جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود، زندگینامه داستانی زندهیاد آیت الله سید محمود طالقانی را در خود دارد. این یادمان از سوی محمدرضا محمدی پاشاک به نگارش درآمده و انتشارات سوره مهر، آن را روانه بازار کتاب کرده است. تارنمای ناشر در بازنمایی محتوای این کتاب، نکات پی آمده را از نظر دور نداشته است: «کتاب روزی مردی برخاست، زندگینامه داستانی آیتالله سید محمود طالقانی، به قلم محمدرضا محمدی پاشاک، با نثری روان به روایت وقایع سیاسی و تاریخی زندگیآن بزرگوار پرداخته و سرگذشت وی را به طور کامل شرح میدهد. برای نگارش زندگینامه انسانی که در تمام دوران زندگیاش، برای رسیدن به حقیقت قدم برداشته و هرگز توقف نکرده است، هیچ لحظهای را نباید از قلم انداخت. باید رد پای او را که در تمام جریانهای بزرگ تاریخ معاصر وجود داشته است، دنبال کرد و تاریخ ایران اسلامی را یک بار دیگر از دریچه زندگی و مبارزات او نظاره نمود. به همین دلیل محمدرضا محمدی پاشاک در این کتاب، هیچ اتفاق تاریخی را ناگفته باقی نمیگذارد و سالشمار زندگی آیتالله طالقانی را از تولد و تحصیل در مکتبخانه تا کسب درجه اجتهاد از محضر آیتالله اصفهانی و آیتالله حائری در قم، تشکیل کانون اسلام، همکاری با گروههای مبارز تا وفات او را با زبانی شیوا، روان و خواندنی بازگو میکند. این نویسنده تمام دورههای مختلف زندگی آیتالله طالقانی را مورد بررسی قرار داده و در فضایی میان واقعیت و خیال شرح میدهد. او به شکلی زیبا زندگینامه مردی را به تصویر میکشد که خودش را شاگرد کوچک مکتب قرآن میدانست، تا یک سیاستمدار متعارف و معمول!...».
«روزی مردی برخاست» در بخشی از خود، تاریخ معاصر را اینگونه بازآفریده است: «ملا گفت: این تهران را که میبینید امروزه گل کرده است و کسی میل ندارد از آن دل بکند، تا چند صباح پیش، دهی بود در جوار حضرتعبدالعظیم که شهر ری نام دارد. نقل شهر ری، به یک روز و دو روز تمامی ندارد. همینقدر بگویم که در روزگاری، مروارید بیمانند ایران زمین بوده و ملت دنیا آرزوی دیدنش را داشتهاند. تا اینکه مغولها سر رسیدند، همین قجرها را میگویم. بین این مغول و آن مغول، توفیر زیادی در بین است. یکیاش این است که آنها حرص چپاول داشتند و اینها حرص تبادل، یعنی اینکه آنها میزدند و میسوزاندند و ولایات را به چنگ میآوردند، اما اینها مدام بذل و بخشش میکنند و در ازایش اجازهنامه میگیرند، تا به اروپا بروند و در رقاصخانهها لم بدهند. اگر این طور نبوده، بهتر از این هم نبوده. همین فتحعلی شاه با امضای دو عهدنامه ترکمنچای و گلستان، ۱۷ شهر این سرزمین مادر مرده را به روس اجنبی داد و به جایش سبیلش را چرب کرد. باور ندارید، هم کتاب هست و هم سند. اینکه میگویم تبادل، همین بوده. کاری نداریم. نه اینکه کاری نداریم، داریم و خوب هم داریم، منتها به امروز روز، الان وقت نشستن نیست، چراکه جنگ بینالملل ریشه اجنبی را لق کرده و سرش را به گرفتاریهای خودش گرم کرده. دم گوش شما مشروطه راه افتاده و ملت، آدم به مجلس روانه کردهاند تا حرف و حدیثشان را به گوش شاه برسانند. شاه که چه عرض کنم، مضحکه است، لباس است، نشان است، تاج و تخت است. من و شما را اجنبی میچرخاند و این ننگ که به پره قبایمان نشسته، باید پاک شود والا شرمنده خدا و رسولالله و فرزندانش میشویم. بحمدلله، شماها جوانید و برومند، خوب و بد را هم تمیز میدهید، حرفم این است که چشم و گوشتان باز باشد...».