سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: یکی از فرماندهان خوشفکر جنگ بود. از آشوبهای کردستان یعنی جنگ با کومله و دموکرات گرفته تا آخرین روزهای جنگ یعنی عملیات مرصاد نقش فرماندهی را برعهده داشت. شهید محمدرضا خالصی در تأسیس تیپ حضرت قائم سمنان نقش مؤثری داشت و زمان شهادت فرمانده طرح و عملیات تیپ ۱۲ قائم بود. همان تیپی که در عملیات مرصاد با دفاع جانانه و احداث خاکریز توانست منافقین را زمینگیر کند. همان تیپی که امام خامنهای در سال ۸۵ و در دیدار با خانواده شهدا و ایثارگران استان سمنان فرمودند: «همین تیپ قائم در عملیات مرصاد مهمترین نقش را ایفا کرد، شنیدم که نقش تیپ قائم در عملیات مرصاد آنچنان بود که اگر نبود، دشمن ممکن بود تا کرمانشاه پیش بیاید، آنکه ایستاد تیپ قائم بود، اینها در تاریخ میماند.» محمدرضا خالصی در ۷ مراد ۶۷ دو روز بعد از اتمام عملیات مرصاد در حالی که برای پاکسازی منطقه کرند غرب اعزام شده بود در کمین منافقین قرار گرفت و بعد از درگیری به شهادت رسید. شهید محمدحسن خالصی شهید دیگر خانواده بود که در عملیات والفجر ۳ در ۱۷ مرداد ۶۲ به شهادت رسیده بود. برای آشنایی با سیره زندگی و شهادت مسئول عملیات تیپ قائم با همسرش مریم نژادلو همکلام شدیم.
شهید محمدرضا خالصی اهل کجا بودند و آیا زمان انقلاب هم فعالیت داشتند؟
محمدرضا دهمین فرزند خانواده خالصیها بود که در سال ۱۳۳۸ در سمنان به دنیا آمد. محمدرضا بعد از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه توکلی که بعدها اسمش مدرسه محرم شد، همراه اولین گروه به مدرسه راهنمایی راه یافت. بعد از سه سال وارد دبیرستان کوروش کبیر شد که بعد از انقلاب اسم آن دبیرستان به دکتر شریعتی تغییر یافت. دبیرستان دکتر شریعتی از دبیرستانهای سطح بالای آن روز از نظر علمی بود. محمدرضا در رشته ریاضی فیزیک به تحصیل ادامه داد، اما در طول تحصیل همواره یار و مددکار پدر در کارهای کشاورزی و خانه بود. آخرین سالهای تحصیل محمدرضا با قیام مردم علیه رژیم شاه همزمان شد. او سالها پیش مبارزه با طاغوت و رژیم ستمشاهی را با هماهنگی و همراهی جوانان محله به طور جدی آغاز کرده بود. از اقدامات انقلابی محمدرضا تشکیل کتابخانه و کلاسهای فکری او بود. محمدرضا مسجد را مرکزی برای درگیری با رژیم شاه و بعدها پایگاه مبارزه با گروهکهای ملحد و ضدانقلاب تبدیل کرده بود.
از حال و هوای خانواده خالصیها در زمان شروع جنگ بگویید. چند نفر از اهل خانه راهی میدان جنگ شدند؟
محمدرضا جزو اولین نفراتی بود که با تشکیل سپاه به آن ملحق شد و الحمدلله استعداد و لیاقتش در مدت کوتاهی از او فرماندهی شایسته ساخت. زمانی که فرماندهی یک گروه را در تپههای تکاب به عهده داشت، جنگ شروع شد. برای همین بعد از شروع جنگ فرماندهی اولین گروه اعزامی از سپاه سمنان به عهده او گذاشته شد.
بعد از فرار بنیصدر سپاه اقدام به تشکیل یگانهای مستقلی کرد و از آن زمان محمدرضا و همرزمانش در قالب گردان و تیپ عمل میکردند. خانواده خالصیها از شش برادر و شش خواهر تشکیل شده بود که سه تا از برادرها که پاسدار بودند، مرتب در جبهه و عملیاتها حضور داشتند و بقیه برادرها هم به جبهه میرفتند. در نهایت محمدحسن در سال ۶۲ به شهادت رسید و محمدرضا هم در عملیات مرصاد آسمانی شد.
محمدرضا در عملیات طریقالقدس به شدت مجروح و مدت پنج ماه در بیمارستان و منزل بستری شد. در بیمارستان امداد سمنان بستری بود. جراحتش زیاد بود. چند ترکش به بدنش خورده بود و یک ترکش هم به پایش. وزنه به پایش آویزان کرده بودند. گاهی از شدت درد به خودش میپیچید، ولی وقتی کسی به ملاقاتش میآمد آرام بود و خودش را کنترل میکرد. میگفت دوستان ناراحت میشوند و اگر دشمن هم بشنود خوشحال میشود! پس خودم را کنترل میکنم! خانواده برای اینکه سرش را گرم کار و زندگی کنند به او پیشنهاد کردند بعد از ترخیص از بیمارستان و بهبودی ازدواج کند، اما او میگفت خدا کند زودتر خوب شوم و بروم پیش بچهها! روح من فقط آنجا آرام میگیرد! محمدرضا در تأسیس تیپ حضرت قائم آل محمد (عج) نقش مؤثری داشت. او یکی از فرماندهان خوشفکر جنگ بود. از جنگهای داخلی کردستان یعنی کومله دموکرات تا آخر جنگ یعنی عملیات مرصاد نقش فرماندهی را بر عهده داشت. زمان شهادت فرمانده طرح و عملیات تیپ ۱۲ قائم بود.
چطور با هم آشنا شدید و چند فرزند از ایشان دارید؟
چند روز از ازدواج خواهرم گذشته بود و مشغول جمع و جور کردن منزل بودیم که عمویم برای پدرم پیغام آورد که محمدرضا قصد خواستگاری از مریم را دارد. پدرم هم موافقت کرد. گویا یکی از بستگان من را به محمدرضا معرفی کرده بود، اما هر بار هم که از او پرسیدم چه کسی مرا به شما معرفی کرد، پاسخی نداد. هیچ وقت هم متوجه نشدم.
بعد از عملیات الیبیتالمقدس بود، شهریور ۶۱ محمدرضا به خواستگاریام آمد و ۱۹ شهریور مراسم عقد را برگزار و ۹ آذر ۶۱ ازدواج کردیم و رفتیم سر خانه و زندگی مان. زندگی که شش سال بیشتر طول نکشید، اما سراسر عشق بود و محبت. ماحصل زندگی من و محمدرضا دختری به نام مرضیه و پسری به نام محمدحسن یعنی همنام عموی شهیدش شد.
گویا برادرکوچک ایشان پیش از او به شهادت رسیده بود؟
محمدحسن برادر کوچک محمدرضا بود؛ آخرین فرزند خانواده. خیلی با هم صمیمی بودند. گاهی ساعتها روی تپه با هم حرف میزدند. هر دو دوست داشتنی بودند. اما حسن در عملیات والفجر ۳ در ۱۷ مرداد ۶۲ به شهادت رسید.
یکی از همرزمانش میگفت همان روزهای شهادت محمدحسن برای دلداری به او نزدیک شدم. آن قدر با متانت از بیسیم نیروها را هدایت میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. صحبت را عوض کردم و گفتم وضعیت چطور است؟
محمدرضا گفت خوب! الحمدلله! خط تثبیت شده. گفتم روح شهدا شاد! خدا بیامرزدشان! گفت آنها آمرزیدهاند! خدا ما را بیامرزد! رو به محمدرضا کردم و گفتم بهتر است چند روزی بروی مرخصی! با تعجب گفت مرخصی! آخر الان وقت مرخصی است؟ گفتم نه، ولی به هر حال حسن...
محمدرضا با صلابت خاصی گفت او کار خودش را کرده، ما هم باید کار خودمان را کنیم. من الان بروم مرخصی جواب حسن را آن دنیا چه بدهم؟ سرم را پایین انداختم و در دلم به او غبطه خوردم.
از حال و هوای شهید محمد رضا در آخرین روزهای جنگ برایمان بگویید.
ما زمان عملیات مرصاد در باختران زندگی میکردیم، اما وقتی عملیات جدیتر شد و احتمال لو رفتن خانوادهها بود، از طرف تیپ ۱۲ قائم سه خانوادهای را که در باختران زندگی میکردیم به سمنان آوردند تا آسیب و خطری متوجه خانواده پاسدارها نشود. آن زمان محمدرضا فرمانده طرح و عملیات تیپ ۱۲ قائم بود.
ایشان دو روز بعد از عملیات مرصاد یعنی ۷ مرداد به شهادت رسیدند.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
۲۷ تیر ۶۷ روز پذیرش قطعنامه بود. منافقین نیمه شب دوشنبه مورخ ۳ مرداد ۱۳۶۷ از غرب کشور به اسلام آباد حمله کردند. یعنی فقط یک هفته از قبول قطعنامه نگذشته بود که غرب کشور مورد حمله منافقین قرار گرفت.
تیپ قائم در نزدیکی گردنه حسن آباد در اردوگاه بین راهی به نام «صادقین» مستقر بودند تا صبح روز بعد به سمت جنوب کشور اعزام شوند که با حمله منافقین تیپ قائم به عنوان تنها گروه منسجمی که در منطقه حضور داشت توانست با احداث خاکریز روی جاده اصلی کرمانشاه – اسلام آباد منافقین را زمینگیر کند و تا رسیدن یگانها و نیروهای مردمی دفاع جانانهای را از خود به نمایش بگذارد و در این راه ۶۷ شهید را تقدیم کرد.
در خاطرات شهید صیاد شیرازی آمده است: «ما آن روز با هلیکوپتر در منطقه پرواز کردیم، دیدیم خاکریزی روی جاده زده شده و تعدادی هم با تفنگ پشتش ایستادهاند و دفاع میکنند. من فکر کردم این خاکریز را چه کسی زده است. تنها چیزی که به ذهنم رسید گفتم این خاکریز را فرشتهها زدهاند. بعدها سردار مهدوینژاد که جانشین فرمانده تیپ بود به ایشان گفت که خاکریز را فرشتهها زدند، اما فرشتگانی که از استان سمنان بودند. این خاکریز به دست بچههای مهندسی تیپ ۱۲ قائم زده شد. وقتی منافقین خاکریز را دیدند به سمت ارتفاعات اطراف حرکت کردند تا بتوانند راهی بازکنند یا به پشت خاکریز نفوذ کنند.
دفاع تیپ ۱۲ قائم چنان مهم بود که امام خامنهای درسال ۸۵ در دیدار با خانواده شهدا و ایثارگران استان سمنان فرمودند: «همین تیپ قائم در عملیات مرصاد مهمترین نقش را ایفا کرد، شنیدم که نقش تیپ قائم در عملیات مرصاد آنچنان بود که اگر نبود، دشمن ممکن بود تا کرمانشاه پیش بیاید، آنکه ایستاد تیپ قائم بود، اینها در تاریخ میماند.»
تیپ ۱۲ قائم تا مدتها در منطقه غرب کشور مستقر بود تا مقابل هرگونه حملات احتمالی مقاومت کند. محمدرضا هم در منطقه حضور داشت، اما دو روز بعد یعنی جمعه مورخ ۷ مرداد ۶۷ همراه دوستانش با یک تویوتای جنگی برای پاکسازی منطقه عازم محل میشوند که در فاصله اسلام آباد و کرند غرب در کمین منافقین قرار میگیرد و با اصابت تیر به قلبش به شهادت میرسد.
ابتدا خبر زخمی شدن محمدرضا را به من گفتند و کمکم از حرکات و رفتار و رفت و آمد فامیل به منزل پدرم متوجه شهادت ایشان شدم. پیکر پاکش همراه شهید حاج محمود اخلاقی، شهید نوروز ایمانینسب و شهید تقی مداح به سمنان منتقل و در جوار مرقد مطهر حضرت امامزاده یحیی (ع) دفن شد.