان آمد به دنیا با تمام تعلقاتش پشت پا زدند و تنها رضای حق را طلب کردند و این بهترین انتخابی بود که توانستند در لحظه امتحان الهی در میدان نبرد داشته باشند. اگر خدا خواست و بنده حقیر لیاقت رسیدن به این درجه را پیدا کردم؛ شما باید صبور باشی و، چون کوه در مقابل مصائب روزگار بایستید و زینب‌وار راهم را ادامه دهید. وقتی برادرم حرف می‌زد بغض گلویم را گرفت. شنیدن آن کلمات برایم سخت بود چه برسد به اینکه روزی نبودنش را تحمل کنم. می‌خواستم به او بگویم آرزوی دامادی‌اش را دارم؛ ولی او نمی‌توانست چشم از حقیقت بردارد. آنقدر عاشقانه از شهادتش می‌گفت که مات‌و‌مبهوت فقط به چهره‌اش نگاه می‌کردم. 

محمد متولد چه سالی بود و از چه زمانی وارد فعالیت‌های انقلابی شد؟
برادر کوچک‌ترم محمد ۲۱ آذر ۱۳۴۶ به دنیا آمد. امدادگر جنگ بود و ۶ آذر سال ۱۳۶۶ درعملیات نصر ۸ ماووت عراق به شهادت رسید. 
محمد ششمین فرزند خانواده بود. دوران ابتدایی را تمام کرد و دیگر ادامه تحصیل نداد. برای کمک به خانواده در مزرعه مشغول کار شد. از کودکی همراه بقیه خانواده به محافل مذهبی می‌رفت. زمان انقلاب با آنکه سنش کم بود؛ اعلامیه‌های امام را پخش می‌کرد. روی دیوار‌ها شعار می‌نوشت. از فردای پیروزی انقلاب خودش را وقف انقلاب کرد. غلامحسین برایش الگو بود. 

چه سالی به جبهه رفت؟ نحوه شهادتش چگونه بود؟
 اوایل سال ۱۳۶۵ از طریق سپاه شهرستان رودبار لباس سربازی به تن کرد و خودش را به غلامحسین رساند. پس از گذراندن دوره آموزش نظامی در پادگان منجیل به منطقه جنوب، جبهه شوشتر اعزام شد. محمد کم حرف بود. اهل ریا و تظاهر نبود. خودبینی نداشت. از نیازمندان دستگیری می‌کرد. 
برای مبارزه با ضد انقلاب در پایگاه بسیج فعال بود. توسلش به آل‌الله زبانزد بود. نمازش را اول وقت می‌خواند. در واحد بهداری جبهه به رزمندگان خدمت می‌کرد. او همچون غلامحسین تشنه شهادت بود. پاییزسال ۱۳۶۶ با کوله باری از تجربه و ماه‌ها حضور در جبهه‌ها، عزم سفر به غرب کشور کرد تا در عملیات نصر ۸ دز ماووت عراق شرکت کند. آنجا دو برادر همدیگر را دیدند. غلامحسین وقتی محمد را دید به وجد آمد. محمد در ششم آذر سال ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۸ بر اثر اصابت ترکش دشمن به سرش به شهادت رسید. او را با بالگرد به تبریز رساندند، اما دیگر توان ماندن در این دنیا را نداشت و به شهادت رسید.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار