روحیه از خودگذشتگی راه شهادت را برای هسرم باز کرد. چون زمانی که دوستشان شهید علیرضا بوستانافروز بعد از اصابت موشک رژیم منحوسصهیونیستی زیر آوار گیر میافتد، آقامرتضی و شهید علیرضا نوری که از بچههای سپاه پاسداران بودند، با شنیدن صدای داد و فریاد شهید بوستان افروز برای کمک به ایشان میروند که در حمله بعدی صهیونیستها هر سه به شهادت میرسند جوان آنلاین: شهید سرهنگ دوم مرتضی بهرامی در بهمن ۱۳۶۸ در شهرستان استهبان به دنیا آمد. او از افسران برجسته و متعهد پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که عمر پربرکتش را در راه حراست از آسمان ایران صرف کرد و نهایتاً هم در جنگ با شقیترین دشمنان ایران اسلامی، یعنی صهیونیستها در تاریخ اول تیر ۱۴۰۴ در منطقه نظرآباد کرج به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای استهبان آرام گرفت. ملیحه باقرایت، همسر شهید در گفتوگو با «جوان» میگوید: «آقامرتضی همیشه به من میگفتند که لیاقت میخواهد آدم به دست منحوسترین رژیم کودککش به شهادت برسد و این یهودیها از همان ابتدا دشمن اسلام و شیعه بودند.» آقا مرتضی در شبهای آخر میگفتند اینجا (محل خدمتشان) آنقدر شرایط معنوی و خاص هست که اگر میدانستید به حال ما غبطه میخوردید و دلتان میخواست کنار ما بمانید...
شهید متولد چه سالی بودند و چطور شد که زندگی شما به زندگی یک شهید گره خورد؟
آقا مرتضی فرزند اول خانوادهشان بودند و یک خواهر و یک برادر دارند. ایشان متولد اول دی ۱۳۶۸ در استهبان استان فارس بودند. من و همسرم در تاریخ ۲۰ مرداد ۱۳۹۰ در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان با هم عقد کردیم. نحوه آشناییمان به طور سنتی و با معرفی آشنایان بود. البته ناگفته نماند که من و آقامرتضی در شش سالگی در یک پیشدبستانی همکلاس بودیم. به نوعی ایشان را از همان کودکی میشناختم. من همسرم را بیشتر به خاطر شغلش دوست داشتم و ارتشیبودنشان در دادن جواب مثبتم به او تأثیرگذار بود. این علاقه باعث شد من به سختیهای دیگری که در آینده سر راهم بود، فکر نکنم، ولی با آغوش باز تمام این سختیها را به جان خریدم و با شریک زندگیام توانستیم حدود ۱۴سال زندگی خوبی کنار هم داشته باشیم.
حاصل زندگی مشترک تان چند فرزند است؟
حاصل زندگی مشترک من و شهید دو فرزند است. اولین فرزندم به نام امیرعلی که هشت ساله است و فرزند دوممان نورا یکسال و نیمه است.
نحوه ورود شهید بهرامی به پدافند هوایی ارتش چطور بود؟
آقا مرتضی از دوران دانشآموزی عضو بسیج و از فعالان پایگاه مقاومت شهدای گمنام شهر استهبان بود. از نوجوانی هم فعالیتهای مذهبی و اجتماعی داشت و به عنوان عضو شورای برنامهریزی پایگاه مقاومت شهدای گمنام خدمت میکرد. انگیزههای حضور در نظام از همان زمان بسیجیبودن آقا مرتضی در وجودشان شکل گرفته بود. تا اینکه در تیر ۱۳۸۷ پس از اتمام دوران تحصیلات دبیرستان در دانشگاه هوایی شهید ستاری تهران پذیرفته شد و به جمع رزمندههای پدافند هوایی پیوست و با تخصص عملیات سامانههای زمین به هوا در سال ۱۳۹۱ فارغالتحصیل شد. شهید مدتی هم در منطقه پدافند هوایی جنوب (بوشهر) خدمت کرد. بعد از شش سال هم در پنجم مرداد ۱۳۹۸ جهت حراست از آسمان تأسیسات هستهای شهید دکتر علیمحمدی (فردو) به گروه پدافند هوایی حضرت معصومه (س) قم منتقل شد. ایشان سالها با روحیهای جهادی در مسیر خدمت به میهن گام برداشت. مدتی هم مسئول عملیات گردان هاگ بود و در این جایگاه حساس با دقت، انضباط و تعهدی مثالزدنی به وظایف خودش عمل میکرد.
گویا برای خانواده شهید بهرامی اتفاق ناگواری افتاده بود؟
بله. فروردین ۱۳۸۹ همسرم هنگام سفر با خانوادهاش در یک سانحه تصادف پدر و مادرش را از دست داده بود. از آن به بعد بار زندگی و مسئولیت خواهر و برادرش را بر عهده گرفته بود. شهید بهرامی از همان روزهای نوجوانی به تواضع، خوشرویی و مردمداری شناخته میشد و احترام به پدر و مادر را نه فقط وظیفه، بلکه عبادتی شیرین میدانست.
در طول زندگی مشترکتان پیش آمده بود که شهید بهرامی را در مأموریتهای کاری همراهی کنید؟
ما مرداد ۱۳۹۰ که ازدواج کردیم، زندگی مشترکمان را در پایگاه ششم شکاری بوشهر آغاز کردیم. در یکم خرداد ۱۳۹۶، نخستین فرزندمان، امیرعلی به دنیا آمد و در سال ۱۳۹۸ با درخواست آقا مرتضی برای انتقال به شهر قم همراه ایشان به این شهر رفتیم. دومین فرزندمان نورا در چهارم تیر ۱۴۰۳ دیده به جهان گشود. هرچند به دلیل مشغلههای شغلی، آقامرتضی در ماههای آغازین تولد نورا خیلی کم میتوانست کنار ما باشد. حتی لحظه تحویل سال و تعطیلات نوروز هم پیش ما نبود. ۲۳ خردادماه که تجاوز هوایی رژیمصهیونیستی و امریکا به کشورمان آغاز شد، آقامرتضی تصمیم گرفت به محل کارش برگردد. ما نگران بودیم، اما خودش شوق داشت که زودتر به محل کارش برود و از آسمان کشور و خصوصاً سایت حساس فردو محافظت کند. در روز ۲۴خرداد ۱۴۰۴ ساعت چهار بامداد به فردو رفت و ۲۵خرداد ساعت ۱۰صبح به مأموریتی اعزام شد که به دلیل محرمانهبودن من از چند و، چون آن اطلاع نداشتم. سرانجام یکم تیرماه ۱۴۰۴ حوالی ساعت ۲۲:۲۰ با حمله هوایی رژیمصهیونیستی در نظرآباد استان البرز به شهادت رسید. آرزوی دیرینه همسرم شهادت به دست این رژیم منحوس بود. شهید بهرامی با ایمان راسخ باور داشت که روزی با یاری خداوند کاخ ظلم و ستم صهیونیستها را درهم خواهیم شکست و در قلعه خیبر، دروازههای این رژیم منحوس را خرد خواهیم کرد. پیکر مطهر همسر شهیدم در چهارم تیر ۱۴۰۴ با روز میلاد دختر دلبندش نورا همزمان بود. آن روز این پیکر مطهر بر دوش مردم مؤمن و داغدار تشییع شد؛ گویی تقدیر خواست تا روز تولد با یاد شهادت درهم آمیزد و نام او جاودانهتر شود.
همسرم تعریف میکردند زمانی که مادرشان سر ایشان باردار بودند، خواب میببینند که بچهای در بغل دارند و به خدمت امامخمینی (ره) میرسند و بچه را در بغلآقا میگذراند. بعد که خوابشان را تعبیر میکنند به مادر همسرم میگویند بچهای که در شکم دارید پسر هست و در آینده فرد مهم و مؤثری در نظام اسلامی میشود.
چه خاطراتی از مأموریتهای کاری شهید بهرامی دارید؟
آقامرتضی بعد از وعدهصادق۲ حدود ۷۲ ساعت شیفت بودند و ما در خانه با بچهها تنها بودیم. صبح که ایشان از اداره به خانه برگشتند، من در حالی که نورا را در بغل داشتم به استقبال همسرم رفتم. توقع داشتم که پس از گذراندن چند روز سختی و تنهایی مثل همیشه همسرم دخترمان را بغل کند و او را ببوسد، اما ایشان از این کار خودداری کردند و نورا را کنار زدند و با ناراحتی به اتاق رفتند. بعد که از ایشان علت رفتارشان را پرسیدم، گفتند: همدورهشان «حمزه جهاندیده» که شهید شدند، یک دختر بچه کوچک داشتند. در واقع حس شرمندگی باعث شده بود تا همسرم آن روز نورا را در آغوش نگیرد.
از بارزترین صفات اخلاقی شهید چه مطلبی برای گفتن دارید؟
از صفات بارزشان اگر بخواهم بگویم بسیار حرف برای گفتن است. ایشان باادب، مهربان و دلسوز و از خودگذشته بودند. همیشه سعی میکردند که با وضو بخوابند. از بین همه این صفات از خودگذشتگی ایشان از همه پررنگتر بود. همین داشتن روحیه از خودگذشتگی راه شهادت را برای ایشان باز کرد. چون زمانی که دوستشان شهید علیرضا بوستانافروز بعد از اصابت موشک رژیم منحوس صهیونیستی زیر آوار گیر میافتد، آقامرتضی و شهید علیرضا نوری که از بچههای سپاه پاسداران بودند با شنیدن صدای داد و فریاد شهید بوستانافروز برای کمک به ایشان میروند که در حمله بعدی صهیونیستها هر سه به شهادت میرسند.
آقامرتضی همیشه به من میگفتند که لیاقت میخواهد آدم به دست منحوسترین رژیم کودککش به شهادت برسد و این یهودیها از همان ابتدا دشمن اسلام وشیعه بودند. آقامرتضی در شبهای آخر میگفتند اینجا اینقدر شرایط معنوی و خاص هست که اگه شما هم بودید، غبطه میخوردید و دلتان میخواست اینجا باشید. همچنین میگفتند که نباید بگذاریم دوباره عمود خیمه بیفتد و همیشه در پیامهایشان گریزی به واقعه کربلا میزدند.
شهید بهرامی خیلی به حضرتزهرا (س) ارادت داشتند و در متن وصیتشان از من خواسته بودند که زیاد برایشان روضه حضرتزهرا (س) برگزار کنم. نحوه شهادتشان هم مثل این بانوی بزرگوار از ناحیه پهلو و بازو بود.
از شب حادثه شهادت همسرتان بگویید و اینکه چگونه متوجه شهادت آقامرتضی شدید؟
من شب تا صبح روزی که همسرم را دشمن صهیونیستی به شهادت رسانده بود، نخوابیدم و با استرس و نگرانی که داشتم تا صبح بیدار و منتظر پیامکی از سمت ایشان بودم؛ چون قرارمان این بود که تحت هیچ شرایطی من را بیخبر نگذارد.
من استهبان بودم و حدود ساعت هفت صبح بود که با دوستان همسرم تماس گرفتم و جویای حال ایشان شدم، اما آنها جواب ندادند. از طریق دوستان دیگرش مطلع شدم که ایشان مأموریت رفتهاند و اصلاً در سایت موشکی فردو نبودند. اولش به من گفتند که نگران نباشم و اگر خبری دریافت کردند، به من اطلاع بدهند، ولی با گذشت یک ساعت بیخبری و دلشوره با برادر شوهرم تماس گرفتم و از من شماره همکاران همسرم را گرفتند و گفتند که خبر میدهند، ولی باز هم خبری نشد و من مجدداً با یکی از همکاران همسرم تماس گرفتم که گفتند: بله مثل اینکه ایشان زخمی شدند و نگران نباشم. بهم گفتند به محض اینکه پیش همسرم رفتند، اطلاع میدهند که باز اطلاع ندادند. تا اینکه خودم تماس گرفتم و گفتم داریم به سمت قم راه میافتیم. تا اینجا هنوز نمیدانستم که همسرم به سمت نظرآباد کرج مأموریت رفته و در قم نیست. به من گفتند صبر کنم تا دقیق خبر بدهند، کدام بیمارستان است. ساعت حدود هشت الی هشت ونیم صبح بود که یک آقایی تماس گرفتند و من صدای گوشیام روی بلندگو بود. به طوری که پدر و مادر و خانوادهام هم میشنیدند. گفتند که شما همسر آقامرتضی هستید؟ گفتم بله. با گریه و بغض گفتند که همسرتان شهید شدند. من که پر از استرس بودم و شب تا صبح را بیدار بودم، با شنیدن این جمله دیگر هیچی نگفتم. برخلاف خانوادهام که بلندبلند گریه و زاری میکردند من فقط آرامآرام اشک میریختم. بلند شدم رفتم بالای سر بچه هایم که خواب بودند. به همه گفتم تو را به خدا سروصدا نکنید تا بچهها بیدار نشوند. بعد با شنیدن تماس دوباره از سمت همکاران همسرم که با پدرم صحبت میکردند از اتاق بیرون آمدم و گفتم: بابا بپرس مرتضی مأموریت کجا رفته بوده؟ الان وضعیت پیکرش چطور است؟ هم من هم پسرم خیلی دلتنگ بودیم و دلمان میخواست حداقل بتوانیم برای آخرین بار محکم بغلش کنم. همسرم، پدر و مادر نداشت و من مطمئن بودم این حاجت شهادت را ایشان از حضرتزهرا (س) گرفتهاند. هر بار که حرم حضرت معصومه (ص) میرفتیم ایشان با وضو به زیارت میرفتند. من با آقایی که خبر شهادت همسرم را دادند، تماس گرفتم و گفتم میشود پیکر همسرم را قبل از اینکه به شیراز (مسیر شیراز تا استهبان ۱۷۸ کیلومتر است) به زیارت حرم حضرت معصومه (س) ببرند. آخر خانم حضرتمعصومه (س) حق مادری بر گردنمان دارند. میدانستم که همسرم هم دوست دارد برای بار آخر به زیارت حضرتمعصومه (س) بروند، اما متأسفانه گفتند به خاطر مسائل امنیتی نمیشود.
پیکر همسرم به خاطر یکسری نواقص فنی آمبولانس و تعویض ماشین آمبولانس حدود سوم تیرماه به دست ما رسید. من دوست داشتم خودم اولین نفری باشم که ایشان را میبینم که با هماهنگی با راننده آمبولانس در نزدیکیهای شهرمان، نرسیده به شهرستان استهبان پیکر همسرم را دیدم و دستهایش را محکم گرفتم و با گریه شهادتش را به او تبریک گفتم و سرش را بوسیدم.
همسرم مردی ساده زیست، بیریا و اهل حلال و حرام بود. چهرهاش همیشه با لبخند گرمی مزین بود و دلش سرشار از مهر به خانواده و مردم بود. ایشان نماز اول وقت را هیچگاه ترک نمیکردند و در لحظهلحظه زندگیاش یاد خدا جاری بود. در کنار سختیهای شغل نظامی، پدری مهربان و همسری فداکار بود و خانهاش را با عشق و آرامش معطر میکرد.
او مرد میدان بود؛ چه در جبهه دفاع از وطن و چه در میدان زندگی. هرجا که مسئولیت و سختی بود، پیشقدم میشد. دوستان و همرزمانش میگویند: مهربانیاش بیادعا، خدمتش بیچشمداشت و بزرگیاش بیهیاهو بود.
همسرم سرانجام در تاریخ اول تیر ۱۴۰۴، هنگام انجام مأموریت در گروه پدافند هوایی فردو جان خود را در راه حراست از آسمان میهن فدا کرد و به قافله شهیدان پیوست. پیکر پاکش در گلزار شهدای استهبان آرام گرفت، اما یادش تا همیشه در دل همرزمان و مردم زنده خواهد ماند. نه فقط به خاطر شهادتش، بلکه به خاطر انسانیت و بزرگی روحی که در زندگی از خود به یادگار گذاشت.