جوان آنلاین: اثری که هم اینـــک در معرفـــی آن سخن میرود، خاطرات مبارز پیشکسوت انقلاب اسلامی در شهر ارومیه، زندهیاد حاج حمید فاسونیهچی را در بر دارد. این مجموعه از سوی مصطفی قلیزادهعلیار تدوین شده و انتشارات سوره مهر، به انتشار آن همت گماشته است. تارنمای ناشر در بازنمایی محتوای این اثر، نکات ذیل را از نظر دور نداشته است: «حاج حمید فاسونیهچی، در سال ۱۳۱۰، در شهر ارومیه به دنیا آمد و در خانوادهای مذهبی تربیت یافت. او از دوران تحصیلات دبیرستانی به ارشاد بعضی از علمای بزرگ شهر و به پیشنهاد پدرش، وارد حوزه علمیه شد. ادبیات عرب و مقدمات علوم و معارف دینی را طی چهارسال فرا گرفت و در سال ۱۳۲۸، برای ادامه تحصیل به شهر مقدس قم مهاجرت کرد. بعد از دو سال ادامه تحصیل در حوزه علمیه قم، بنا به عللی به تهران رفت و در مدرسه علمیه مشیریه و برای تحصیل برخی از کتابهای فقهی و اصولی ادامه تحصیل داد. با این همه مسائلی سر راه زندگی این جوان مذهبی طالب علوم دینی قرار گرفت که ادامه راه دانش و روحانیت را بر او غیر ممکن ساخت. از آن پس حمید فاسونیهچی بهرغم میل باطنی، در تهران وارد آموزشگاه ژاندارمری شد و در این پایگاه، کمر خدمت به کشور و ملت بست و طی این مرحله، توفیق الهی برایش مقدر شد. هر چند در این راه، سختیها دید و مرارتها کشید. او از اولین فعالان انقلابی و مذهبی در ارومیه و استان آذربایجان غربی و خرمآباد لرستان بود که در لباس یک ژاندارم مسلمان و متدین، بر خلاف جریان ضد رژیم پهلوی حرکت کرد. استوار حمید فاسونیهچی، در پادگانهای محل خدمت خود، با سربازان و نیروهای تحت فرمانش نماز جماعت برپا میکرد و به موعظه آنان، تبلیغ معارف دینی و تدریس قرآن میپرداخت...».
راوی در بخشی از خاطرات خویش، در باب اقدامات شورای انقلاب شهر ارومیه، در برقراری امنیت اظهار داشته است: «ما در شورای انقلاب، برای پادگانهای پسوه و جلدیان و پیرانشهر فرماندهانی موقت تعیین کردیم که از وقوع هر حادثه ناگواری پیشگیری نماییم. در راهها و ارتفاعات گردنه قوشچی و اللهاکبر و ایلانلی داغ، پاسگاههای موقتی ایجاد کردیم و کمکم امنیت را در منطقه برقرار ساختیم. وضع پادگانهای نظامی، در سراسر استان بزرگ آذربایجان غربی، خیلی آشفته بود. فرماندهای برای لشکر ۶۴ ارومیه از تهران تعیین شد و آمد. بنده و حاجآقای حسنی به دیدن او رفتیم و ساعتی طولانی با وی صحبت کردیم، ولی از ایما، اشارات و محتوای سخنان او دریافتیم که وی پیش خود معتقد است امریکا به زودی دست به کودتا میزند و انقلاب و جمهوری اسلامی برچیده میشود و نظام سابق سر کار برمیگردد! بیرون آمدیم و به این نتیجه رسیدیم که این آدم خیلی خطرناک است و باید بدون فوت وقت، از لشکر دور شود. آقای حقگو، استاندار بود. آمدیم با او صحبت کردیم و قرار بر این شد، استاندار همان فرمانده را به محل استانداری دعوت کند. وقتی وارد استانداری شد، ما مجاهدان مسلح، با اسلحه، خلع سلاح و دستگیرش نماییم! اینگونه هم شد. بعد از دستگیری، وی را به زندان فرستادیم و گزارش هم کردیم، تا تکلیفش روشن شود. یکی از افرادش هم با او همفکر بود که با هم دستگیر شدند...».