جوان آنلاین: گاهی زندگی از آنجا شروع میشود که دیگران فکر میکنند پایان است. از خانهای بیمبلمان، از لیوانهایی که به زور شش تا میشوند، از شبی بینور و بیتشریفات، ولی با نوری در دل که تا سالها خاموش نمیشود. این، داستان یک ازدواج ساده است، اما پر از دارایی؛ داراییای که در بانکها نیست، اما در قلبها هست. گزارشی که تنها یک روایت نیست، یک پیام است برای تمام کسانی که فکر میکنند بدون تجمل، زندگی ممکن نیست. در روزگاری که ازدواج برای بسیاری به یک پروژه نمایش تجمل تبدیل شده است، هنوز هم کسانی هستند که با عقل و دل، نه با چشم و همچشمی، پای سفره عقد مینشینند. میشود با قاشق کهنه و لیوان ناقص، ولی با دلِ کامل، زندگی ساخت. میشود بدون تالار، اما با برکت، جشن گرفت. میشود بدون طلا، اما با وفاداری تا آخر ماند. زوج جوانی که این گزارش درباره آنهاست، دقیقاً همین راه را رفتهاند. از همان ابتدا، تصمیم گرفتند مسیرشان با باقی فامیل فرق کند.
عروسی نگرفتیم، خانه خریدیم
وقتی قرار شد ازدواج کنند، خانوادهها منتظر بودند کارت دعوت تالار برسد، فهرست جهیزیه نوشته شود، طلافروش سر بزند و مزون لباس عروس رزرو شود. عکس و فیلمبرداری، حداقل در آتلیه رزرو شود، اما این دو جوان حرف دیگری برای گفتن داشتند: «پول عروسی، جهیزیه، سرویس طلا و سایر خریدها را جمع کردیم و با همان وام ازدواج و وامهای اعطایی که به عنوان کارمند به ما تعلق میگرفت، یک خانه کوچک و نقلی خریدیم. هیچ کس باورش نمیشد بتوانیم، اما ما فعل میتوانیم را صرف کردیم. رفتیم توی همان خانه زندگیمان را شروع کردیم. بدون مراسم، بدون بریز و بپاش.»
«خانهای که اولین وسایلش چند قاشق و چنگال کهنه بود و چند لیوان که به زور شش تا میشد. نه از فرش گرانقیمت خبری بود و نه کابینت مدرن و نه یخچال ساید. نه از مایکروفر خبری بود و نه سرویس آرکوپال و اوپال فرانسوی. نه از مبل آنچنانی خبری بود و نه بوفه و سرویس خواب داشتیم. تنها دکور تجملاتی خانه ما کتابخانه و کتابهایمان بود.»
همه را دعوت کردیم، اما گفتیم از تجمل خبری نیست
مراسمی کوچک در خانه پدری دختر گرفتند. سفره عقد را خودشان چیدند، لباسشان ساده بود، نه آتلیهای در کار بود نه تشریفاتی. دعوتنامه در فضای مجازی طراحی شد و فقط یک جمله داشت: «اگر دوست دارید کنار ما باشید، بسمالله، ولی از تجملات خبری نیست.»
خیلیها آمدند طوری که واقعاً جای سوزن انداختن نبود. بعضی با شادی، بعضی با طعنه. یکی گفت: «دختره لابد ایرادی داره...»، دیگری گفت: «مگه دختره رو دست خانواده نمونده بود؟ این چه وضعیه؟»، کسی دیگر گفت: «پسره لابد مریضه... یا دینی به گردنش داره»!
همکاران خانم وقتی خبر ازدواجش را شنیدند، گفتند لابد عروسی مختلط گرفته بود و نمیخواست ما باشیم. همکاران آقا هم معتقد بودند اصلاً مگه داریم ازدواج بدون عروسی و گل زدن ماشین و... البته که در مراسم ساده آنها بودند کسانی که در واقع فقط آمده بودند یک تیکه بیندازند و بروند، اما آنها گوششان را گذاشتند روی در و دلشان را سپردند به خدا.
۲ سال گذشت، بدون پشیمانی
حالا که دو سال از آن شب ساده گذشته، زندگیشان پر از اتفاقهای خوب است. خانه کوچکشان را به تدریج بازسازی کردهاند. تغییر شیرآلات و کابینتها، مبلمان و ظروف جدید خریدهاند، ماشینشان را عوض کردهاند، دو سفر خاطرهانگیز در بهترین هتل رفتهاند، سالگرد ازدواج دوم، پسر برای همسرش سرویس طلایی خرید که روز عقد نگرفته بودند. میگوید: «اون روز نداشتیم، نگرفتیم. ولی حالا با افتخار و از روی دل، خودم خریدم. نه برای پُز، برای شادی دل خانمم» و مهمتر از همه: کمتر دعوا میکنند، بیشتر همراهند.
زندگیشان هدف دارد، نه ادا
وقتی با آنها گفتوگو میکنی، حس میکنی زندگیشان روی «هدف» بنا شده، نه روی «هیجان لحظهای». هر خرید، برای رفاه است، هر کار، برای پیشرفت. نه چیزی را به رخ میکشند، نه خودشان را با دیگران مقایسه میکنند. همنسلانشان چه شدند؟ همزمان با آنها، زوج دیگری از فامیل با تشریفات مفصل ازدواج کردند. لباس عروس چندمیلیونی، تالار پرزرقوبرق، جهیزیه با برندهای خارجی، فیلمبردار حرفهای... حالا با کودکی یک ساله در آستانه طلاق هستند. از قرض و توقع خستهاند. محبت کم شده، دعوا زیاد و حالا همانها که آن شب طعنه زدند، لب گزیدهاند و چیزی نمیگویند.
نه کمسواد، نه بیخانواده
زوجی اصیل از خانوادههایی کاملاً آبرومند. هر دو تحصیلکردهاند. فامیلشان پر است از جوانانی که عروسیهای پرخرج میگیرند، اما آنان برخلاف جریان آب شنا کردند. خانوادهها از انتخابشان حمایت کردند. چرا؟ چون دختر، خانوادهاش را درگیر جهیزیههای سنگین نکرد. پسر، پدر و مادرش را زیر بار خرجهای بیدلیل عروسی نبرد. سخت معتقدند خیر و برکت ازدواج آسان و دعاهای پدر و مادرهای هر دو طرف، پشت سر این زندگی است. حالا، همانهایی که متلک میانداختند، غبطه زندگیشان را میخورند. زندگیشان شده الگو. همه میپرسند چطور شروع کردید؟ چطور شد که شد؟ پاسخشان ساده است «با نداشتنها شروع کردیم، اما با خواستن و همراهی ادامه دادیم» و حالا که اقساط برخی وامها رو به پایان است، دارند به خانه بزرگتری فکر میکنند. نه با عجله، نه با حرص و برای پز دادن به بقیه بلکه با برنامه. این زوج، نشان دادند میشود زندگی مشترک را بدون تشریفات آغاز کرد، ولی با کیفیت ادامه داد. میشود بدون جهیزیه، خوشبخت شد. میشود بدون طلا، عزیز بود. میشود بدون تالار، خاطره ساخت. میشود بدون چشموهمچشمی، بزرگ شد.
خوشبختی یعنی داشتن هدف نه نمایش دارایی
در دنیای پر از زرق و برقهای قلابی، بعضیها هنوز «واقعی» زندگی میکنند. مثل این زوج که با عزت شروع کردند و با برکت ادامه دادند. این مورد نشان میدهد ازدواج آسان نهتنها مانعی برای خوشبختی نیست، بلکه میتواند راهی برای ساختن زندگیای پایدار و شیرین باشد. در دنیایی که تجملات گاهی عشق را در سایه خود پنهان میکند، این زوج با سادگی و همدلی، ثابت کردند خوشبختی در قلبهای عاشق و هدفهای مشترک نهفته است، نه در زرقوبرق مراسمها. حالا آنها با غبطه اطرافیان و دعای خیر خانوادهها، قدمهای بزرگتری برای آینده برمیدارند. در روزگاری که نمایش، جای حقیقت را گرفته، این زوج نشان دادند خوشبختی یعنی «داشتن هدف»، نه «نمایش دارایی» نه مراسم عروسی مفصل داشتند، نه سرویس طلا، نه جهیزیه مارکدار، اما حالا بعد از دو سال، در خانهای کوچک، اما پر از عشق، زندگیای دارند که خیلیها آرزویش را میکنند؛ زوجی که به جای «خرج کردن» فکر کردند، به جای «پُز دادن» ساختند و حالا همه به انتخابشان غبطه میخورند.
در روزگاری که ازدواج، تبدیل به رقابتی برای نمایشهای پرزرق و برق شده، دیدن جوانهایی که با سادگی، اما با فکر و هدف، زندگیشان را شروع کردهاند، مثل نسیم خنک وسط یک تابستان داغ است.