شايد هيچ حادثهاي، حتي ترور غير نظاميان توسط ضدانقلاب، ماهيت پليد آنها را مثل روياروييشان با رزمندگان و آن هم در جبهههاي دفاع مقدس به تصوير نكشد. ميداني كه نفاق حتي به پيكر شهدا نيز رحم نميكردند و انواع و اقسام بيحرمتيها را به اسرا و پيكر شهدا روا ميداشتند. امري كه در ميادين نبرد و توسط يك سرباز باشرف هرگز انجام نميگيرد. هرچند شرافت مقولهاي است كه منافق بويي از آن نبرده است. در هفته دفاع مقدس به مرور شهادت سه تن از رزمندگاني ميپردازيم كه در مصاف با نفاق به شهادت رسيدند و هر سه آنها مورد كينه و غضب اين مغضوبان الهي قرارگرفتند.
پيكرش را به آتش كشيدندشهيد هوشنگ اسداللهپور متولد سال 42 در گنبدكاووس بود. همان سالي كه حضرت امام نهضت اسلامياش را آغاز كرد و گفت سربازان من درون گهوارهها هستند. هوشنگ كه در پنج سالگي پدرش را از دست داده بود، از همان كودكي ياد گرفت روي پاي خود بايستد و در رشتههاي كشتي و دووميداني صاحب عناوين متعددي شده بود. بعد از اخذ ديپلم هم وارد ارتش شد و به عنوان يك نظامي، به سربازي مردم و كشورش پرداخت. هوشنگ كه دل در گرو مهر حضرت امام داشت، طي جنگ تحميلي و در قالب لشكر16 زرهي قزوين مدتهاي زيادي در جبههها خدمت كرد. عاقبت وقتي در خردادماه 1367 منافقين به شهر مهران حمله كردند، او با وجود آنكه به همراه نيروهايش مقاومت جانانهاي در برابر آنها انجام داده و يك بار از محاصرهشان خارج شده بود، به دليل بازگرداندن بخشي از اطلاعات نظامي به همراه يكي از سربازانش دوباره به منطقه عملياتي بازميگردد و اين بار در مصاف با نفاق به شهادت ميرسد. منافقين پس از دستيابي به اين شهيد بزرگوار، او را در ميدان مركزي شهر به دار آويخته و پيكر بيجانش را به آتش ميكشند.
حين قرائت قرآن سرش را بريدنداحمد انصاري سال 36 در تهران به دنيا آمد. خانوادهاي مذهبي داشت و از همان دوران كودكي و نوجواني قرائت قرآن را با جديت دنبال ميكرد، طوري كه علاوه بر قرائت قرآن، در برگزاري جلسات قرآني نيز بسيار فعال بود. راهاندازي، تأسيس، اداره جلسات و تدريس جلسات قرآني جوانان در مسجد ابوالفضل خيابان بلورسازي(شهيد نعيمي)، راهاندازي هيئت مكتب صادق(ع) خيابان عباسي و مسجد سجاد(ع) خيابان ميرفندرسكي(شهيدانصاري) از فعاليتهاي اين شهيد بزرگوار است.
بعد از پيروزي انقلاب و آغاز غائله ضدانقلاب در كردستانات، احمد انصاري با تعداد ديگري از جوانان انقلابي خود را به مرزهاي شمالغرب كشورمان ميرسانند و به تقابلي مردانه با ضد انقلاب ميپردازند. او در شهرهايي چون مريوان و پاوه حضور يافت و در ايام مقاومت اين شهر در برابر تعداد زيادي از ضد انقلاب شركت كرد. در حالي كه شهر پاوه در معرض سقوط قرار داشت، شهيد انصاري به همراه 35 رزمنده ديگر مسئوليت دفاع از بيمارستان و حمايت از بيماران را به عهده ميگيرند كه صبح روز 23 ماه مبارك رمضان مصادف با 26 مردادماه 58 در حالي كه شب گذشته يكي از با شكوهترين مراسم احيا را برگزار كرده بودند، به محاصره كامل ضد انقلاب در ميآيند. پس از نبردي جانانه، احمد به اسارت ضدانقلاب درميآيد. اما چون با قرائت قرآن، خشم ضد انقلاب را برانگيخته بود، سر او را به طرز فجيعي ميبرند و اين قاري قرآن را به شهادت ميرسانند.
صورتش را با قنداق اسلحه له كردندسيدمهدي سال 47 در باب الطاق از محلات كربلا به دنيا آمده بود، اما به دليل خصومتهايي كه بين دولت شاهنشاهي ايران و دولت بعث عراق به وجود آمد، خانوادهاش مجبور به ترك عراق و بازگشت به ايران شدند. سيدمهدي به همراه برادرش سيدصاحب، دو جوان خوشنام و خوش بر و روي محله نظام آباد تهران بودند كه با شروع جنگ تحميلي، هر دو از رزمندگان پاي كار دفاع مقدس شدند.
در واقع سيدمهدي و سيدصاحب براي حضور در جبههها با هم مسابقه گذاشته بودند. همانطور كه در شهادت هم با هم رقيب شدند. سيدصاحب در هجوم سراسري ارتش بعث كه بعد از پذيرش قطعنامه 598 صورت گرفت، در منطقه كوشك به همراه چهار سيد ديگر به شهادت رسيد و اكنون محل شهادتشان به عنوان مرقد خمسه سادات مورد بازديد كاروانهاي راهيان نور قرار گرفته است. برادرش سيدمهدي هم فقط چهار روز بعد در پنجم مردادماه 1367 در عمليات مرصاد و در مصاف با منافقان به شهادت رسيد. گويا سيدمهدي پيش از شهادت به اسارت دشمن درآمده بود و منافقان با كينه عجيبي كه از فرزندان روح الله داشتند، او را آنقدر با پوتين و قنداق سلاح مورد ضرب و شتم قرار دادند كه بيني و استخوانهاي صورتش كاملاً له شده بود.