سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: روزهای کرونایی آن روی سکه را نشانمان داد. نقاطی از زندگی مشترک را که تاکنون مهرو موم مانده بود رمزگشایی کرد. ناگهان ویروسی از راه رسید و گرهگشایی کرد. تا الان بسیاری از رابطهها سرد و در آستانه فروپاشی بود. هیچ مشاوری نمیتوانست نسخهای برای مشکلات همسران بپیچد. روزها مشغول کار و شبها خسته بودند. روزمرگی مثل خوره افتاده بود به جان زندگی بعضیهاشان. بچهها این وسط قربانی بودند. قربانی خودخواهی و تصمیمات نادرست والدینی که خوشی و پول زده بود زیر دلشان. هر کدام برای خودشان درآمدی داشتند و آن یکی نمیتوانست بگوید بالای چشمت ابروست. هر کدام ادعاهای خودشان را داشتند. یکی دنبال اثبات تواناییهای زنانهاش بود و آن یکی ثابت کند حرف اول و آخر را در خانه و زندگی مرد میزند و...
مشکل دیگر خانودههای ایرانی نداشتن فرصت برای گفتگوهای خودمانی و صمیمانه بود. آنها آنقدر گرم کار بودند که وقتی برای با هم بودن نداشتند. بچهها در آرزوی با هم بودن تمام هفته را به سختی سپری میکردند به امید آخر هفتههای متنوع. رستوران، پارک، سینما...
اصلاً خیلی از خانوادهها دورهمی را در بیرون خانه میدیدند. همین که کنار هم بودند حوصلهشان سر میرفت و به ظاهر دورهمی بود، اما در واقع هر کدام مشغول کارها و علایق خودشان بودند. پارک و سینما میرفتند، اما باز هم تنهایی خودشان را داشتند. بلد نبودند گفتگو کنند یا شاید اولویتشان نبود.
رسیدگی به امور درسی بچهها کامل در اختیار مدارس بود و والدین سعی داشتند کمترین دخالت را در امور تربیتی آنها لحاظ کنند.
وقتی کرونا آمد و خانهنشینی مد شد، خیلیها روزهای اول دپرس بودند و تحمل این خانهنشینی اجباری را نداشتند، چون یاد نگرفته بودند کنار هم چگونه روزگار بگذرانند. روزهای اولِ همه مخصوصاً مردها به خواب گذشت. یک کمبود خواب واقعی که حالا فرصت مهیا بود برای جبرانش. نه از کوک ساعت خبری بود و نه از جلسات پیاپی و اضافه کاریهایی که بچهها را کلافه میکرد و پدرها را بیحوصله. بچهها مجبور بودند ساعت نه به رختخواب بروند و به زور قصههای شنگول و منگول بخوابند. اما حالا اوضاع فرق میکرد. به لطف کرونا میتوانستند کنار والدین تا پاسی از شب بیدار باشند و فیلمهای مورد علاقهشان را تماشا کنند. بچهها توانستند بازیهای گروهی را کنار خانواده تجربه کنند. کسی فکر نمیکرد روزی والدین برای سرگرم شدن بچهها به فوتبال دستی و منچ و شطرنج روی بیاورند. کسی فکرش را نمیکرد یک روز دوز و لیلی روی سنگ خانه بشود سرگرمی نسل جدیدی که فقط اینترنت و بازیهای رایانهای را میشناسند. اصلاً شاید آه بچههای تنها در خانه بود که ما را دچار کرد. کسی آنها را درک نمیکرد، اما حالا این دورهمی اجباری، والدین را واداشت تا کمی خودشان را به دنیای بچهها نزدیک کنند، آنها را درک کنند و مسئولانه برایشان وقت بگذارند. تا الان خیلی از والدین دنبال تک فرزندی بودند. ترجیح میدادند بچهها تنها باشند و تمام امکانات را برای همان یک نفر مهیا کنند. ولی این روزها به بچههای تک فرزند بیشتر سخت گذشت و جای خالی یک خواهر و برادر که حالا میتوانست همبازیاش باشد خالی بود. خیلی از والدین تصمیم گرفتند بعد از بحران کرونا به فرزند دوم جدیتر فکر کنند. دانستند که امکانات نمیتواند تنهایی بچهها را پر کند.
کرونا خانواده دوستی مردان را به محک گذاشت. ترافیک و جلسات طولانی و اضافه کاری بهانه خوبی برای رفیق بازیهایشان بود. شام را بیرون میخوردند، اما وانمود میکردند سیرند. برای قرارهای رفاقتی ساعتها وقت داشتند، اما برای همراهی همسرشان در خرید بهانه میتراشیدند. کرونا با همه کوچک بودنش توانست این مشکلات بزرگ و ریشهدار را حل کند. به مردها ثابت کرد هر قدر اهل خوشگذرانی باشند در نهایت این خانواده است که به دادشان میرسد و باید مراقبشان باشد. خانه برایشان هم کافیشاپ است هم رستوران و هم هتل پنج ستاره! فقط در حالت عادی قدرش را نمیدانستند. بسیاری از زوجها مدام از خانواده خود تعریف میکردند و اغلب مواقع این باعث دلخوری و دعوا میشد. اما کرونا که آمد مرد و زنها فهمیدند مونس اول و آخرشان یک نفر است. اگر چه خانوادهها بسیار عزیز و محترم هستند، اما این همسر است که در مواقع بحرانی به دادش میرسد. اوست که با مهربانی و هنر زنانهاش خانه را گرم نگاه میدارد.
کرونا نشان داد میتوان فتیله زندگی را کمی پایین کشید و با سرعتی کندتر به پیش رفت. نشان داد فرصت توقف در دنیا کوتاه است و باید به بهترین نحو از تمام لذتهای دنیا بهره برد. کرونا ثابت کرد هیچ چیزی جای مهربانی و با هم بودنهایمان را نمیگیرد و حساب پر و املاک زیاد در مواقع بحرانی به داد کسی نمیرسد. آنچه مهم است قدرت دوست داشتن است. توی قرنطینه نه داراییها به چشم آمد و نه املاک کاری از پیش برد. آنچه دلگرمی خانوادهها بود دوست داشتن از راه دور بود که حالا بیش از هر وقت دیگری خودنمایی میکرد. مردها فرصت کردند خود را نشان دهند و مثل قهرمانها لباس ضد کرونا تن کرده و برای کار یا خرید بیرون بروند. آنها با از خودگذشتگی ثابت کردند قلب مرد ایرانی برای خانوادهاش میتپد و هر دشواری یا خطری را به جان میخرد.
کرونا برای مدتی کرکره رستورانها و فست فودها را پایین کشید تا دستپخت بانوی ایرانی زیر دندانها مزه کند و به خاطر بماند. سینماها و کنسرت و تئاتر تعطیل شدند تا والدین هنرهای پنهان خود را شکوفا کنند و کمی به ساز دل خود برقصند.
کرونا دوباره عطر نان خانگی را در فضای خانه پر کرد. مادرها دست به کار شده و نان پختند تا خانواده را در آغوش امن خود جا دهند. دوباره عطر فراموش شده غذاهای اصیل را به یاد آورد و لذت قرمهسبزی ایرانی و کوفته تبریزی و... توی خانهها پیچید. چیزی که خانه لازم داشت اندکی رنگ زندگی بود، چیزی که داشت لابهلای روزمرگی و شلوغی شهرها گم میشد، اما کرونا آمد و هرچند بد و بیراه زیاد شنید و جانهای بسیاری ستاند، اما جان خیلی از زندگیها را دوباره احیا کرد و نفس دوباره بخشید. ثابت کرد آنچه در مورد خانه مهم است عطر عشقی است که در آن جریان دارد. فرقی نمیکند چند متر باشد یا چند اتاق داشته باشد، همین که آدمهای خانه را کنار هم نگاه میدارد کافیست تا حرمتش حفظ گردد.
کرونا زندگی را از توی اداره و خیابان به خانه کشاند. ویروسی که هر چند آدمهای کوچه و خیابان را از هم دور ولی اعضای خانواده را به هم نزدیک کرد. به یاد آورد که مهمترین دستاورد زندگی شادی و لذت بردن از لحظههاست. پول و امکانات در اختیار آدمهاست برای زندگی بهتر نه آنکه خانواده و دل خوشیهای ریز و درشت فدا شوند برای بالا بردن بنایی که فنا پذیر است. آنچه میماند مهربانی است!