یکی از علتها این است که ازدواج، برای خیلیها شبیه به اجرای یک نمایش شده؛ با صحنهای پرنور، لباسهای خاص، عکسهای حرفهای و لبخندهایی که گاهی واقعی نیستند. جوان آنلاین: این روزها همه چیز نمایشی شده است. از ازدواج گرفته تا زایمان و تولد، قبولی دانشگاه و فارغالتحصیلی، طلاق و حتی فوت عزیزان. صحنهها و تصاویر و فیلمهای بس عجیبی در فضای مجازی دست به دست میشود، اما صحبت امروز ما فرایند مهمی در زندگی است که به صورت نمایش در نمایش منتج به باخت و بعضاً شکست بزرگ میشود. هر قدر هم که بگوییم «من خودمو نجات دادم»، «من تصمیم به موقعی گرفتم» یا «من خودمو از فلانی و فلان زندگی» نجات دادم، اما به هر حال این ما بودیم که بنا به هر علتی یک انتخاب غلط داشتیم.
یکی از علتها این است که ازدواج، برای خیلیها شبیه به اجرای یک نمایش شده؛ با صحنهای پرنور، لباسهای خاص، عکسهای حرفهای و لبخندهایی که گاهی واقعی نیستند. همه چیز از تمام شدن پروژه سنگین عروسی آغاز میشود. وقتی نورها خاموش میشود، وقتی میهمانها میروند و گوشیها کنار گذاشته میشوند، تازه زندگی شروع میشود. زندگی بیفیلتر، با همهسختیها و تفاوتها و سؤتفاهمهایش قد علم میکند و خیلی از ما جایی آن بیرون، عشق را با «نمایش» اشتباه گرفتهایم.
در عصری زندگی میکنیم که احساسات هم گاهی تزئینیهستند. احساس دستاویزی برای پست کردن، برای استوری، برای دیده شدن است و انگار کسی نمیداند عشق واقعی، در قاب دوربین جا نمیشود. عشق، با دوامش معنا دارد، نه با تماشاگرانش و شاید عشق در پستوی نهانخانه است؛ همان خانهای که درگیر گوشی و فضای مجازی و نمایش بازی نیست.
با این همه ما که یاد گرفتیم دوست داشتن را شبیه فیلم ببینیم، دختر و پسرهای زیادی را دیدیم که در گفتوگو از ازدواج، بهجای اینکه از شناخت و تفاهم بگویند، از مدل حلقه، دکور عروسی یا محل ماهعسل حرف میزنند. هیچکدامشان بد نیستند؛ فقط در جهانی بزرگ شدهاند که خوشبختی را با زیبایی صحنه اشتباه گرفتند.
ما بزرگ شدیم با سریالهایی که همیشه آخرش عشق پیروز بود؛ با ترانههایی که میگفتند «بدون تو نمیتونم نفس بکشم»؛ با پستهایی که فقط لحظههای لبخند را (نه لحظههای دلخوری) نشان میدادند و بعد، وقتی خودمان به رابطهای واقعی وارد شدیم، از دیدن سختیهایش جا خوردیم. کسی به ما نگفته بود عشق فقط «احساس» نیست، بلکه «پایداری» است.
شازده کوچولو وقتی گلش را اهلی کرد، فهمید دوست داشتن یعنی مسئولیتپذیری و پذیرفتن. گل شازده کوچولو شاید کامل نبود، شاید مغرور و گاهی ناپخته بود، اما او یاد گرفت گل خودش را دوست داشته باشد، نه گل دیگری را که شاید از دور زیباتر است. در دنیای امروز، خیلی از ما هنوز گل خودمان را اهلی نکردهایم و چشممان دنبال گل دیگری است.
درست همان لحظه که رابطه کمی سخت میشود، ذهنمان سراغ گلهای دیگر میرود. مقایسه میکنیم، قضاوت میکنیم، میگوییم «اون زوج چقدر خوشبختن!»، «خوش به حالشون فلان ماشین را دارن»، «کاش ما هم ماشین اونارو داشتیم»، اما واقعیت این است که هر گل، خار خودش را دارد. یعنی هر عشق، رنج خودش را دارد و این ما هستیم که انتخاب میکنیم چه نوع رنجی را تحمل میکنیم. ما غافلیم از اینکه هر رابطه، اگر قرار است ماندنی باشد، نیاز به صبر، مراقبت و مدارا دارد.
بیشتر رابطهها با عشق شروع میشوند، اما کمترشان دوام میآورند. نه، چون آدمها عاشق نمیشوند، بلکه، چون بلد نیستند چطور عاشق بمانند. عشق در روزهای اول، ساده است. همه چیز تازه است، حرفها شیرین است، دل تند میتپد، اما بعد از مدتی، وقتی تفاوتها معلوم میشود، وقتی عادتها تکراری میشود، آنجاست که تازه عشق باید خودش را ثابت کند. بعضیها فکر میکنند اگر سختی دیدند یعنی «اشتباه انتخاب کردهاند»، اما سختی بخشی از مسیر است. دو نفر که از دو دنیا آمدهاند، قرار است با هم خانه بسازند. اختلاف طبیعی است. آنچه مهم است، توان حل اختلاف است، نه فرار از آن.
واقعبینی در عشق یعنی بدانیم هیچ رابطهای بیدردسر نیست. هیچ آدمی کامل نیست و هیچ روزی همیشه آفتابی نمیماند، اما اگر بهجای فرار، یاد بگیریم بمانیم و حل کنیم، آنوقت رابطه رشد میکند. اگر کمی مدارا کنیم، اگر بلد شویم گاهی سکوت کنیم، گاهی ببخشیم، گاهی به جای جواب دادن، گوش بدهیم آنوقت عشق زنده میماند. واقعنگری یعنی بدانیم عشق، فقط احساس نیست؛ تصمیم است. تصمیم به ماندن، حتی وقتی آسان نیست. تصمیم به رشد کردن، نه به قضاوت کردن. تصمیم به اینکه به جای مقایسه با دیگران، روی خودمان کار کنیم.
این روزها بعضی ازدواجها بیش از آنکه «زندگی» باشند، بیشتر شبیه «پروژه»اند. از انتخاب لباس و سالن گرفته تا ویدئوهای عروسی، همهچیز با وسواس برای تماشاچیان (نه برای دل خودشان) آماده میشود. بعد از عروسی، صحنه خالی میشود و دو نفر میمانند و واقعیت، بیآنکه تماشاچیان کنارتان باشند. واقعیتی که گاهی پر از اختلاف نظر، پر از خستگی، پر از هزینه و در عین حال پر از فرصت برای شناخت است. تماشاچیان هم هستند، اما برای تفتیش و جستوجوی چرا و شاید و، اما و اگر. کسی که ازدواج را فقط برای نمایش میخواهد، از واقعیت آن میترسد، اما کسی که برای رشد و فهمیدن ازدواج میکند، از سختیهایش درس میگیرد. در زندگی مشترک، هیچکس همیشه نقش اول نیست. گاهی باید عقب بروی تا دیگری بدرخشد. گاهی باید بگذاری او اشتباه کند تا تجربهاش شود. گاهی هم باید فقط بدون قضاوت کنارش بمانی. عشق مثل گیاه است؛ اگر آبیاری نشود، میمیرد، اما اگر زیاد هم آبش بدهی، غرق میشود. نه بیتفاوتی، نه وابستگی افراطی، چراکه عشق تعادل میخواهد. باید بلد باشی با تفاوتها زندگی کنی، نه اینکه بخواهی دیگری را تغییر دهی. باید بتوانی گاهی از خودت بگذری، اما خودت را فراموش نکنی. باید بفهمی که گذشت، ضعف نیست؛ انتخابی آگاهانه است برای حفظ چیزی که ارزش دارد.
شاید رمز ماندگاری عشق در همین باشد. نه در اینکه همیشه خوشحال باشید، بلکه در اینکه حتی در ناخوشیها هم، نخواهید از هم جدا شوید. اگر از دور به زندگیهای دیگران نگاه کنیم، همه چیز زیبا به نظر میرسد. اما خوشبختی، در قاب گوشی نمیگنجد. خوشبختی در همان لحظههایی است که با همه خستگیها، هنوز برای هم چای میریزید. در همان سکوتهای آرام بعد از بحثی سخت، به جای قهر، کنار هم مینشینید. شاید وقتش رسیده عشق را نه در ویدئوها، که در واقعیت جستوجو کنیم، نه در نگاه دیگران، که در نگاه کسی که روبهروی ما نشسته است. شاید وقتش رسیده گل خودمان را اهلی کنیم، با همه خارهایش، چون در نهایت، تنها گلی که بویش تا آخر میماند، همان است که خودمان مراقبش بودهایم.