اصولاً سر و شكل دادن به سوژههاي خاص در دل فيلم و سريال، سخت است و كار هركسي هم نیست، همانند سوژه خاص جريان تكفيري و داعش كه گنگي و حساسيت خودش را دارد. جنس اين قصههاست كه باعث ميشود ابراهيم حاتميكيا براي رئاليته كردن «به وقت شام» جديتر وارد ميدان پژوهش شود و حتي در سطح خردتر نيز «پايتخت 5» تلويزيون حواسش به مخاطب ميليوني درگير با ماجرا هم باشد.
اين دو مثالهاي ساخته شده باكيفيتي هستند از نمايش ماجرايي كه بهروز است و ميتواند ذهنيت توده و افكار عمومي را منعطف كند، اصلاح و حتي از بُن تغيير دهد، پس حق ندارند شكل ماهوي قضيه را خراب كنند چون داستان متأسفانه زيادي واقعي است، آن چنانكه حاتميكيا با عياري سينمايي، قصه چند ساعته ولي پرمغزش را جلوي دوربين برده، سر و شكلي پر از تعليق به فيلمنامه زومشده بر جريان داعش ميدهد تا هم داستان بگويد و هم مهلكه را بيتعارف جار بزند. روايتگرياش صرفاً معطوف به مخاطب ايراني نميشود، حلقه را گسترده و هر جماعتي را درگير ميسازد. اين فيلم به اصطلاح خود سينماست. در «به وقت شام» همه چيز جدي ميشود؛ از كارگرداني سفت و سخت حاتميكيا گرفته تا داستاني كه قرار نيست شبهه بيندازد و به قولي مويي لاي درزش برود. قرار است مثل پتك عمل كند و نمايي بصري و عيني از تكفيريها بازگو كند. بايد گفت كه اين فيلم يكي از بهترينهاست هرچند هيچ اثري بيضعف نيست. بالاخره مخاطب سينما جديتر است و بايد طي دو ساعت همه ماجرا را به خوردش داد.
برخلاف سريالسازي كه ميتوان در آن دست به عصاتر رفت و به مرور ضعفهاي ساختاري و نوشتاري قبلي خود را اصلاح كرد. همانطور كه «پايتخت» نيز گير و گورهايي داشت؛ سريالي پرمخاطب و محبوب اين چندساله كه برخلاف رويه هميشه كمدياش، اين بار از قصهاي جدي دم زد و سعي در تنوير افكار عمومي با توجه به مخاطب فراگير تلويزيون نيز داشت. الحق والانصاف كه توانست حداقل در دو قسمت آخر، دوز كمدياش را با منطق كنار بگذارد و حال بيننده را به دست گيرد، البته خب سراسر قصهاي يكدست و بينقص هم نداشت. همچنانكه كه در ورود از فضاي كمدي به لوكيشنهاي جدي، «پايتخت» هميشگي نبود؛ از ماجراي اغراقگونه و ماورايي بالن گرفته تا ابرقهرمان كردن كاراكترها، فراموشيهاي تصويري و... با اين حال سيروس مقدم، لااقل داستاني اقتباسي و هيجاني منطبق بر واقعيت را عيان كرد كه از نگاه مردم خروجي مقبولي گرفت.
تلفيق قصه طنازانه و هميشگي اين سريال كه در روايت خشن فرو ميرود، به خوشنوشتاري خشايار الوند برميگردد و تصويربرداري خاص قاب «پايتخت»، هرچند اگر اين سبك از نوشتن و ساخت در سينما اتفاق افتد شايد كمتر استقبال شود، چون مخاطبش جديتر و ابتدائاً به دنبال فرم است. برعكس تلويزيون كه بيننده عامش، طرز فكر و سادهطلبي ديگري ميخواهد، وگرنه مثلاً قهرمان شدن يكباره تمام شخصيتهاي سريال و كنفيكون كردن همهشان كمي زيادي است؛ داعشيها و تكفيريها اينقدرها هم دمدستي نيستند. همانطور كه در نقطه مقابل، حاتميكيا موشكافانهتر اين دسته را در «به وقت شام» پنبه ميزند و حلاجي ميكند. حاتميكيا حتي اگر شعار دهد و عصبانيتش را دخيل در كارگردانياش كند با اين حال خردهگرفتن از فيلمش به شكل افراطي، بيمنطق است. لااقل در سينماي ما به جز يكي دو تا كسي عرضه كارگرداني امثال «به وقت شام» را ندارد!
اينجا مخاطب فيلم متغير ميشود؛ سينمايي متفاوت از نمايش هراس و التهاب، ديالوگهاي خشن، زد و خورد پراسترس اما سرگرمكننده. ديگر با «پايتخت» مواجه نيستيم كه عمدتاً اتمسفري كميك داشته باشد، هرچند بايد براي اين حجم از خشونت لازم در آثار، به بيننده هشدار داد. بالاخره يكي موافق روايت بيپرده اين خشونتهاست و ديگري نه، ايضاً ركگويي ابداً بد نيست، بايد بيتعارف حرف زد و نسبت به اين موضوع، سر در گريبان نبرد. از طرفي برخي كمي مغرضانه در قبال اين دو اثر، دم از نقدهايي ميزنند كه ربطي به كيفيت محتوا و ساختشان ندارد. «به وقت شام» و «پايتخت» يك پشتوانه فكري و مالي بادغدغه دارند، گرچه به هر حال فيلمسازي مثل حاتميكيا هميشه مستقل است. بپذيريم براي سينما و تلويزيوني كه به اين اتفاقات هنوز ورود جدي نداشته، «پايتخت 5» در قواره خودش و با برخي سوتيدادنها، لااقل در نمايشي خُرد از قساوت داعشيها موفق است خصوصاً اينكه مشتري پر و پا قرص خانوادگي دارد. «به وقت شام» البته موفقتر؛ سينمايي خاص از فيلمسازي كاربلد كه در بازنمايي عريان ماجرا ديگر با كسي تعارف نميكند.