سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز ارتحال عالم مجاهد و خدوم، زندهیاد آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی است. گذشته از تمامی خصال شخصی آن بزرگ، معمولاً بسیاری از اقشار جامعه، او را به دوستی نزدیک با رهبر کبیر انقلاب اسلامی میشناختند. ایشان بیش از هفت دهه، رفیق شفیق و وکیل امین امام خمینی بود و تا پایان حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی، ارتباط خویش با آن بزرگ را تداوم بخشید. مقالی که پیشرو دارید، پارهای از اسناد این ارتباط دیرین را بازخوانده است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
روایت یک زندگی، حدیث یک دوستی
همانگونه که در بادی مقال اشارت رفت، مراوده دیرین زندهیاد آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی با امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، از شاخصترین مدخلها به حیات آن عالم عامل و خدوم به شمار میرود. در زندگینامه پی آمده، به تاریخچه این ارتباط و درکل، ادوار گوناگون حیات آن فقید سعید، اشارت رفته است: «در تاریخ نهضت انقلاب اسلامی ایران در کنار امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب، چهرهها و شخصیتهایی نیز حضور داشتهاند که هر یک از آنان به فراخور مقام و موقعیت خویش، نقش بسزا و مؤثری را در این نهضت عظیم ایفا کردهاند. یکی از این چهرهها و شخصیتها - که از نزدیکان و دوستان قدیمی امام راحل نیز بودهاند- آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی است. سابقه دوستی حضرت امام با ایشان، به دوران تحصیل ایشان در حوزه علمیه قم برمیگردد که این ارتباط دوستانه و صمیمی در سالیان بعد، به ویژه ایام نهضت اسلامی نیز تداوم یافت. آیتالله سیدمحمد صادق لواسانی در سال ۱۲۸۵ شمسی، در نجف اشرف و در خانواده ای اهل علم به دنیا آمد. تحصیلات خود را طبق رسم زمان آغاز کرد. پس از طی مقدمات، برای ادامه تحصیل به ایران عزیمت کرد و در شهر اراک زیر نظر آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی به تحصیل علوم دینی مشغول شد. پس از مدتی هنگامی که آیتالله حائری برای تأسیس حوزه علمیه از اراک عازم قم میشد، همراه وی به این شهر آمد. او در مدرسه دارالشفاء با سیدروحالله موسوی خمینی هم حجره شد. دوستی این دو تا پایان عمر، یعنی حدود ۷۰ سال ادامه یافت. در مدت اقامت آیتالله لواسانی در حوزه علمیه قم که ۲۵ سال به طول انجامید، علاوه بر تحصیل و تدریس، بخشی از وقت خود را صرف اداره امور مدارس حوزه علمیه قم از جمله مدرسه فیضیه و دارالشفاء کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بیهیچ نام و عنوانی در کنار امام خمینی قرار گرفت و تا آخرین لحظه، پشتیبان آن حضرت بود. سرانجام این مرد الهی در ۸ مهر ۱۳۶۹ ش، برابر با نهم ربیع الاول ۱۴۱۱ ق، در ۸۴ سالگی دار فانی را وداع گفت و در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.»
با امام، عبادتهای مشترک داشتیم...
آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی به رغم ارتباط نزدیک و صمیمی با رهبر کبیر انقلاب، کمتر در این باره به مصاحبههای مطبوعاتی تن داد و خاطرات خویش را به تاریخ نسپرد. دلیل این امر از زبان فرزندش و در ادامه این مقال خواهد آمد. در زمره معدود گفتوشنودهایی که در این باره از وی باقی مانده، گفتوشنودی است که مهندس سیدمحمدتقی لواسانی فرزند آن مرحوم با پدر انجام داده است. آیتالله لواسانی در آغاز این مصاحبه کوتاه، در باب اهداف و آرمانهای سیاسی امام خمینی، چنین گفته است: «مهمترین اقدام حضرت امام (قدس سره) مبارزه بیامان و خستگی ناپذیر با امریکا بود که از بدو سال ۱۳۴۰ که مبارزه شروع شد صحبت ایشان همین بود، در نتیجه اقمار و دوستان امریکا را نیز دربرگرفت. یکی از صمیمیترین دوستان امریکا رژیم سلطنتی ۲۵۰۰ ساله ایران بود و تصور نمیرفت به سادگی ساقط شود و سپس تغییر رژیم به یک نظام جمهوری اسلامی مستقل از غرب و شرق انجام گرفت و باز هم مبارزه با امریکای جهانخوار و تمام کفر جهان بیش از هشت سال به طول انجامید و نظامی پایهریزی شد که تصور غرب و شرق بر این بود که پس از رحلت مشارالیه در مدت چند ساعتی از بین خواهد رفت. از مهمترین آرمانهای حضرت امام (قدس سره) مبارزه با خاندان پهلوی و اخراج آنان و کوتاهی دست ایشان از این مملکت اسلامی و مبارزه با امریکا، آزادی سرزمین قدس و فلسطین از غاصبان و بالاخره تشکیل حکومت اسلامی بود.»
ایشان در بخشی دیگر از این گفتگو درباره خصال فردی امام خمینی، به نکاتی خواندنی در سیره ایشان اشاره دارد: «۱- در مورد ارتباط با خداوند متعال، التزام به نوافل و نماز شب و شبزنده داری است. ۲- نهی افراد از غیبت حتی غیبتهایی که در اذهان بعضی از افراد بلامانع است و خودشان ملتزم بودند انجام ندهند. ۳- قانع به آنچه داشتند، چشمداشتی به مال دیگران نداشته و با درآمد مختصری که از املاک موروثی به دست میآمد، قناعت میکردند و در یکی از محلات قدیمی و دور افتاده قم با کمترین اجاره منزل زندگی کرده و در همین حال از کمک به محرومان غافل نبودند. اکنون هم بعد از رحلت ایشان از وصیتنامه معلوم میشود که چیزی در بساط نبوده و در این مدت ۱۰ سال بعد از انقلاب هم از وجوهات تصرف نکرده است.۴- تحمل شهادت فرزند برومند ایشان مرحوم آقا مصطفی بود که حضرت امام فرموده بودند امید آینده من، مصطفی بود.»
آیتالله لواسانی در واپسین فراز از گفتههای مختصر خویش در باب پیشینه و خاطرات خویش با امام خمینی، مخاطب را به گذشتههای دور میبرد و فرازهایی ناب را روایت میکند: «خاطرات زیادی از ایشان به یاد دارم که همه در جای خود شیرین و نقل کردنی است. مسافرتهای زیادی با هم به شهرهای اصفهان، خمین و اراک داشتیم. در اصفهان و مشهد و در همان مدت کوتاه هم از درس بعضی از آقایان استفاده میکردیم. در موقع مطالعه مقداری که باید برای فردا مطالعه میشد، ایشان زودتر به پایان میرساندند. در ماه مبارک رمضان و به خصوص لیالی متبرکه که عبادتهای دسته جمعی داشتیم از آن جمله مرحوم صدوقی، آقای بروجردی و مرحوم آل آقا نیز حضور داشتند که تا نزدیک سحر به طول میانجامید. در بعضی اوقات هم با هم وسایل چای را آماده میکردیم و صبحهای زود در کنار رودخانه قم مشغول مباحثه میشدیم حتی روزهای سرد هم این کار انجام میشد و چقدر زیبا و با لطف و صفا صورت میگرفت.»
یک رابطه صمیمی در آیینه مکاتبات
ارتباط صمیمی زندهیاد آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی با امام خمینی، در خلال مکاتبات این دو در دوران رهبر کبیر انقلاب یا تبعید ایشان به نجف نیز نمایان است. در یکی از این نامهها، امام خمینی با عنوان «خدمت ذی شرافت جناب مستطاب سیدالاعلام و حجتالاسلام آقای حاج سیدمحمدصادق لواسانی» خطاب به این دوست عزیز چنین نگاشته است: «به عرض عالی میرساند، مرقومه شریف و کتابهای ارسالی واصل و موجب تشکر گردید. سلامت و سعادت جنابعالی را از خداوند تعالی خواستارم. حال اینجانب بحمداللّهتعالی خوب است. از خداوند تعالی توفیق اخلاص و خدمت خواهانم. امید است ان شاءاللهتعالی حالت مخدره مکرمه خوب شده باشد. از خداوند تعالی عافیت ایشان را خواستارم. به آقازادههای محترم سلام برسانید. خدمت همه احبّه و دوستان سلام برسانید.»
در نامه دومی که برای بازخوانی برگزیدهایم، این صمیمیت بیشتر نمایان است، به ویژه در آنجا که امام از این یار دیرین خویش، به واسطه تحمل برخی زحمات در باره ایشان، عذرخواهی میکند: «به عرض عالی میرساند مرقوم شریف به وسیله آقای نحوی امروز واصل، از اینکه به جنابعالی زحمت داده میشود و هر ماه تشریف میبرید قم و همراهی میفرمایید، عذر میخواهم. امید است نفس گرم شما موجب دلجویی همه شود و نگرانیهای آقایان مرتفع گردد. مرقوم شده بود اوضاع داخلی من خوب نیست و به طور... انشاءالله تعالی مریضه محترمه حالشان خوب باشد. اینجانب و دیگران بحمدالله سالم هستیم و از خداوند تعالی توفیق خدمت به آقایان را خواستار است. والسلام علیکم.»
صداقت و وفا، رمز تداوم دوستی ۷۰ ساله
حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدرضا لواسانی، تنها فرزند روحانی زندهیاد آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی و امام جماعت کنونی مسجد او در بازارچه نایبالسلطنه تهران است. او از زبان پدر و در باب دوران طولانی دوستی وی با امام خمینی، خاطراتی فراوان و شنیدنی دارد. وی در باره تاریخچه و علل تداوم این دوستی و صمیمیت در طول هفت دهه چنین میگوید: «هنگامی که مرحوم آیتاللهالعظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری تصمیم گرفتند حوزه اراک را تأسیس کنند، به علمای شهرها از جمله به مرحوم جَد ما- که در همدان بودند- نامه نوشتند که فرزندانتان را برای تحصیل به اینجا بفرستید؛ لذا تعداد طلاب محدود و اکثراً آقازادهها بودند. ایشان خطاب به جد ما نوشته بودند: در اینجا نان و پنیری داریم و با هم میخوریم! جد ما عمویم مرحوم آسید احمد و نیز مرحوم پدرم را از همدان به اراک میفرستند. مرحوم امام هم در آن زمان در حوزه اراک بودند و رفاقت مرحوم ابوی و ایشان در حوزه اراک - که همحجره بودند- آغاز شد. مرحوم حاج شیخ، به قم میآیند و حوزه علمیه قم را احیا میکنند و حضرت امام و مرحوم ابوی نیز به قم میآیند و باز در مدرسه دارالشفاء همحجره میشوند. در آن موقع جده من ـ مادر مرحوم پدرم ـ در قم بودند و لذا پدرم ظهرها و شبها به منزل میرفتند و فقط در اوقات تحصیل در حجره بودند و شام و ناهار را با حضرت امام نبودند ولی باقی اوقات را با هم میگذراندند. دروس سطوح را با هم بودند. درس مرحوم آقای شاهآبادی را هم با هم میرفتند. مرحوم امام سه سال و سه ماه، از مرحوم ابوی بزرگتر بودند. موقعی که ایشان از خمین به اراک آمدند، ابتدای تحصیل ایشان بود. همینطور هنگامی که مرحوم ابوی از همدان به اراک آمدند، تازه تحصیل را شروع کرده بودند، لذا همدوره بودند و به مرور زمان دوستی آنها استحکام بیشتری پیدا کرد. مرحومه همسر امام میگفتند: دوستی امام با آقای لواسانی قدمت ۷۰ ساله دارد و زندگی من با امام ۶۰ سال!
در سال ۴۲ هنگامی که از زندان قیطریه آزاد شدند پدر نقل میکردند از امام پرسیدم این کاغذ چیست؟ و نگاه کردند و دیدند امام به ایشان هم اجازه اخذ وجوه را دادهاند هم اجازه خرج آن را در داخل و خارج کشور. پدر به شوخی میگویند همه دعواها سر پول است! امام میگویند شما هم نمیخواهی به من کمک کنی؟ و پدرم از آن زمان تا هنگام رحلت امام، وکیل تامالاختیار ایشان بودند. امام در اینگونه موارد فوقالعاده احتیاط میکردند و همین تامالاختیار بودن مرحوم پدر نشان میدهد اعتماد و صمیمیت بین این دو بزرگوار تا چه میزان بوده است. به نظر من، دلیل این صمیمیت و دوستی عمیق و پایدار صفا، صداقت و وفایی بود که در یکدیگر میدیدند. یادم است وقتی حضرت امام فوت کردند، همه به مرحوم ابوی تسلیت میگفتند، گویی ایشان را صاحب عزا میدانستند. همه به خوبی آگاه بودند هیچ کس به حضرت امام از مرحوم ابوی نزدیکتر نبوده است. این دو دوست دیرینه همواره نهایت صفا و صداقت را در قبال هم داشتند، صفا و صداقتی که هرگز خدشهدار نشد. مرحوم پدر میگفتند یک بار خدمت امام گفتم که آمده اند راجع به گذشتههای من و شما، با من مصاحبه کنند. امام لبخند زده و فرموده بودند حق ندارید در این باره با کسی صحبت کنید! رفاقت و صمیمیت آنها به قدری زیاد بود که دوست نداشتند کسی در این باره چیزی بداند!»
ترس به وجود امام راهی نداشت!
سیدمحمدرضا لواسانی از بابت رابطه پدر با امام، خود نیز با ایشان انس فراوانی یافته بود. جلوههایی از این رابطه صمیمانه از خاطرات وی از رهبر کبیر انقلاب اسلامی هویداست: «در شب حادثه زلزله بوئین زهرا، یعنی در دهم شهریورماه ۱۳۴۱ حضرت امام در منزل ما در تهران، مهمان بودند و در طبقه سوم تشریف داشتند. آن موقع من ۱۶ سال داشتم. یادم است هر یک از اعضای خانواده، مشغول کاری بودند و هیچ یک با اتفاق زلزله - که حدود ساعت ۱۱ شب پیش آمد- مثل حضرت امام برخورد نکردند. ایشان کوچکترین ترسی به دل راه ندادند، در حالی که همه سخت ترسیده بودند، چون زلزله ۶ ریشتر در ۲۰ ثانیه بود! اولین کسی هم که نماز آیات خواند، ایشان بودند. منزل ما در خیابان سیروس، کوچه حمام خشتی و ۱۴۰ متر و سه طبقه بود. پس از این واقعه، حضرت امام به مرحوم پدر فرمودند با این خانهای که شما ساختهای، همگی زیر آوار میرفتیم!...، چون بسیار ساختمان سادهای داشت و با تیرک چوبی ساخته شده بود. این منزل تا بعد از فوت مرحوم والد هم بود و پس از چندی، یکی از ورثه که خانه به نام او بود، آن را فروخت و ازدواج کرد! این خاطرهای بود که از ۱۶ سالگی، به یادم است و نمایانگر ارتباط و صمیمیتی است که مرحوم پدر و حضرت امام با یکدیگر داشتند. خاطره دیگری که دارم، باز مربوط به همان شب زلزله است. تابستان بود و ما روی پشتبام استراحت میکردیم. من قبل از حادثه زلزله، خدمت امام رفتم. (میخواهم با این خاطره، توجه ایشان را به افراد کمسن، خصوصاً جوانان بیان کنم.) به ایشان عرض کردم کسی در محله ما، بادبادکی را هوا کرد! (آن موقع مرسوم بود که شبها، عدهای به قول قمیها کاغذباد و به قول تهرانیها، بادبادک هوا میکردند و فانوس روشن به نخ آن میبستند.) من آمدم و به ایشان گفتم حاج آقا! یک کسی در محله ما، بادبادک هوا کرده و در طول نخ آن ۲۰ فانوس بسته! خیلی دیدنی است. ایشان گفتند برویم ببینیم. مرحوم پدر وقتی دیدند امام حرکت کردند، از ایشان پرسیدند کجا میروید آقا؟ حضرت امام فرمودند آقا رضا میگوید بادبادک هوا کردهاند، میرویم ببینیم!.. و ایشان با من به پشتبام آمدند و بادبادک را تماشا کردند! توجه ایشان به افراد کمسن، بسیار جالب بود. جالب است بدانید که من آن موقع ۱۶ سال بیشتر نداشتم، ولی به حرفم گوش دادند و با من آمدند. این خاطره جالبی بود که شخص خودم، از همان شب وقوع زلزله دارم. در آن تاریخ، ایشان و آقازادهشان حاج آقا مصطفی، بعد از یک هفته که در منزل ما بودند، تصمیم گرفتند به قم برگردند. البته حاج آقا مصطفی از آغاز، در آن سفر نبودند، بعد از یک هفته آمدند و در نهایت میخواستند به اتفاق یکدیگر، به قم برگردند. من به پدرم عرض کردم من هم دلم میخواهد با ایشان به قم بروم. گفتند برو. در اتومبیل، من و راننده در صندلی جلو بودیم و حضرت امام و مرحوم حاج آقا مصطفی در صندلی عقب بودند. رفتیم قم و یک هفتهای در منزل حضرت امام بودم. امام به خدمه منزل گفته بودند رختخواب مرا در حیاط منزل و کنار حوض بیندازند که احیاناً اگر زلزله آمد، صدمه نبینم. من از ایشان خاطره زیاد دارم، اما نکتهای که از سیره ایشان در این سفر و تمامی ادوار حیات، در ذهن من برجسته است، این است که هرگز در ایشان ترس ندیدم! چون در همان دورهای که من در منزلشان بودم، مبارزات مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی، داشت شروع میشد. اگر اعلامیههای ایشان را هم مطالعه و تحلیل کنید، ابداً ترسی در آنها نمیبینید. از خصوصیات ویژه حضرت امام، عدم ترس ایشان از اوضاع خطیر آن موقع، شاه و دستگاه حاکمیتش بود.»
وی در بخشی دیگر از خاطرات خویش، شرایط آیتالله لواسانی هنگام دریافت خبر رحلت امام خمینی را به شرح ذیل توصیف کرده است: «وقتی اوایل خرداد ۶۸، کسالت و عمل جراحی حضرت امام اعلام شد، مرحوم والد چندینبار از حضرت امام عیادت کردند. در آن دیدارها جز احوالپرسی، سخنی میان آن دو رد و بدل نشده بود، چون وضعیت جسمی امام، بیش از این اقتضا نداشت. من در آن دوره، در قم زندگی میکردم. صبح روزی که خبر رحلت حضرت امام اعلام شد، سریع آمدم به تهران. ایشان قبل از رسیدن من، همراه با برادربزرگم - که استاد دانشگاه است - به جماران رفته بودند. بر حسب آنچه خودشان نقل کردند، به دلیل تراکم جمعیت و شرایطی که منطقه داشت، ایشان را از طریق پشتبامها، بر سرجنازه حضرت امام برده بودند. ایشان به آنجا که رسیده بود، منسوبین امام هم دور جنازه بودند. مرحوم والد شروع کرده بودند با ضجه و گریه فریاد زدن و حتی عمامهشان را هم به زمین زدند! بعد از این همه سال رفاقت، برایشان دیدن این صحنه، بسیار تلخ بود.»