جوان آنلاین: اثری که هم اینــــک در معرفــی آن سخن میرود، در تلاش است تا وقایع ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در شهر کرج را در آیینه روایت شاهدان بازنمایی کند. این مجموعه از سوی خانزاد محمودی تدوین شده و انتشارات سوره مهر، آن را روانه بازار نشر ساخته است. تارنمای ناشر در بازنمایی محتوای این کتاب، نکات پی آمده را از نظر دور نداشته است:
«کتاب صلای صبح در قالب تاریخ شفاهی - که وقایع ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در شهرستان کرج میباشد - با تلاش و ممارست و مصاحبهگری خانزاد محمودی به نگارش در آمده است. صلای صبح کتابی در زمینه تاریخ شفاهی است که به صورت ویژه، بازه زمانی ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را بازگو میکند. این کتاب شامل ۱۵ روایت است و هر روایت، از سوی یک شخص بیان شده است. این اشخاص، خاطرات خود را از چند روز منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بازگو کردهاند. نمونه این اشخاص محمدرضا چوپان بیشه است که در آن زمان نوجوانی ۱۴، ۱۵ ساله بوده، اما خاطرات روز ۲۱بهمن ۱۳۵۷ را به خوبی به خاطر دارد. او صبح ۲۱ بهمن در صف نفت ایستاده بود که با صدای مردی به نام شیخ علی و مثل بقیه مردم، صف را ترک کرد. ظرفهای نفت را به خانه برد و بعد با مردم همراه شد. او که در صبح روز ۲۱بهمن زخمی شده، درباره آن روز چنین روایت کرده است: شروع کردم به سر و صدا کردن. التماس و ناسزا را در هم آمیخته بودم و فریاد میزدم: شما را به خدا نزنید!... نکشید!... یکی از فرماندهها که چهار ستاره روی دوشش بود، متوجه من شد. شاید فهمید خیلی ترسیدهام. نزدیک من آمد و به تندی گفت: برای چه سروصدا میکنی؟ گفتم: چرا تیراندازی میکنید؟ خب تیراندازی نکنید! لگدی حوالهام کرد و من خودم را کنار کشیدم! احساس کردم یکی از پاهایم، دیگر به دنبالم نمیآید. متوجه شدم با آن رگبار، تیری به پایم اصابت کرده و زخمی شدهام!... بین این ۱۵ روایت، میتوان داستانهای زنانه ماجرا را هم مشاهده کرد. سیده منیژه حسینی که در سال ۱۳۵۷ نوجوانی ۱۲ ساله بوده، یکی از این خاطرات را نقل میکند. خاطرهای که به خوبی نشان میدهد در پیروزی انقلاب اسلامی، افرادی از گروههای مختلف نقش داشتهاند. نقش زنان نیز در این پیروزی پررنگ بوده است: به همراه تعدادی از بچهها، خانه به خانه در میزدیم، تا صابون و بطری جمع کنیم، بطریهای خالی نوشابه و آبلیمو. بعد آنها را میبردیم عباس آباد، خانه خواهرم خدیجه سادات که در باغی بزرگ بود. زنها همه در آنجا جمع شده بودند. بهردیف در حیاط نشسته بودند، صابون رنده میکردند و داخل شیشهها میریختند. بعد آنها را پر از بنزین میکردند و بعد از کارگذاشتن فتیله، درهایشان را محکم میبستند. کوکتل مولوتفها را برای مردها آماده میکردند، تا بتوانند در برابر ارتشیها از خود دفاع کنند... دیگر راوی خطرات که در این مجموعه مشاهداتش را به تاریخ سپرده، چنین گفته است: یکی از بچهها، وانت داشت. پشت وانتش سوار شدیم. از سمت مرغداری جم، خودمان را رساندیم به داخل باغها و از آنجا وارد عباسآباد شدیم. بلند شعار میدادیم: جنگ جنگ مسلسل است، مردم بیدار شوید! مردم که از خانهها بیرون آمدند، گفتیم: بیایید کنار جاده که ارتشیها دارند میروند...».