جوان آنلاین: سردار شهید علیرضا نوری جانشین لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) و یکی از شهدای مشهور و البته بسیار محبوب دفاع مقدس است. این شهید بزرگوار دارای روحیات معنوی بسیار والایی بود و از خاطرات و زندگی او تاکنون تألیفات متعددی صورت گرفته است. کتاب «صبح روز نهم» به تألیف گلعلی بابایی، کتابی در خصوص زندگی شهید نوری از تولد تا زمان شهادتش است. این کتاب را انتشارات ۲۷ بعثت منتشر کرده است. با مروری کوتاه به زندگی شهید علیرضا نوری، برشی از کتاب صبح روز نهم را با هم میخوانیم.
محله سروار ساری
علیرضا نوری در مهر ماه سال ۱۳۳۱ در محله سروار در شهرستان سارى متولد شد. پنجمین فرزند خانواده بود. هنگام تولد، پدرش، حاج عسکر به حج مشرف شده بود و پدربزرگش اذان و اقامه در گوش او قرائت کرد. در سه سالگى به کودکستان رفت و از همان کودکى با پدرش به مسجد مىرفت و با تقلید از پدرش نماز مىخواند. بسیار پر جنب و جوش بود و با همه بچههاى محله ارتباط برقرار مىکرد و به کارهاى دسته جمعى علاقهمند بود.
از راهآهن تا سپاه
شهید نوری در سال ۱۳۵۴ با شرکت در کنکور در دانشکده پلى تکنیک در رشته مهندسى راه و ساختمان پذیرفته شد. پس از مدتى به استخدام راهآهن در آمد. او در راهآهن تا ریاست کل راهآهن کشور نیز رفت، اما این سمت را نپذیرفت و با پاره کردن حکم ریاستش تصمیم گرفت در جبهه بماند و این ماندن به شهادتش ختم شد. علیرضا نوری از طرف راه آهن به سپاه مأمور شده بود و بارها و بارها به جبهههای جنگ اعزام شد و حتی یکی از دستهایش بر اثر مجروحیتهای جنگی جدا شد و تصاویر برجای مانده از نوری نشان میدهد او با یک دست همچنان در جبههها حاضر میشد و انجام وظیفه میکرد.
برشی از کتاب
متنی که پیشرو دارید، برشی از کتاب «صبح روز نهم» به روایت همسر شهید است: آفتاب کاملاً سر زده بود و من سفره صبحانه را پهن کرده بودم. یک کاسه آش رشته توی یخچال داشتم، آن را آوردم. مقداری هم پنیر و خیار و گوجه فرنگی آوردم. نیمرو هم درست کردم. علیرضا گفت: «چه خبر است؟ چه کار میکنی؟ این همه صبحانه برای چه؟» گفتم: «دوست دارم این صبحانه را همه با هم دور یک سفره از همه چیز که در خانه داریم، بخوریم.» دیگر اعتراضی نکرد.
صبحانه یادگاری
بچهها را از خواب بلند کردم. وحید را فرستادم در منزل همسایه تا دوربین عکاسی آنها را قرض بگیرد. وحید آمد و دوربین را آورد. صبحانه را با خنده و شوخی و نشاط، دور هم خوردیم. کلی عکس یادگاری گرفتیم. بچهها را یکی یکی در آغوش گرفت و بوسید. باز هم به من سفارش کرد. آخرین بار گفت: «اگر از تعاون لشکر، دنبال تو آمدند، چیزی نپرس، فقط برو تهران. آنجا همه چیز را میفهمی!» او را از زیر قرآن رد کردم. او هم خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. کمی جلوتر از خانه ما یک میدان کوچک بود. به میدان که رسید، یک بار دیگر دور میدان چرخید و دوباره رویش به سمت ما شد. علیرضا نگاهمان میکرد. من و بچهها هم سیر او را تماشا میکردیم. برای بار دوم میدان را دور زد و رفت. تمام، دیگر ندیدمش. آن روز سهشنبه بود.»
سردار علیرضا نوری سرانجام در ۹ بهمن ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتى جنوب شلمچه در حالى که نیروهاى بسیجى را در عملیات کربلاى ۵ فرماندهى و هدایت مىکرد، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید.