کد خبر: 1028771
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۹ - ۰۰:۴۵
امام خمینی، روحانیت و تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در آیینه روایت‌ها و تحلیل‌ها
عزت‌الله مطهری: «امام خمینی در طول مبارزات، نه خودشان از مجاهدین حمایت کردند و نه اصلاً اجازه می‌دادند کمکی به آن‌ها شود، ولی برخی آقایان به امام نامه نوشتند و از ایشان خواستند به آن‌ها کمک کنند، اما امام قبول نمی‌کردند، مگر در مورد خانواده‌های زندانیان سیاسی که پدر و مادر یا درآمدی نداشتند. در این فقره هم، چون پای عده‌ای بی‌پناه در میان بود، موافقت کردند. شهید مطهری عملکرد آن‌ها را قبول نداشت و همین را عیناً به امام منتقل کرده بود.»
احمدرضا صدری
سرویس تاریخ جوان آنلاین: دگردیسی ایدئولوژیک سازمان موسوم به مجاهدین خلق ایران، در عداد شاخص‌ترین سرفصل‌های تاریخ این سازمان، بلکه تاریخ انقلاب اسلامی به شمار می‌رود. این رویداد موجب شد علل موضع حکیمانه رهبر کبیر انقلاب اسلامی در عدم تأیید این سازمان به رغم اصرار‌های مکرر برخی علما و مبارزان عیان گردد. مقالی که هم اینک پیش‌روی شماست، به بسط بیشتر این موضوع پرداخته است.

«راه انبیاء، راه بشر» زمینه‌ساز یک انحراف

زمینه‌های نخستین تغییر ایدئولوژیک سازمان موسوم به مجاهدین خلق را باید در منابع اولیه مطالعاتی ایشان جست. بی‌تردید «اثر راه طی شده» تألیف مهندس مهدی بازرگان و نظریه مغلوط «راه انبیاء، راه بشر» سنگ بنای اولیه این دگردیسی بوده و به آنان تجری لازم برای پناه بردن به مارکسیسم را داده است. سیدمحسن موسوی‌زاده جزایری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره می‌نویسد:

«سازمان مجاهدین خلق ایران در شهریور ۱۳۴۴ به‌وسیله سه نفر از اعضای نهضت آزادی ایران به نام‌های محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی‌اکبر بدیع‌زادگان پایه‌گذاری شد. حنیف‌نژاد متولد ۱۳۱۷ در تبریز وابسته به یک خانواده متوسط بازاری بود. سعید محسن در سال ۱۳۱۸ در یک خانواده مذهبی در زنجان به دنیا آمد و در سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در دانشکده فنی در جبهه ملی و نهضت آزادی فعالیت می‌کرد. بدیع‌زادگان متولد ۱۳۱۷ در اصفهان در دانشکده فنی شیمی می‌خواند. او در دوران فعالیت جبهه ملی دوم با این جبهه و نهضت آزادی در ارتباط بود. براساس خاطرات به‌جامانده از اعضای مجاهدین خلق، آثار اعضای نهضت آزادی مانند بازرگان، آیت‌الله طالقانی و سحابی از مهم‌ترین منابع مطالعاتی آن‌ها در زمان تأسیس سازمان بوده است. حسین احمدی روحانی، از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق درخصوص منابع تدوین هویت سازمان می‌گوید: عموماً کتاب‌های مورد مطالعه راه طی‌شده، خدا در اجتماع، عشق و پرستش، مسئله وحی، اسلام مکتب مبارزه و مولد (مهندس بازرگان)، جهاد و شهادت، تفسیر پرتوی از قرآن (آیت‌الله طالقانی)، خلقت انسان و قرآن، تکامل (دکتر سحابی) بوده است... محسن نجات‌حسینی نیز می‌گوید: کتاب‌های آموزشی در زمینه ایدئولوژی عبارت از قرآن و نهج‌البلاغه، کتاب‌های پرتوی از قرآن آیت‌الله طالقانی، قرآن و تکامل دکتر یدالله سحابی، خدا در اجتماع، بی‌نهایت کوچک‌ها، عشق و پرستش و کار در اسلام بازرگان بود... با توجه به اینکه کتاب‌های نوشته‌شده توسط اعضای نهضت آزادی جزء منابع مهم سازمان مجاهدین بود، این سؤال مطرح می‌شود که این منابع چه تأثیری بر تفکر مجاهدین اولیه گذاشته‌اند؟ یکی از مهم‌ترین تأثیرات مهندس بازرگان بر بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین نظریه سازگاری دین و علم اوست. بازرگان در کتاب «راه طی‌شده» اشاره می‌کند که برخلاف عقیده بسیاری از افراد که هم در بین آن‌ها مذهبی‌ها هستند هم غیرمذهبی‌ها، بشر از ابتدا تاکنون راهی را که طی کرده است راهی جز راه انبیا نبوده است. او اعتقاد دارد راه انبیا و راهی که بشر از طریق غیردینی در حال طی کردن است سرانجام به یک نتیجه خواهد رسید. هرچند مهندس بازرگان این نظریه را در جواب غیرمذهبی‌هایی که دین را پاسخگوی نیاز‌های روز نمی‌دانستند، مطرح کرده و تأکید داشته که آنچه انسان از راه علم می‌آموزد تضادی با آموزه پیامبران ندارد و در نهایت دستاورد‌های علمی بشر به جایی می‌رسد که متوجه می‌شود این مسائل را پیش از این پیامبران گفته‌اند، اما اعضای اولیه مجاهدین خلق از این نکته برای مطالعه متون غیرمذهبی برای تدوین هویت استفاده و شروع به مطالعه منابع مارکسیستی کردند. محمد حنیف‌نژاد، بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق، این سؤال را مطرح می‌کرد که چرا در مبارزه مارکسیست‌ها به مراتب جلوتر از مسلمانان هستند؟ او در جواب می‌گفت علم و باز هم علم. همین علم علت اصلی پیش‌افتادگی مارکسیست‌های مبارز است. غربی‌ها همان‌طور که در دانش طبیعی برتری دارند، در دانش اجتماعی نیز برترند. حنیف‌نژاد می‌گفت براساس آموزه پیامبر در طلب دانش حتی به جای دوری، چون چین هم باید بروید. ما نیز باید دانش مبارزه را از مارکسیست‌ها بیاموزیم! در واقع بنیان‌گذاران سازمان براساس اینکه راه علم و دین سرانجام به یک نقطه ختم می‌شود، مارکسیست را علم تلقی کرده و ایرادی برای استفاده از متون مارکسیستی ندیدند.»

مرگ در انتظار سر باز زد‌گان از پذیرش مارکسیسم!

سرنوشت سازمان مجاهدین خلق، از جایی تراژیک شد که آنان وجود طیف مسلمان در درون خویش را بر نتافتند و با گرز و تبرزین به استقبال آنان رفتند! به اذعان بسیاری، تصفیه‌های سازمانی در این فرقه پس از گرایش به مارکسیسم، نقض غرض و لکه سیاسی در کارنامه آن به شمار می‌رود. زهرا سعیدی پژوهشگر، تاریخ معاصر ایران در این باره چنین آورده است:

«مشی سازمان مجاهدین به خوبی بیانگر اندیشه‌های التقاطی آن بود. این سازمان، در راستای مبارزات خود علیه رژیم، به اقدامات زیادی دست زد. اولین اقدام مسلحانه سازمان در سال ۱۳۵۰ با هدف برهم زدن جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی انجام شد که در پی آن چند تن از اعضای مجاهدین دستگیر و اعدام شدند. گذشته از این، مجاهدین اقداماتی، چون بمب‌گذاری در سفارت اردن هم‌زمان با ورود ملک حسین به ایران، انفجار بمب در یکی از دفاتر نمایندگی شرکت‌های امریکایی در سال ۱۳۵۳، انفجار پاسگاه ژاندارمری لاهیجان در همان سال، بمب‌گذاری مقابل سفارت انگلیس در فروردین ۱۳۵۴، ترور دو تن از مستشاران امریکایی و یک افسر نیروی هوایی ایران و... را نیز انجام دادند تا گواهی بر ضدیت این سازمان با رژیم شاه باشد. اما به‌رغم تمام این اقدامات، امام خمینی هیچ‌گاه دید مثبتی به این گروه نداشتند و آن را تأیید نمی‌کردند، این در حالی بود که بسیاری از گروه‌های سیاسی دیگر به‌رغم فعالیت‌های نه چندان گسترده خود مورد تأیید امام قرار گرفتند. یکی از علل مهم این موضوع اندیشه‌های التقاطی و فاصله گرفتن سازمان از اندیشه‌های ابتدایی خود است که تبلور آن را می‌توان در قتل افرادی، چون مجید شریف‌واقفی دید.
امام خمینی اسلام را به همان شکلی که در سنت و قرآن آمده بود قبول داشت و هرگونه التقاط در مبانی آن را نفی می‌کرد، به همین دلیل مبارزینی را که عنوان اسلامی داشتند، ولی در جهت مبارزه از مکاتب دیگر و از جمله مارکسیسم تغذیه می‌شدند همچون مجاهدین خلق را مورد تأیید قرار نداد. مجاهدین خلق ابتدا خود را سازمانی اسلامی معرفی نمود و تأکید رهبران آن همچون حنیف‌نژاد، ارتباط با روحانیون مبارز و فعال بود. حنیف‌نژاد از این افراد برای سخنرانی و روشنگری دانشجویان دعوت به عمل می‌آورد تا در مجامع گوناگون دانشگاهی، به مناسبت‌های مختلف شرکت کنند. اقدامات و حرکت‌های انقلابی امام خمینی (ره) را بسیار مثبت تلقی می‌کرد و آن را سرآغاز تحولی جدید در حوزه علمیه و نهاد روحانیت می‌دانست. اما به‌تدریج و تحت برخی تحولات، مشی مبارزاتی و ایدئولوژیکی سازمان تغییر و اندیشه‌های مارکسیستی و التقاطی به بدنه آن نفوذ کرد و آن را فرا گرفت. چه بسا بتوان گفت این اندیشه‌ها از همان ابتدای تأسیس مجاهدین خلق در اندیشه برخی از رهبران آن همچون حنیف‌نژاد وجود داشت. برای نمونه او گفته بود: ما در کلیت امر، اسلام و قرآن و نهج‌البلاغه را پذیرفته‌ایم، ولی در مورد متون مربوط به مبارزه ضعف داریم...! بدین ترتیب به‌تدریج آموزش‌های مذهبی ـ در مقاطعی ـ حذف و بعد به‌طور کلی قطع گردید و آموزش‌ها عمدتاً بر کتاب‌هایی، چون چه باید کردِ لنین، تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی (تصویب و تقریر استالین)، مسائل لنینیسم (استالین) و برخی جزوه‌های مربوط به چین و ویتنام متمرکز شد، یعنی دروس آموزشی سازمان برگرفته از منابع مارکسیستی بود. سازمان نه تنها از اندیشه‌های اسلامی فاصله گرفت، بلکه برخی از اعضای خود را که همچنان به اسلام وفادار بودند به طرز فجیعی به قتل رساند. مجید شریف‌واقفی از جمله این افراد است که به دلیل اعلام جدایی از سازمان و انتشار مطالبی علیه آن و نیز اعلام پایبندی خود به اسلام، توسط اعضای مجاهدین به شهادت رسید. او از اعضای مهم سازمان بود. مجید شریف‌واقفی توانست به صورت مخفی و با عنوان عضو کادر مرکزی و مسئول امنیتی، امور سازماندهی را عهده‌دار شود و به عنوان مسئول گروه الکترونیک برای کشف امواج و فرکانس‌های رادیویی کمیته ساواک و شهربانی اقدام کند، ولی با انتشار جزوه‌ای به نام جزوه سبز آموزشی جریان جدیدی ظاهر گردید که منجر به قتل وی در اردیبهشت ۵۴ شد. جزوه سبز آموزشی جزوه‌ای بود که پیش از آن توسط چند تن از اعضای مارکسیست سازمان منتشر و در آن رسماً مارکسیست شدن مجاهدین و فاصله گرفتن آن از اسلام اعلام شده بود. بعد‌ها شریف‌واقفی به انتقاد از این جزوه پرداخت و به موضوع مارکسیست شدن سازمان اعتراض کرد. مجاهدین با اطلاع از این موضوع و مسلح شدن شریف‌واقفی و احتمال درگیری و مبارزه او با اعضای سازمان، تصمیم به قتل وی گرفت. مرکزیت سازمان در اسفندماه ۱۳۵۳، از طریق لیلا زمردیان، زوج تشکیلاتی شریف‌واقفی که ضمناً رابط وی با سازمان بود، دریافت که شریف‌واقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود، «مسلح» است. این موضوع بهانه قتل مجید شریف‌واقفی را فراهم کرد و طبق نقشه سازمان مقرر شد قراری بین او و یکی از اعضای سازمان به نام مجید افراخته گذاشته شود. بعد از رسیدن شریف به محل قرار، افراخته و محسن سیدخاموشی با شلیک متناوب چندین گلوله موجب شهادت شریف‌واقفی می‌گردند. بعد از آن، جسد او، به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت و وحید و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابان‌های مسگرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریف‌واقفی توسط خاموشی و سیاه‌کلاه پاره شد و در آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه و در چند نقطه دفن نمودند!»

رهبر انقلاب و روحانیت مبارز در مواجهه با تغییر ایدئولوژیک

همانگونه که اشارت رفت، امام خمینی رهبر کبیر انقلاب، هیچ‌گاه پذیرای اندیشه و کارکرد اعضای سازمان موسوم به مجاهدین خلق نبود. اما برخی روحانیان مبارز که پیش‌تر به آنان کمک‌هایی کرده بودند، به این رویداد واکنش‌هایی نشان دادند. عزت‌الله مطهری (شاهی) از مبارزین پر آوازه انقلاب، در این باره معتقد است.
«مرحوم امام خمینی در طول مبارزات، نه خودشان از این گروه حمایت کردند و نه اصلاً اجازه می‌دادند کمکی به آن‌ها شود، ولی برخی آقایان به امام نامه نوشتند و از ایشان خواستند به آن‌ها کمک کنند، اما امام قبول نمی‌کردند، مگر در مورد خانواده‌های زندانیان سیاسی که پدر و مادر یا درآمدی نداشتند. در این فقره هم، چون پای عده‌ای بی‌پناه در میان بود، موافقت کردند. امام خمینی به شهید مطهری اعتماد داشتند. شهید مطهری هم می‌گفت این‌ها اصلاً اسلام و روحانیت را قبول ندارند! عملکرد آن‌ها را دیده بود و قبول نداشت و همین را عیناً به امام خمینی منتقل کرده بود. حتی موقعی که دو سه نفر از کادر مرکزی مجاهدین را اعدام کردند، امام هیچ واکنشی نشان ندادند! در سال ۱۳۵۲ هم، دو سه نفر از اعضای اصلی مجاهدین در خارج از کشور، اجازه ملاقات خواستند، اما امام به آن‌ها اجازه ملاقات ندادند. علتش هم این بود که این‌ها صادق نبودند! اعتقاداتشان چیز دیگری بود و عملکردشان چیز دیگری! بین خودشان هم همیشه می‌گفتند تضاد اصلی ما با روحانیون است! حتی بعد‌ها هم که پس از تلاش فراوان، دو نفر از آنان با امام خمینی ملاقات کردند، هرگز نتوانستند نظر ایشان را جلب کنند. حتی کتاب شناخت سازمان هم سه مدل بود یا به قول خودشان، برای سه قشر! قشر اول دانشجو‌ها و روشنفکر‌ها بودند که به تعبیر آن‌ها علمی کار می‌کنند و می‌شود خیلی از حرف‌هایی را که در سطح جامعه نمی‌شود مطرح کرد، به آن‌ها گفت! این قشر بیشتر دانشجو بودند و غیردانشجو، خیلی کم در بین آن‌ها بود. مجاهدین می‌گفتند ما می‌توانیم دیدگاه‌های واقعی‌مان را به این‌ها بگوییم و می‌فهمند! قشر دوم شامل بورژوا و خرده‌بورژوا بود که شامل سرمایه‌دارها، بازاری‌ها و روحانیتِ وابسته به آن‌ها بود. قشر سوم به قول آنها، طبقه پرولتاریا بودند که سواد درست و حسابی نداشتند و معتقد بودند نباید خیلی وقت صرفشان کرد! فقط کافی است این‌ها سمپات سازمان باشند که اگر یک وقتی سازمان خواست در جایی بمب بگذارد یا اعتصاب و تظاهراتی راه بیندازد، از این‌ها استفاده کند! سازمان از این قشر، فقط هواداری محض می‌خواست و کاری به تفکراتشان نداشت! در واقع آن‌ها را داخل آدم نمی‌دانست! می‌گفتند این قشر دوم تا یک جایی همراهی می‌کند، ولی وقتی عرصه تنگ می‌شود، جا می‌زند یا مخالفت می‌کند! باورشان این بود که این‌ها خیلی راحت می‌توانند روبه‌روی سازمان بایستند، بنابراین باید تضاد با آن‌ها را تا حد ممکن پنهان کرد! ظاهراً آرزو می‌کردند قدرت را به‌دست بگیرند و بعد اموال سرمایه‌دار‌ها را مصادره کنند و به طبقه پرولتاریا بدهند! توصیه می‌کردند حتی‌الامکان نباید با قشر دوم درگیر شد، مگر اینکه با استراتژی سازمان مخالفت کنند. دیدار تراب حق‌شناس و حسین روحانی با امام هم با اصرار برخی اطرافیان از جمله آقای دعایی صورت گرفت! حتی شنیدم آقای دعایی، پیش امام گریه کرده بود که اجازه بدهند این‌ها بیایند و حرف‌هایشان را بزنند! آن‌ها رفتند و حدود یک‌ماه، همه حرف‌هایشان را زدند. امام خمینی هم هیچ جوابی به آن حرف‌ها ندادند! باز اطرافیان فشار آوردند تا امام نظرشان را بگویند. ایشان نهایتاً اعلام کردند مبانی این‌ها ربطی به اسلام ندارد و مارکسیستی است. از این موقع بود که مخالفت سازمان با امام خمینی، شکل حادتر و شدیدتری پیدا کرد. البته این در حیطه اعضای اصلی قابل درک بود و نه سمپات‌ها و جامعه. سال ۱۳۵۲ تا آن موقع مجاهدین سعی می‌کردند هرطور که شده، با روحانیت کنار بیایند، ولی متوجه شدند نمی‌شود با آن‌ها کنار آمد! اوایل انقلاب هم نشریه مجاهد، گاهی عکس امام خمینی را چاپ می‌کرد، اما هیچ توضیحی نمی‌داد! دائماً هم تلاش می‌کردند از امام تأیید بگیرند و البته امام خمینی تأیید نمی‌کردند و وقت ملاقات هم نمی‌دادند. بالاخره با فشار و اصرار همان آقایانی که اشاره کردم، در دوره‌ای که امام در قم بودند، به موسی خیابانی و رجوی و چند نفر دیگرشان، وقت ملاقات دادند، اما باز آن‌ها را تأیید نکردند و اجازه بهره‌برداری از این ملاقات را هم ندادند. نهایتاً هم در دوره‌ای که تقابل آن‌ها با نظام جدی شد و در عین حال وقت ملاقات هم می‌خواستند، به آن‌ها جواب دادند: شما هم مثل مردم اسلحه‌هایتان را تحویل بدهید و به صفوف مردم بپیوندید، در این صورت لازم نیست شما به دیدن من بیایید، من خودم به دیدن شما می‌آیم!... البته آن‌ها قصد نداشتند اسلحه‌هایشان را تحویل بدهند؛ چون خودشان را حاکمان واقعی مردم می‌دانستند!

وی در ادمه سخن، ماجرای صدور فتوای مجاهدین مارکسیست شده از سوی روحانیت در زندان و پیامد‌های آن را اینگونه روایت کرده است:

«روحانیت مبارز تا قضیه تغییر ایدئولوژیک، از سازمان حمایت‌های مالی زیادی کرده بودند. ساواکی‌ها بهانه دستشان بود و می‌گفتند پول‌های امام زمان (عج) را دادید به این‌ها و نتیجه‌اش این شد! به اسم دین به آن‌ها کمک کردید و آن‌ها اعمال منافی عفت می‌کردند! علاوه بر این، مردمی هم که با ارجاعات روحانیت، فرزندانشان به این گروه پیوسته بودند، نسبت به آقایان معترض شده بودند! به نظرم مجموع این قضایا، روحانیت را به نقطه صدور فتوا کشاند. مجاهدین هم از خدا می‌خواستند؛ چون بهانه دستشان می‌افتاد که بگویند این‌ها با ساواک همکاری می‌کنند! من در آن شرایط، خیلی صدور فتوا را به صلاح نمی‌دانستم؛ چون معتقد بودم ساواک سوءاستفاده خواهد کرد، هر چند اعتقاد داشتم باید از سازمان فاصله گرفت. آن‌ها به ساواک گفته بودند ما از مسلمان‌هایشان حمایت کردیم، عده‌ای از آن‌ها بچه‌مسلمان بودند و الان هم هستند، همه‌شان که مارکسیست نیستند! خاطرم است یک‌شب، مرا به اتاق رسولی بازجو بردند که با آقای ربانی شیرازی رودررو کنند. رسولی ما را روبه‌روی هم نشاند و بعد هم خودش رفت! مطمئن بودم در آنجا، دوربین مداربسته یا ضبط‌صوت کار گذاشته‌اند که بفهمند ما چه می‌خواهیم بگوییم! من سعی کردم حرف ساواک را بزنم تا شنودکنندگان، به در بسته بخورند! با لحن تندی گفتم: خودتان از این‌ها حمایت کردید و به آن‌ها پول دادید، به جهنم که کمونیست شده‌اند، خدا و پیغمبر که کمونیست نشده‌اند، بروید یک گروه دیگر درست کنید و خودتان خط بدهید... به‌هرحال، فتوا هم به دلیل همین فشار‌ها صادر شد که این شما بودید که با تأییدهایتان و کمک‌های مالی‌تان، به این‌ها بال و پر دادید و آقایان روحانی هم تصمیم گرفتند تا با دادن فتوا، به‌اصطلاح خرجشان را سوا کردند و به آن‌ها گفتند شما نجس هستید! تا آن موقع همه سر یک سفره می‌نشستیم، ولی از آن به بعد، همه چیز جدا شد! سردمدار قضیه هم اعضای مؤتلفه مثل: آقای عسگراولادی و آقای بادامچیان و امثالهم بودند. آقایانی که فتوا دادند، گفتند واجب است از کمونیست‌ها جدا شوید و سفره‌هایتان را هم جدا کنید؛ چون آن‌ها نجس هستند!»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار