خیلیها کارل دایسروث را بزرگترین دانشمند علوم عصبشناختی در دهههای اخیر میدانند. با اینحال، راه او به عصبشناسی از ادبیات آغاز شده است، از مسئله شگفتانگیزی که همیشه وقت کتاب خواندن از خودش میپرسید: چطور ممکن است در اثر خواندن کلماتی روی کاغذ خوشحال، غمگین، عصبانی یا هیجانزده شویم؟ مسیر تحقیقاتی او درباره احساسات انسانی حالا منجر به کتابی شده است که اثر علایق قدیمی او به ادبیات و هنر نیز در آن هویداست. او در این گفتگو از زندگی، کار و کتاب جدیدش «اتصالات: داستان احساسات انسانی» میگوید. این گفتگو را ریچارد گادوین روزنامه نگار آزادکار گاردین انجام داده که خلاصهای از آن را میخوانید.
همهگیری ویروس کرونا وضعیت اضطراری گمراهکنندهای ساخته است. از طرفی چالش عظیمی است که نسل ما را با آن به خاطر خواهند آورد، اما از طرفی هم برای خیلی از ما به واقعیت روزمره این دوران دلتنگکننده و حتی کسالتآور تبدیل شده است. میدانیم باید کاری کرد، اما مفیدترین کاری که اکثرمان میتوانیم انجام دهیم ماندن در خانه است. میگویند کووید۱۹ بیماریای است که ریهها را درگیر میکند، اما واقعیت این است که علاوهبر ریهها، وضع سلامت روان را هم بدتر میکند، چون باعث میشود بیماران مبتلا به افسردگی، خودزنی، اختلالات خوردن و اضطراب بسیار کمتر بهدنبال مراقبتهای حرفهای بروند. کارل دایسروث، متخصص پیشرو در علوم اعصاب، روانپزشک، متخصص مهندسی زیستی و حالا دیگر نویسنده، میگوید صرفنظر از مسیری که این همهگیری از اینجا به بعد طی خواهد کرد «ویروس کرونا روی همه ما تأثیر گذاشته و همگیمان را تغییر داده است. من شکی در این موضوع ندارم.»
دایسروث میگوید: «احساسات پاسخ ما به اطلاعات موجود در جهان است، اما همانطور که همه ما میدانیم، احساسات راه خودشان را میروند. احساسات، با گذشت زمان با هم ادغام میشوند و فروکش میکنند. گاهی حتی از وجودشان مطلع هم نمیشویم.» درحالیکه ما هنوز حتی با درکی کلی و ناقص از ماهیت جسمانی احساسات فاصله زیادی داریم، اُپتوژنتیک رفتهرفته دارد ابزاری برای درک چگونگی و چرایی برانگیختهشدن احساسات فراهم میکند. «نهتنها میتوانیم فعالیت دهها هزار سلول عصبی را در زمان وقوع پردازشهای مرتبط با احساسات ثبتوضبط کنیم، بلکه میتوانیم با دقت بسیار بالا نمود این احساسات را مستقیماً کم و زیاد کنیم. میتوانیم کاری کنیم که اضطراب، پرخاشگری، مادرانگی، گرسنگی یا تشنگی یک حیوان کمتر یا بیشتر شود و تمام این کارهای زیستعصبشناسانه بر مبنای همان سؤال اساسی انجام میشود که احساسات چه هستند.»
به اعتقاد دایسروث، در تلاشهای علمی نباید تمام تمرکزمان را روی اهداف محدود و از پیش تعیینشده بگذاریم، اهدافی مثل درمان یک بیماری خاص. «ما، بهطور طبیعی، همیشه تلاش میکنیم تا جریانهای بودجه و تلاشهای حمایتیمان را مستقیماً به نیازهای زمان حال معطوف کنیم. خطر این روش قبل از هر چیز این است از آنجا که فهم ما بسیار ناقص است، این سطح از تلاشهای هدفمند معمولاً به جایی نمیرسد و منجر به یک تغییر عظیم و تحولآفرین که همهچیز را زیر و رو کند نخواهد شد.» کتاب اتصالات، گذشته از چیزهای دیگر، بحثی است در دفاع از آزادی علمی و گردهافشانی ایدهها. منظور از آزادی علمی این است که بهخاطر خودِ علم به دنبال علم برویم.
بهرغم تمام فشارهای همهگیری کرونا او از سپریکردن وقتش با بچههای پنج تا ۱۲سالهاش نهایت لذت را برده است. «با هم ورزش میکردیم، معماهای ریاضی حل میکردیم، شعر مینوشتیم، سعی میکردیم درمان بیماریها را پیدا کنیم...» او یک پسر هم از همسر قبلیاش دارد و این پسر الان دانشجوی پزشکی است. موقع نوشتن این کتاب، برای اولینبار متوجه شد که تجربه پدر بودن چقدر به کارش غنا بخشیده است. او آن پیشرفتهای بزرگ در اُپتوژنتیک را زمانی رقم زد که همزمان داشت با دشواریهای زندگی بهعنوان یک پدر مجرد دست و پنجه نرم میکرد؛ میگوید آن وقتها با دختری که از سرطان مغز رنج میبرد مواجهه بالینی داشته است و توضیح میدهد که چگونه این مواجهه الهامبخش او در کارش شد و جالب است بدانید که همسر فعلیاش، میشل مونجه، متخصص سرطان مغز در کودکان است.
«تجربیات آن دوران برایم سرشار از مسائل احساسی است، اما تا موقعی که درگیر نوشتن این کتاب نشدم نمیفهمیدم که بین آن تجربههای کاری و چالشهایی که بهعنوان یک پدر مجرد داشتم و نیز طوفانهای احساسی مرتبط با آن چه ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. فهمیدم که این همان چیزی است که به من انگیزه زندگی میدهد: کودکی که ممکن است از دست برود، کودکی که میتواند زنده بماند.»
در واقع، رشته اُپتوژنتیک به او کمک کرده است تا درک عمیقتری از خود موضوع والدگری داشته باشد. «این مسئله واقعاً شما را تغییر میدهد. آن ساختار آنجاست و منتظر است تا کلیدش چرخانده شود. اتصال جدیدی برقرار نمیشود، اتصال آنجا هست، فقط باید فعالش کرد.» وقتی والدین میگویند بعد از تولد فرزندم انگار «مغزم از نو سیمکشی شده» یا «مجدداً برنامهریزی شدهام»، این حرفشان از چیزی که خودشان فکر میکنند دقیقتر است.
در تمام مدت همهگیری، سعی او این بوده که با مطالعه روی «مشکلات تجزیهای» به نظریه یکپارچهای درباره «خود» دست پیدا کند. آنچه بهراستی او را سر شوق میآورد «اصول کلان» حاکم بر مغز است. «هر چیزی میتواند از اجزای مختلف تشکیل شده باشد. جادوی واقعی در این است که ویژگیهای کلی سیستم چگونه از این اجزا ناشی میشود. ما بهطور بالقوه تا چند دهه آینده، آنطور که باید و شاید، به درکی عمیق از این موضوع نخواهیم رسید، اما لااقل تا اینجا بستر را برای این کار فراهم کردهایم و از اینجا به بعد وظیفه داریم تا آنجا که میتوانیم برای پیشرفتش تلاش کنیم.»
* نقل و تلخیص از: وبسایت ترجمان/ گفتوگوی ریچارد گادوین با کارل دایسروث/ترجمه: بابک حافظی/ مرجع: گاردین